هملت

هملت

هملت

ویلیام شکسپیر و 1 نفر دیگر
4.4
169 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

378

خواهم خواند

178

شابک
9789647736770
تعداد صفحات
228
تاریخ انتشار
0978/10/11

توضیحات

        کتاب هملت، نمایشنامه ای ماندگار و جریان ساز نوشته ی ویلیام شکسپیر است که در زمره ی برترین نمایشنامه های تاریخ ادبیات جهان قرار می گیرد.این نمایشنامه، ساختار داستان های «تراژدیِ انتقام» را پی می گیرد و به ماجرای انتقام گیریِ قهرمان داستان، هملت، از قاتل پدرش، کلادیوس می پردازد. کلادیوس، عموی هملت است و پس از ازدواج با مادر او، پر تخت پادشاهی دانمارک تکیه زده است. البته داستان این نمایشنامه به این سادگی ها هم نیست و بخش عمده ی جذابیت این اثر، از تردیدها و عدم قطعیت های موجود آن ناشی می شود: ماهیت واقعی روحی که هملت می بیند چیست؟ آیا آن روح، پدر هملت است که به دنبال عدالت آمده یا شیطانی وسوسه کننده و یا فرشته ای پیام آور؟ آیا هملت دیوانه می شود یا صرفاً تظاهر به دیوانگی می کند؟ چرا وقتی هملت به یقین می رسد کلادیوس پدرش را کشته، بی درنگ اقدامی نمی کند؟ آیا مادر هملت، گرترود، به شوهر خود خیانت کرده یا در قتل او شریک بوده است؟
      

یادداشت‌ها

و بالاخره
          و بالاخره «بودن یا نبودن»...؟
.
هملت، شاهزاده دانمارک، از آلمان برمیگرده تا در مراسم خاکسپاری پدرش شرکت کنه.
از فوت شاه چیزی نگذشته که مادر هملت با عموش ازدواج می‌کنه و کلادیوس(عمو) تاج شاهی رو بر سر میذاره.
طی اتفاقی هملت شبح پدرش رو می‌بینه و باهاش گفت‌و‌گو می‌کنه و حقایقی رو میفهمه که داستان رو شکل میده...
.
خوندن هملت برای من با لذت کشف کردن همراه بود.🌱
‌.
یادداشت فاقد اسپویله ⁦.⁠ ⁠❛⁠ ⁠ᴗ⁠ ⁠❛⁠.
هملت برام کتاب سختی بود ولی بعضی مطالبی که متوجه شدم رو این‌جا می‌نویسم شاید به شما هم کمک کنه:
۱. ازدواج مادر هملت با عموش باعث شاه شدن کلادیوس شد و اگر این ازدواج اتفاق نمی‌افتاد هملت به پادشاهی می‌رسید؛ این مسئله بخاطر دوراندیشی های مادرش می‌تونسته باشه که فردی روی تخت شاهی بنشینه که توانایی اداره دانمارک رو داشته باشه و خب علاقه‌ش به کلادیوس هم هست.
*اول. هملت جانش در خطره چون ممکنه مادر و عموش بچه‌دار بشن و اون بچه جای هملت رو بگیره و هملت توسط کلادیوس کشته بشه
*دوم. از این ازدواج هم خیلی ناراضیه چون از مرگ پدرش چیزی نگذشته و از مادرش انتظار این مسئله رو نداشته.( حالا نظریه‌های دیگه هم برا این مورد میگن ولی به نظر من چرا نقد رو ول کنیم نسیه رو بچسبیم، مشخصا از این کار مادرش خوشحال نیست.)
*سوم. از طرفی هملت شبح پدرش رو دیده و می‌دونه که پدرش به قتل رسیده و می‌خواد که انتقام بگیره؛ در واقع اینجا شروع داستانه و شروع  
To be, or not to be, that is the question
۲. اوفلیا در کتاب آنچنان بولد نیست ولی شخصیت خیلی موثری داره چون اگر بواسطه او نبود کسی نقشه‌ی هملت رو باور نمی‌کرد و شخصیت معصوم در عین حال باهوشی داره...
ولی خب آخر داستان⁦:⁠-⁠!⁩
.
عکس ها:
بالا سمت راست: تابلو پولونیوس( پدر اوفلیا) در پس پرده از یان جورج وایبرت
پایین سمت چپ: نقاشی اوفلیا از واترهاوس
پایین سمت راست: فیلم Ophelia ✨
در مورد این فیلم 🙈:
یکی از اقتباس‌های جدید هملت هستش. از لحاظ وقایع، فیلم با کتاب یه جاهایی تفاوت داره؛
و شخصیت های کتاب رو هم گاهی طور دیگه‌ای تعریف می‌کنه ولی نکته جالبی که وجود داره اینه که این تفاوتا گاهی بیشتر به شناخت شخصیت‌ها کمک می‌کنه و شمارو به دید خوبی می‌رسونه.
پیچیدگی‌های فیلم برای من جذاب بود💙...
البته اقتباس‌های متعددی از هملت وجود داره ولی من جذب نشدم که ببینم.
.
📘 متن کتاب:
«خوش برخورد باش، اما به هیچ‌رو مبتذل نباش؛ دوستان خود را پس از آزمودن با پنجه فولادین در جان خود جای ده ولی دست‌های خود را برای پذیرایی هر خامِ سر از تخم در آورده‌ای فرسوده مکن.»

