یادداشتهای طه احمدیزاده (6) طه احمدیزاده 1404/4/4 ولایت فقیه: حکومت اسلامی روح الله خمینی 4.7 14 تمام این کتاب و اصل لایت فقیه، ذیل حاشیه گفتن امام خمینی بر مسئلهی بیع (فروش) و در ضمن کتاب دوم البیع قرار دارد که حاصل جلسات تدریس ایشان در نجف از ۱۳ ذیقعده ۱۳۸۹ تا ۲ ذی حجه همین سال است.(۱ بهمن ۱۳۴۸ تا اواخر این ماه). امام در بخش اول، دلایل لزوم تشکیل حکومت، اصل ولایت فقیه را عقلاً و به وسیلهی لزومات عقلیِ اجرای احکام اسلامی و در بخش سوم، ولایت فقیه به استناد اخبار، این اصل را نقلاً و به وسیلهی اخبار و احادیث و آیات اثبات میکنند و در بخش آخر، برنامه مبارزه برای تشکیل حکومت اسلامی، هم توصیه هایشان برای انجام این مهم را آورده اند. چرا این اصل اهمیت دارد؟ مسئله چیست؟ مسئله این نیست که ما ولایت فقیه را چه عقلاً، به وسیلهی لزومات عقلیِ اجرای احکام اسلام اثبات کنیم تا پاسخی برای روشنفکران ترتیب بدهیم و چه نقلاً، به وسیلهی اخبار و احادیث و آیات این اصل را اثبات کنیم تا پاسخی باشد برای مسلمانانی که به این حکم مستدل دینی اشکال میکنند؛ مانند حجتی ها یا اخباری ها و یا تفکیکی ها (در این سطحی که من خبر دارم)، تا کار حکومت مان را علیرغم مخالفت های ایشان و انتقاداتشان مبنی بر نگرانی برای نابودی دین و کم رغبت شدن مردم به اسلام پیش ببریم. بلکه مسئله این است که این بخش از کلیّت اسلام، یعنی بخش "ولایت فقیه"، تا پیش از احیایش توسط امام خمینی در عصر ما و پیش از او توسط آیات عظامی مانند مرحوم کاشف الغطاء و متاخرینی مانند مرحوم نراقی که همه شئون رسولالله را برای فقها ثابت میدانند و مرحوم نائینی که می فرمودند این مطلب از حدیث قبول شدهی "عمر بن حنظله" استفاده میشود، تا پیش از ایشان، معطّل مانده بود و چرخه اسلام را با خلل مواجه کرده بود. خللی که منجر به زخمی در بدنه اسلام و جراحتی بر جسم مسلمین شده و مدخل و زمینهای مساعد برای مرض استعمار در کشور های اسلامی و بعد تر، غده سرطانی رژیم صهیونیستی در فلسطین به وجودآورد. مسئله این است. و باز اگر این رکن رکین رها شود و معطّل بماند، اسلام بیش از پیش دچار رکود و حتی سرانجام دچار فروپاشی خواهد شد و مسلمین را به افول خواهد کشاند. چرخه اسلام تا این اصل نصب العین همگان نشود، چابکی و چالاکی پیشینش را به دست نخواهد آورد و مانند هیکلی رنجور و توسری خور باقی خواهد ماند. چنانچه سایر کشور های اسلامی که از این اصل فاصله گرفته اند، به این درد مبتلایند. مسئله این است. و تنها با احیا و تثبیت و تاکید آن است که گام های ما به سمت تمدن اسلامی و حکومتی آزاد و مترقّی، به دور از دخالت اجانب و توأم با افتخار و سرافرازی، تسریع خواهد شد. مسئله این است. چشم ها را باید شست. حوزه ها و مسلمین جور دیگر باید مقام فقیه و درجه فقاهت را ببینند و بیانگارند. فقها از طرف رسولالله به خلافت و حکومت منصوب اند. حضرت حکم ایشان به این امر را، لایزال، تنفیذ کرده اند و هرکس به درجه ای که از فقاهت پیامبر صلاح دانسته اند، برسد و صلاحیت یابد، بر او حکومت کردن فرض میشود و اکر چنین نکند رسالت خویش را انجام نداده و در آخرت به خاطر این کوتاهی حتما بازخواست خواهد شد. چه بسا اگر به حکومت می رسید موجب نجات اسلام و مسلمین میشد و حال چنین نکرد و اسلام سقوط کرد به درجات جحیمِ جهنم روانه اش کنند. مسئله با چنین عمقِ دهشتناکی است. 0 7 طه احمدیزاده 1404/2/26 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 12 ...