بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

گ

@Lovelorn

16 دنبال کننده

                      اینجا یه آشغال‌دونیه
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                از دیدِ من، هملت، گرانیگاهِ سه خصلت آدمی است: خشم، اندوه و دیوانگی. در کنار این سه، بلاهتی عجیب در امرِ انتقام‌گیری و کین‌جویی روایت را به پایانی پیشبینی‌ناپذیر میرساند. در عینِ حال تناقض‌ها و کشمکش‌های درونیِ یک انسانِ غم‌زده‌ی خشمگینِ دیوانه که در مواضعی جنبه‌ای جهان‌شمول می‌یابد رازِ ماندگاری همه‌زمانیِ اثر است. و درنهایت ما با نوعی گیجی با عموم شخصیت‌های محوری‌ای که در داستان شناخته‌ایم وداع میکنیم با این پرسش‌ها که آیا هملت خواهان کین‌خواهی بوده است؟ آیا مرده‌گان سزاوار مرگ بوده‌اند؟ آیا این مرگ‌های اتفاقی، خواسته‌ی سرنوشتی محتوم بوده است یا پیامدهای یک قتلِ گناه‌آلود و فجیع؟! 

درنهایت فکر میکنم هملت به خاطر طرح داستانی‌اش مشهور نیست. (چراکه شکسپیر آثاری با طرح‌ داستانی‌ به مراتب پیچیده‌تر و پرداخته‌شده‌تری دارد). به‌نظرم، هملت دو چیز را خوب دارد: یک شخصیتِ پرداخته‌شده (خودِ هملت) و چند مواجهه‌ی روانی باشکوه و فکرشده با معانی و مفاهیم بنیادی زندگی. 
        
                فکر نمیکنم بعد از کتابِ آلبر ماله و ژول آیزاک با ترجمه‌ی رشید یاسمی که در سال ۱۳۱۰ چاپ شده بود کتابی مستقلا به انقلاب فرانسه پرداخته باشد.حالا بعد از چیزی حدود ۹۰ سال مریم هاشمیان کتابی را از ژورژ لوفور ترجمه کرده است که خودش چاپش در زبان فرانسوی به سال ۱۹۵۱ برمیگردد یعنی آیا این کتاب چنان مرجع و مهم بوده است که تصمیم گرفته شده است به جای کتاب‌های مفصلی که در سال‌های اخیر مبتنی بر تحقیقات متاخر به فرانسوی یا انگلیسی چاپ شده است این کتاب برگزیده و چاپ شود؟! از این گذشته، ژورژ لوفور در این کتاب، برکنار از موضع‌گیری شخصی نسبت به وقایع نیست و ما به عنوان ایرانیانی که هنوز درک قابل‌توجهی از انقلاب فرانسه نداریم نیازمند روایتی گزارش‌گونه و بی‌طرف از رویدادهای آن هستیم نه صرفا تحلیلِ یک مورخ که مبتنی بر مکتب‌ آنال وقایع را تحلیل میکند. درنهایت باید گفت کتاب داده‌های بسیار خوب و جدیدی از انقلاب فرانسه به دست میدهد و خواندنش مفید خواهد بود.
        
