معرفی کتاب مردی که می خندد اثر ویکتور هوگو مترجم جواد محیی

مردی که می خندد

مردی که می خندد

ویکتور هوگو و 2 نفر دیگر
4.0
101 نفر |
41 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

15

خوانده‌ام

206

خواهم خواند

130

شابک
9646030025
تعداد صفحات
642
تاریخ انتشار
1397/12/9

توضیحات

        هنگام طوفان مخصوصا طوفان برف. شب و دریا در هم آمیخته و به شکل مه غلیظی در می آیند. کشتی در دنیایی مه آلود دستخوش گردباد، به هر طرف رانده می شد. بدون آنکه نقطه اتکا،  وسیله برگشتن از راه منحرف یا توقف داشته باشد،  در میان افق نامرئی و عقب سر تیره و تار پیش می رفت.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

40 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به مردی که می خندد

نمایش همه

پست‌های مرتبط به مردی که می خندد

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب مردی که می‌خندد یکی از رمان‌های ویکتور هوگو است که در سال ۱۸۶۹ اولین بار در فرانسه منتشر شد. هوگو این کتاب را در ۱۵ ماه و زمانی که در جزیره‌های مانش زندگی می‌کرد نوشت. و در ابتدا قصد داشت تا نام کتاب جدیدش را فرمان پادشاه بگذارد اما به پیشنهاد یکی از دوستانش نام کتاب را به «مردی که می‌خندد» تغییر داد.  داستان این رمان دستمایه‌ای است که در آن ویکتور هوگو مسائل فلسفی و اطلاعات تاریخی بسیاری را طرح می‌کند.

گوینپلین کودکی بیش نبود که کومپراچیکوها (خریداران کودکان) صورتش چنان تغییر می‌دهند که یک لبخند دائمی بر صورتش نقش بسته و چهره‌ای نابهنجار پیدا می‌کند. در همین زمان پارلمان انگلیس بمنظور حمایت از کودکان قانونی تصویب می‌کند مبنی بر اینکه که چنانچه هرکس کودکی را به بیگاری وادارد مجازاتش مرگ بر چوبه دار خواهد بود . این مصوبه و مجازات آن؛ ترس را بر جان خریداران کودک می‌اندازد و آنان کودکان را در جزیره‌هایی متروک رها می‌کنند. گوینپلین نیز چنین سرنوشتی پیدا می‌کند او که برای زنده ماندن سخت در حال تلاش و تقلاست با دخترک نابینایی که چهره‌ای فوق العاده معصوم دارد و او نیز از همین کودکان رها شده است همراه می‌شود.

دوره گرد مردم گریز و خوش قلبی به نام اورسوس که خانه بدوش است و همه جا همراه با خرس و گاری خود پرسه می‌زند با دو کودک رها شده و سرگردان برخورد می‌کند و مدتی آن دو را همراه خود نگه می‌دارد. بعد از مدتی گوینپلین؛ همراه با دخترک نابینا؛ یک گروه نمایش ایجاد می‌کنند و در شهر شروع به اجرای نمایش می‌کنند. او به واسطه چهره عجیبش و نقشی که بر صورت دارد خیلی زود به شهرت می‌رسد.

پسر و دخترک نابینا به یکدیگر انس گرفته و بسیار با هم مهربان هستند و همدیگر را دوست می‌دارند. آنان اجرای نمایش‌ها و زیستن با هم را ادامه می‌دهند تا اینکه بعد از مدتی معلوم می‌شود که پسرک همان بارون کلانچارلی یکی از افراد خانواده سلطنتی است که در کودکی ربوده شده . تمامی القاب او برگردانده می‌شود و او م‌یشود همان بارون کلانچارلی سابق و وارد مجلس لردها می‌شود . نقش صورت و کوته بینی این لرد جدید چنان است که اگر فریاد بزند و یا اگر گریه هم ‌کند به ظاهر خندان به نظر می‌‌رسد.

هوگو در قسمت بعدی داستان با بیان خطابه‌ای از قهرمان داستان به دنبال رساندن پیام اصلی رمانش می‌باشد، گوینپلین در خطابه‌ای می‌گوید که بلایی که سرش آمده در حقیقت سر بشریت آمده است. مردمی که در ظاهر می‌خندند و باطنا رنج می‌برند. در حالیکه بغض گلویش را گرفته و فریاد می‌زند و می‌گرید نمایندگان مجلس فقط نگاه کرده و پوزخند می‌زنند و او سرگشته و تنها و آکنده از نفرت از لردها می‌گریزد و سوی دخترک همبازیش می‌آید ولی …

رمان مردی که می‌خندد در سال ۱۸۶۹ و به زبان فرانسوی توسط ویکتور هوگو نوشته شده است . ماجرا در انگلستان قدیم و در اوایل قرن هیجدهم در رخ می‌دهد. در آن دوره ملکه انگلیس ؛ ملکه آنا بوده. و هوگو در این رمان وصیف بسیار خوبی از آن دوران نموده است و تصویر کاملی از جامعه خشن آن دوران ارائه کرده است.

برگرفته از سایت کتابیسم
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

عشق... سرن
          عشق... سرنوشت.... انسانیت.... ظلم....
نههههه.... بازم نمیشه این کتابو توصیف کرد،
اصن از چیش بگم براتون؟ ؟

بعله هوگو این کتابو در نقد اشرافیت انگلستان نوشت، ولی آیا فقط اشرافیت بود؟ خیر
همه چیز بود
تاریخ بود
اخلاق بود
عشق بود
طبابت بود 
الهیات بود
فلسفه بود
هنرمندی بود
اسطوره شناسی بود

نه نه.... وصفش محاله
هرچی براتون بنویسم، معنای استقامت یک کودک فوق بی پناه رو نمیتونم بیان کنم،
هرچی بنویسم نمیتونم از وحشت یک شب طوفانی بر پهنای بیکران دریا و صخره بگم براتون،
هرچی بنویسم بازم قلم در هزارتوی اشراف زادگی آن زمان از فرط ظلم و جور نمیچرخه که نمیچرخه...

تا نخونید نمی‌فهمید که وقتی پای فروش یک بچه می‌نویسند (به فرمان پادشاه) چ آه جانسوزی گلوتون رو خواهد سوخت،

از عشق زمینی بگم براتون؟!
دیدید یک از ریخت افتاده عاشق یک نابینا بشه؟! عمرا
اینم نمیتونم وصف کنم،

حمایت برادر از برادر ناتنی دیدید؟ زیااااد
و نه اینکه بخاطرش با تمام هیمنه اشرافیت در بیفتی،

این کتاب بهتون حس عاشقی میده
حس دلدادگی میده
حس ترس و وحشت
حس تک و تنها موندن ور امواج خروشان دریا میده،
حس وحشت سیاهچال و ناامیدی محض میده،
حس هوا و هوس میده،
حس دارا بودن و بزرگ‌زاده بودن مطلق میده،
حس بی کسی میده،
حس غرور انسانیت میده،

برید بخونید بلکه آدم شیم... 🥺🥺😪

پ. ن: مث سایر آثار هوگو، فقط نقشه نداشتن رو اعصاب بود 😬😬
        

97