ما غریب ترین، بی رفیق ترین و مستقل ترین انقلابِ جهان را داشته ایم. هیچ دستی برای کمک به ما دراز نشد. هیچ صدایی از هیچ کجا برنخاست. دنیا ایستاد و نگاه کرد تا یک بار دیگر شاهد لِه شدن ملتی باشد، و در نهایت، اظهار تاسفی کند و قطره اشکی بر گور مردمی که به رگ زده بودند تا آزادی را به دست آورند بیفشاند. پیام های تبریک را، دخترم فروبگذار. آنها شوخی های دردناک و غم انگیزی است... اینها بخشی از نامهی نادر ابراهیمی در جوابِ فاطمه، دختری انقلابی (به معنای مصطلح آن در دهه ۶۰) که رو به روی دانشگاه تهران و در شمال تهران در مناطقی مثل الهیه و امانیه و هزار "ایه"ی دیگه به قول خودش کتب انقلابی میفروخته است، نوشته است. فاطمه ای که معتقد است، ابراهیمی بیشتر نسبت به ادبیات احساس مسئولیت میکند تا نسبت به دردمندان ِ جامعه. فاطمهی آنروز وجدان عمومی جامعه کنونی ماست با سوالی مشترک: انقلاب ما به ما چه داد؟ انقلابی که ابراهیمی میگوید: دستاوردی داشته است نه در خور عظمتش و نه چنان که با آرزوهای ما همساز باشد. این انقلاب چه داشته؟ در صفحات پایانی او جواب را داده است و فارغ از داده ها او در فاطمه ها مرضی را یافته که در جهت مداوای آن درد، سعی میکند همان مفهومِ "نهضت ادامه دارد" را تبیین کند. بار ها به فاطمه میگوید که دختر مبارزم فاطمه! تصور انقلاب، همان انقلاب نیست... پس برخیز و انقلاب را ادامه بده. دختری را در دانشگاهمان میشناسم که خیلی شبیه به فاطمهی ماجرای ماست... و با شخصی ازدواج کرده است که شبیه نادر ابراهیمی است. چقدر نسل ما خوب اند... من عاشقانه فاطمه این داستان را دوست دارم و جواب های نادر را هم. 0 20 طه احمدیزاده 1404/1/5 ابله فیودور داستایفسکی 4.3 82 اینکه توقعِ "به خوبی" رقم خوردن سرنوشت شخصیت های داستان را داشتم اذیتم کرده است. هرچه قرار بود لذت برده شود، در اثنای کتاب بود. "در پایان، هیچ خبری نیست"، انگار داستایوفسکی با این پایانبندی این را به من فهماند. پرنس باز مریض شده به سوئیس بازگشت و عاقبت به قول داستایوفسکی "این زن" به دست مردی که دیوانه اش بود بر سر هیچ و پوچ کشته شد و "آن زن" هم قربانی مردی مکار شد و آنچه خانواده اش میترسیدند آخر بر سرشان آمد. چرا به یک سرانجام نیک نرسیدیم؟ اوضاع زمانه داستایوفسکی چنین احساسات و پایان محتومی را به او القا کرد؟ پس امید چه؟ آیا ابله به خاطر عرف زمانهی پول پرستِ روسیه به پرنس مشکین توصیف شد و یا او به راستی ابله بود؟ گویا خود خواننده باید در اثنای کتاب خودش نتیجه گرفته باشد و داستایوفسکی مسئولیت برداشت ها را به عهده نمی گیرد. تا جایی که خودش در پایان، در قسمت هایی که به عنوان دانای کل و سوم شخص روایت داستان را به عهده دارد اظهار بی اطلاعی از صحت کلی روایاتی که خود دارد مینویسد میکند. این باعث میشود کمی به آدم بر بخورد. ولی قضیه دقیقا همین است. تو ی خواننده چه حالتی بهت دست داد؟ عبرت گرفتی؟ متنفّر شدی؟ دلسوزاندی؟ احمقش خواندی؟ باشد... مهم نیست. من روی پول کتاب قمار کرده ام. حتی انگار او روی احساسات خوانندگان کتابش هم قمار کرده است. 0 12 طه احمدیزاده 1403/9/26 پاپ و مرتد مایکل وایت 3.7 4 نکته جالبی که درباره برونو نظرم را به خود جلب کرد، مدّتِ هشت سالهی حبس او در زندان یا سیاه چاله های روم مقدّس است. چرا از وقتی که مأموران تفتیش عقاید او را در ونیز گرفتند، یعنی سال ۱۵۹۲ تا آخرین محاکمه اش در روم که منجر به سوزاندن او شد، یعنی ۱۶۰۰، هشت سال طول کشیده است؟ آیا کلیسا سایر بدعت گذاران را هم طی چنین بازه طولانی سرانجام اعدام میکرد یا برونو اینچنین شد؟ برونو که بوده و چه خصوصیت منحصر به فردی داشته است که کلیسا هشت سال معطل توبه او میماند؟ از طرف دیگر او در اول ورودش به ساختار کلیسا عضو فرقه دومینیکن ها شده است؛ فرقه ای که توسط دومینیک قدیس به منظور مبارزه با بدعت گذاران و تصحیح فرائض مسیحیت مثل ساده زیستی تأسیس شد و نخستین بار توسط ایشان بود که دستگاه های تفتیش عقاید شکل گرفت، و بعد تر از این فرقه جدا شده و از کلیسای تحت تعلیم ایشان فرار میکند.این که عضو این فرقه شد حاکی از روحیه بدعت ستیزی او و در عین حال مصلح بودنش است، اما جدا شدن از این فرقه چه چیزی را حکایت میکند؟ آیا او آن اصلاحی که مدنظر داشت را نمیتوانست در این قالب رغم بزند؟ اما او علیرغم اختلافاتش با کلیسا، با لوتر و کالون هم اختلاف دارد و هیچگاه خویش را پروتستان (معترض به کلیسا و این مسیحیت منحرف) ندانسته و به مسلک آنها در نمیآید. برونو در برابر دادگاه ونیز اعلام کرد:《 من کتاب های کالون و بدعتگذاران دیگر را خوانده ام، نه به این دلیل که تعالیمشان را بیاموزم یا آنها را تکمیل کنم؛ چون فکر میکنم آنها از خودم بی سواد ترند. این کتاب هارا صرفا از سر کنجکاوی خوانده ام.》(ص۱۲۴) او در اندیشه اصلاح است. 《او خودش را ضد کاتولیک نمی دانست امّا اعتقاد داشت که میتواند زندان بان هایش را به کیش دیگری بگرواند و عقایدش را حتی به خود پاپ بقبولاند 》(ص۲۳) او قاعده را به هم نمیزند. او زیر میز مسیحیت کلیسای کاتولیک واتیکان نزده است. او هشت سال پای ثمره درختی که با خون خود آبیاری کرده است نشسته است و من احتمال میدهم هم اوست که مقدمات عصر روشنگری و هدایت رنسانس به سمت صلاح و بالندگی را مهیّا کرده است. این پایمردی و ثابت قدمی، نکته جالب دوم است. او در دل همان نظامی که نکوهشش میکرد به نظام بهتر رهنمون شده بود (راهنمایی شده بود) چنانچه تمام راهبان اصلاحات خواه مانند کالون و لوتر. اما تنها جوردانو برنو است که که میخواهد از دل همان نظام به سمت نظام بهتر راهنمایی کند (نه با برهم زدنش). کاری که کالون و لوتر در آن عاجز بودند. آنها بدون حفظ نظام عقیدتی پیشین، نظامی نو درانداختند و ربط این نظام نوین با قبل را وا گذاشتند که منجر به شکاف و تعارض میان این دو منظومه عقیدتی و قتل های چند ساله میان مسیحیان کاتولیک و پروتستان شد. او تحولی که میخواهد بیافریند را با انقلابی در ابعاد سیاسی و اجتماعی توأم نمیخواهد. اودر پی ایجاد تحول در زمینه افکار و آراء است و انقلابش را در این زمینه ها پایه میریزد. او کتاب شام خاکستر را در دفاع از کوپرنیک و انقلابی که در تقابل با ایده زمین مرکزیِ ارسطو در زمینه اختر فیزیک به راه انداخت، نوشت. و کتاب شورهای قهرمانانه که در قالب شعر با ترکیبی فلسفی است را درباره تلاش انسان برای دستیابی به حقیقت مینویسد. او در حال انعقاد نطفهای در چرخه زمان است که بعد تر حامله افرادی مثل نیوتن، لایبنیتس و... میشود. تا آنجا که "مایکل وایت" که سرگزشتنامه نویسی زبده است مینویسد:《برونو یکی از شخصیت های تاریخی است که مدام، به نحوی مرموز در آنچه لااقل به ظاهر، مربوط به سرگزشتِ دیگر مردمان است، پدیدار میشود.》