                 آثار تالیفی یا ترجمه‌شده‌ی حسین پاینده -علی‌الخصوص در سال‌های معاصر" همه در خدمت آغاز گفتمانی جدید در شیوه‌ی پرداخت و نقد آثار ادبی در فضای ادبیات فارسی بوده است. با همه‌ی کوته‌فکرها، کج‌اندیش‌ها و سنت‌گرا‌هایی که رویاروی پاینده ایستاده‌اند در این سال‌ها، او به کار خود ادامه داده‌ست. کتاب سلینا کوش هم اگرچه نمیتوان آن را کتابی دست‌اول در تحقیقات ادبیات  آمریکا دانست، از همین سنخ کارهای پیش‌روی پاینده‌ست. استلزام وجود چنین کتاب‌هایی برای دانشجوها و استادانی که مطلقاً در انقطاع کامل از بحث‌های ادبی موجود در جهان به سر می‌برند و در باتلاقی از فرم‌گرایی روسی منسوخ‌شده دست و پا میزنند امریست به نِگَرِ من انکارناپذیر. اگرچه کتاب مملو از ارجاع به ادبیات انگلیسی است و شاید برای کسی که سنت‌های ادبیات انگلیسی را نمیداند کتاب چندان جالب جلوه نکند اما خواندن آن و مقایسه‌ی الگوهای روش‌شناسی آن با کتاب‌ها و مقالات تحقیقاتی دست‌اول خودمان دید بهتری از آنچه هستیم و نیستیم به ما ارائه میدهد. 

به عنوان نکته‌ی منفی کتاب: آمریکایی بودن، ایرادات بزرگی دارد که این کتاب هم برکنار از اتهام "آمریکایی بودن" نیست.
        
                کتاب "دکتر شفیعی کدکنی چه می‌گوید" با آن که جزو معدود کتاب‌هایی در ایران است که به پیرِ عارف‌مآب دانشکده‌ی ادبیات حمله میکند ولی کم ایراد ندارد. اساسِ کتاب بر نوعی نقد اخلاقی و منشی استوار است. نق و ناله‌واره‌ای است. استاد حسن گل‌محمدی گله دارد که چرا خانلری روحش را به خاندان پهلوی فروخت و ابتهاج روحش را به چپ. این حرف‌ها از دید من اصلا جایی برای موضوعیت یافتن ندارند. ابتهاج میتواند یک چپِ خودپرستِ ضدوطن باشد و خانلری یک خودفروخته‌ی سیاسی. اگرچه معتقدم این کتاب یکی از مهم‌ترین کتاب‌ها است که فضای باندبازی و پشت‌پرده‌ی افرادی مثل شفیعی کدکنی و خانلری را نشان میدهد و واقعا هم همه‌جا نمیتوان این حرف‌ها رو شنید چون آن‌طور که جمله‌ی معروف میگوید: "تاریخ را برنده‌ها نوشته‌اند" و امثالی چون شفیعی و خانلری در دانشگاه‌ها مثلِ پیامبری معرفی میشوند لکن من توقع داشتم بیشتر با کتابی مواجه باشم که برخوردی نظری‌تر با آرای شفیعی کدکنی داشته باشد. در کل باید گفت خواندن این کتاب برای شناخت گندآبی که دانشکده‌ی وامانده‌ی ادبیات دانشگاه تهران در آن غلت میخورد کتابی بسیار مفید و خواندنی‌ است اما روش‌شناسی نظری خاصی ندارد. 
        
                ویکتور هوگو، برای من همچنان دوست‌داشتنی‌ترین نویسنده‌ای است که میشناسم. طرح داستانی‌های خارق‌العاده‌ای دارد و سرشار از ظرافت در توصیف‌گری. "مردی که می‌خندد"ِ هوگو اگرچه روایت چندان منسجم و معقولی ندارد اما شعفِ انسانی خاصی در آن است. من عشق را همیشه در چنین تصویری میدیدم. درک‌شدن ویژه‌ای توسط کسی در شرایطی که ما از درک‌نشدگی توسط دیگران رنج میبریم. جویین‌ پلین و دئا توسط جهانشان درک نمیشوند. تحقیر میشوند. اذیت میشوند. و هر دو یک نقص عام در یکدیگر را نادیده می‌انگارند. یکی زشتی را نمیبیند و دیگری کوری را. از دید من بازنمایی هنری همین یک نکته‌ی ساده در بسترِ سیاسی اجتماعی انگلستانِ قرن هجدهم کافی است تا این کتاب را شاهکاری دیگر از هوگو بدانم. 