«برای آن دم از پرهیزگاری می‌زنند که بهتر فریب دهند.»

«با آن‌که می‌بایست به هر مشقتی تن دهی، مردی بوده‌ای که به هیچ چیز سر فرود نمی‌آورد و لطمات سرنوشت و نوازش‌های آن را به یک‌سان می‌پذیرد. خوشا به حال کسانی که خون و خِردشان چنان درست به هم پیوند خورده‌اند که دیگر چون نی نیستند که سر انگشتان بخت هر نوایی را که بخواهد از ایشان بیرون بکشد.»
.
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
        

39

حسین

حسین

1402/2/21

          چیز خاصی ندارم که برای این سومین باری که خواندمش اضافه کنم. وسط خواندنش حسابی متاثر بودم و یک چیز کوچک برای خودم نوشتم و در کانل تلگرامم گذاشتم. همان را اینجا هم می‌گذارم:

داشتم هملت می‌خواندم که گریه‌ام گرفت. آن‌جایی که هملت به روزنکرانتز و گیلدنسترن میگه:
“O God, I could be bounded in a nutshell and count myself a king of infinite space.”
که «می‌توانم در پوست گردویی زندانی باشم و خود را پادشاه جهان بی‌کرانه بدانم.» یاد دوم راهنمایی افتادم. که شروع کرده بودم به خواندن کتابِ «جهان در پوست گردو»ی هاکینگ. و این نقل قول دیوانه‌کننده از هملت را در آن خوانده بودم. آن زمان نمی‌دانستم قرار است این کتابِ هاکینگ را ده‌ها بار بخوانم، نمی‌دانستم قرار است که یک روزی، همین کتاب باعث شود که عاشق فیزیک شوم و فیزیک بخوانم و نمی‌دانستم که قرار است بارها این نمایشنامه هملت را ستایش‌گرانه بخوانم. چقدر چیزها بود که آن زمان درباره آینده نمی‌دانستم. چقدر چیزها بود که به آن فکر نمی‌کردم. بیشتر از همه‌، این‌همه به مرگ و اجتناب‌ناپذیری‌اش فکر نمی‌کردم. به این‌که همان‌طور که هاکینگ عزیزم، همان مردی که آن همه عشق و شور به علم را در من پروراند، در برابر مرگ تعظیم کرد، برای من هم روزی می‌رسد که دیگر نمی‌توانم به فیزیک فکر کنم. دیگر نمی‌توانم هملت بخوانم. دیگر نمی‌توانم از این همه شکوه ادبیات به لرزه بیفتم. نه! روزی می‌رسد که دیگر نمی‌توانم! دیگر نیستم که بتوانم! 
همین‌ها بود که گریه‌ام گرفت.
------------------

عاشقِ آن خضوع و خشوعی هستم که بعد از خواندن و تمام کردنِ یک شاهکار به آدم دست می‌دهد. یک جور آرام‌گرفتن و رام‌شدن است.

پ.ن. : بعد از خواندنش، نمایشِ "هملت" با کارگردانی لیندزی ترنر را هم دیدم. تجربه فوق‌العاده‌ای بود :))
        

10

          شاید قبل از خوندن آثار معروف و برجسته جهان، گاردی طبیعی نسبت به این، به اصطلاح شاهکارها داشته باشیم. اما بعد از مطالعه و ارتباط گرفتن با این آثار، حسی خوب و لذت بخش از خوندن‌شون خواهیم داشت و اینکه اونقدرها هم که فکر میکردیم پیچیده و سنگین نبود!

 من فکر میکنم "هملت "از نظر طرح داستان و نمایش مشهور نشد(هر چند داستان هم زیبا بود اما شکسپیر داستانهای پیچیده تری نیز دارد) بلکه شخصیتِ خاص و متفاوتِ هملت، و دوم، شالوده‌ی اصلی داستان که بر مبنای مفاهیم زندگی و خصایص انسانی بود باعث جاودانگی و شهرت این اثر شد . کِش‌مَکش‌های درونی یک انسانِ غم زده و خشمگین، حرص و طمع آدمی برای رسیدن به قدرت و لذات دنیوی، و یا روح سرگردانی که می‌شد به آشفتگی و نا آرامی یک انسان تشبیه ‌اش کرد ... همه و همه با قلم توانای شکسپیر به این زیبایی به تصویر کشیده شده بود.
از جهات مختلف می‌شود از داستان، شخصیتها و جملات مفهومی آن گفت. از هملت بسیار گفته شده، اقتباس ساخته شده، تحلیل و نقد نوشته شده، اما میخواهم در این مطلب، برداشت خودم را از جمله ی معروف این نمایشنامه بگم.جمله ای که سالهاست میشنویم بدون آنکه معنای اصلی آن را بدانیم.