او تاثیر برونو را در زندگینامه نیوتن که در کتاب "نیوتن، آخرین ساحر" نوشته است، ردیابی میکند و باز نشان برونو را در زندگینامه داوینچی در کتابِ لئوناردو، اولین دانشمند، باز مییابد. برونو در جریان طرح نویی که برای اطلاح کلیسا و احیای مسحیت دارد در میاندازد، اینبار تماما به تمثال، شبیه مسیح است. او آمده تا مانند مسیح که معبد اورشلیم را از لُوس صرافان پاک کرد، حریم کلیسای واتیکان و دامن مسحیت را از لکّه کشیش های زراندوز پاک کند. و عصای شبانی مسیح را که در دست ایشان به قلادهی رام کننده مردم در جهت امیال کلیسا بدیل شده است باز به عیسی، خادم بلافصل خدا بازگرداند. اما موچنیگو شخصی که برونو را برای حمایت مالی و اجتماعی به ونیز دعوت کرده بود، مانند یهودا اسخریوطی او را به ثمنی بخش میفروشد و او به دستِ فریسیانی که اینبار درلباس کشیشانِ خادم مسیح خود را احیا کرده اند، به قیصر سپرده میشود تا اعدام شود. آثار او مانند شام آخری است که افکار او را به گوشت و خونش تبدیل کرده است تا بدن نیمه جان اندیشه و دین را ارتزاق و احیا کنند. او خود را در جهت بالندگی و هدایت غرب و انسانیت خرج کرد. روحش غریق رحمت باشد. یادش باعث فرخندگی باشد. 0 5 طه احمدیزاده 1403/9/3 منادولوژی (مقدمه شرح از بوتر و دیگران) گوتفرید ویلهلم فون لایبنیتس 5.0 1 اگر مضامین غنی ولی مجمَل تراث اسلامی ما مثل خطبه اول نهج البِلاغه نبود و هراس از متهم شدن به غرب زدگی و به تبع آن به وجود آمدن حجاب بر ادراک دوستان حزباللهی ام پس از این اتهامی که بهم شاید بزنند و دیگر میل نداشتنشان به شنیدن حرفم درباره این مرد بزرگ غربی، نمی رفت، میگفتم لایب نیتس را به عنوان یک مرجع تقلید، باید مقلّد بشویم. او انگار در پاره هایی دارد تفسیر سوره توحید می گوید و در جای دیگر مضامین مجمَل خطبه اول نهج البلاغه را تفصیل می دهد. فلسفه او بسیار بالنده است. و می تواند الگویی شگرف برای فلسفه ما باشد تا بتواند مانند او انضمامی بشود و مدرنیته ای چنان که خلق شد، رغم بزند. 0 4 طه احمدیزاده 1403/6/29 شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری 4.4 464 توی سال کنکور، مدرسه مان برای اردوی مطالعاتی ما را برده بود مشهد. حسینیه قزوینیها. من همراه خودم کتاب شازده کوچولو را برده بودم. از این کتاب اصلا خاطره خوشی نداشتم. بچه ای حدودا هفت، هشت ساله بودم که به تشویق خانواده مبنی بر اینکه ما این رو خواندیم خیلی خوب بوده و حتی آقای خامنهای تعریفش را کرده است و غیره و غیره لای این کتاب را باز کرده بودم. چند صفحه اولش را خواندم. مار بوآیی که فیلی را خورده است. گوسفندی که درون خانه است. اصلا با کتاب حال نکردم انداخته بودمش گوشه کتابخانه. مقرر بود ده سال بگذرد و در هجده سالگی وقتی فشار کنکور دلم را برای فهم مطالبش آماده کرده بود به او برگردم. خلاصه یک روز صبح وقتی بچه ها خواب بودند و من زود تر پاشده بودم، شروع به خواندنش کردم. خواندم، اشک تو چشمانم جمع شد. خواندم گریه ام گرفت. خواندم و به مرحله های های بلند گریه کردن رسیدم. از ترس اینکه بچه ها از صدای گریه ام بیدار نشوند رفته بودم زیر پتو. بسیار حال من را خوب کرد. 0 18