روایت‌های تاریخی و گاها علمی هوگو در این کتاب هم مثل همه‌ی آثارش زایدِ محض است (اگرچه به شناخت تاریخ کمک میکند ولی به هیچ عنوان عنصری پویا در ارتباط با روایت داستان نیست)

 مرگ دو دلداده در پایان داستان برخلاف رمان نود و سه (آخرین رمان هوگو) بر روی هیچگونه پایه‌ی منطقی (حتی منطقِ رمانتیکی) استوار نیست. کاملا گنگ و بی‌معنا به نظر می‌رسد. 

ترجمه‌ی جواد محیی افتضاح است. مشحون از اشتباهات دستوری و زبانیست اما چون کس دیگری هنوز این کتاب را ترجمه نکرده است چاره‌ای جز تحمل آن نداریم.


        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            از دیدِ من، هملت، گرانیگاهِ سه خصلت آدمی است: خشم، اندوه و دیوانگی. در کنار این سه، بلاهتی عجیب در امرِ انتقام‌گیری و کین‌جویی روایت را به پایانی پیشبینی‌ناپذیر میرساند. در عینِ حال تناقض‌ها و کشمکش‌های درونیِ یک انسانِ غم‌زده‌ی خشمگینِ دیوانه که در مواضعی جنبه‌ای جهان‌شمول می‌یابد رازِ ماندگاری همه‌زمانیِ اثر است. و درنهایت ما با نوعی گیجی با عموم شخصیت‌های محوری‌ای که در داستان شناخته‌ایم وداع میکنیم با این پرسش‌ها که آیا هملت خواهان کین‌خواهی بوده است؟ آیا مرده‌گان سزاوار مرگ بوده‌اند؟ آیا این مرگ‌های اتفاقی، خواسته‌ی سرنوشتی محتوم بوده است یا پیامدهای یک قتلِ گناه‌آلود و فجیع؟! 

درنهایت فکر میکنم هملت به خاطر طرح داستانی‌اش مشهور نیست. (چراکه شکسپیر آثاری با طرح‌ داستانی‌ به مراتب پیچیده‌تر و پرداخته‌شده‌تری دارد). به‌نظرم، هملت دو چیز را خوب دارد: یک شخصیتِ پرداخته‌شده (خودِ هملت) و چند مواجهه‌ی روانی باشکوه و فکرشده با معانی و مفاهیم بنیادی زندگی. 
          
گ پسندید.
            هیچ به درستی نمی دانم توصیف این کتاب را چطور شروع کنم و چطور به پایان ببرم. این کتاب به خوبی دلیل گویای خویش است و چیزی کم ندارد. تبعیدیان سودایی، این رمان تاریخی-سیاسی مستند که علیرغم ارزشش گمنام مانده، روایت تعدادی از مردان و زنان انقلابی روسی در میانه قرن نوزدهم است؛ اصل داستان حول شخصیت الکساندر هرتسن می چرخد.هرتسن نویسنده و روزنامه نگار و فعال سیاسی ضدتزار و سوسیالیست بود. همسران او ، ناتالیا هرتسن و سپس ناتالیا اگاریوف، الگوهای همیشگی عشق رمانتیک هستند. میخائیل باکونین که آنارشیست بود و نیکلای اگاریوف که دوست قدیمی هرتسن بود از شخصیتهای دیگر و نسبتا مهم داستان  هستند.همینطور گئورگ هروگ،دالماگوروکوف،نچایف و پوستنیکوف از شخصیتهای فرعی این داستان هستند.
تمامی این افراد خلق و خویی عجیب دارند، اغلب مهاجر طرد شده از روسیه تزاری هستند و به فعالیت سیاسی مشغولیت دارند.اما مهمتر از همه روحیه رمانتیک و ماجراهای عاشقانه آنها سرشار و بدیع و هیجان انگیز است.
برای کسی که بخواهد "رمانتیسم واقعا موجود" را بشناسد این کتاب یک بهشت تمام عیار است.
          
گ پسندید.