 جمله ی معروفِ شخصیتِ هملت" بودن یا نبودن، مسئله این است"

از زمانِ گفته شدنش دنبال مفهوم آن و ربطش به اتفاقات داستان بودم.بودن یعنی چی؟نبودن یعنی چی؟
هر کسی میتواند برداشت متفاوتی از این جمله داشته باشد. هملت در جایی این جمله را بیان میکند که تا حدی به پوچی و بی ارزشی زندگی خود و اطرافیانش رسیده است و از آنجا که خودکشی را گناه میداند بر سر دو راهی می‌ماند بین مرگ یا حیات، خودکشی یا نجات. 
درگیری ذهنی هملت این بود : آیا زندگی با تمام سختی هایی که دارد ارزش زیستن دارد؟ اگر زندگی پوچ و بی معناست نبودن بر بودن ترجیح ندارد؟" در این شرایط کدام بهتر است؟؟ و نکته ی مهم آیا اصلا ما حق انتخابی داریم ؟؟ مرگ ، نبودن به همراه خود  دارد، اگر مرگ خوابی سیاه بیش نبود چه؟! 


        

10

گ

گ

1402/10/24

          از دیدِ من، هملت، گرانیگاهِ سه خصلت آدمی است: خشم، اندوه و دیوانگی. در کنار این سه، بلاهتی عجیب در امرِ انتقام‌گیری و کین‌جویی روایت را به پایانی پیشبینی‌ناپذیر میرساند. در عینِ حال تناقض‌ها و کشمکش‌های درونیِ یک انسانِ غم‌زده‌ی خشمگینِ دیوانه که در مواضعی جنبه‌ای جهان‌شمول می‌یابد رازِ ماندگاری همه‌زمانیِ اثر است. و درنهایت ما با نوعی گیجی با عموم شخصیت‌های محوری‌ای که در داستان شناخته‌ایم وداع میکنیم با این پرسش‌ها که آیا هملت خواهان کین‌خواهی بوده است؟ آیا مرده‌گان سزاوار مرگ بوده‌اند؟ آیا این مرگ‌های اتفاقی، خواسته‌ی سرنوشتی محتوم بوده است یا پیامدهای یک قتلِ گناه‌آلود و فجیع؟! 

درنهایت فکر میکنم هملت به خاطر طرح داستانی‌اش مشهور نیست. (چراکه شکسپیر آثاری با طرح‌ داستانی‌ به مراتب پیچیده‌تر و پرداخته‌شده‌تری دارد). به‌نظرم، هملت دو چیز را خوب دارد: یک شخصیتِ پرداخته‌شده (خودِ هملت) و چند مواجهه‌ی روانی باشکوه و فکرشده با معانی و مفاهیم بنیادی زندگی. 
        

8

          خواندن تراژدی مخاطب خاص خودش را می‌خواهد و باب میل همه نیست. اما برای مخاطبان خاصّش، بسیار لذّت‌بخش است.
آثار شکسپیر در قله‌ی سبک نمایشنامه‌نویسی است و هملت هم یکی از بهترین نمایشنامه‌های اوست؛ اگر ادّعا نکنم که بهترین است.
رگه‌هایی از کتاب مقدّس [مخصوصا کتاب ایّوب، جامعه و غزل غزل‌ها] در این نمایشنامه وجود دارد. فارغ از اقتباس‌های این تراژدی، حدس می‌زنم که روایت شکسپیر در چند پرده اول، روی چالز دیکنز اثر گذاشته چون پیش‌زمینه روایی این تراژدی را در رمان سرود کریسمس حس می‌کنم.
فضای روایی این تراژدی تاریک است و مثل دیگر تراژدی‌های شکسپیر، قربانی دارد و تلخ به پایان می‌رسد.
من این کتاب را با چاپ نشر نگاه خواندم که به گمانم از دو جهت بهتر از چاپ‌های دیگر است: ۱- نکات خوب برنارد لات در مقدّمه کتاب و برداشتش از مجموعه تراژدی. این مقدّمه نزدیک به هفتاد صفحه است و پیشنهاد می‌کنم بعد از خواندن اصل نمایشنامه، آن را بخوانید. ۲- ترجمه دقیق و خاص ابوالحسن تهامی خواندن نمایشنامه را دلپذیر می‌کند. این ترجمه به جهت نزدیک ساختن مخاطب به ادبیات شکسپیر، کلاسیک است (هم در انتخاب واژگان و هم ترکیب اجزاء جمله) لذا ممکن است برخی با آن ارتباط نگیرند.
        

5