یادداشتهای ریحانه صالحی (15)
1402/10/3
چند سال پیش آنی شرلی رو شروع کردم. توصیفات زیادی داشت و من از حرف های اضافی خوشم نمی اومد، پس فهمیدم که کتاب های عاشقانه-کلاسیک سبک من نیست. اما همچنان تو این سال ها اکثر کتاب هایی که خوندم و میخونم از همین عاشقانه کلاسیک ها بودن و هستن. شنیده بودم قصر آبی همش توصیفه؛ توصیف صحنه ها، باران های بی وقفه، عشق های ممنوعه و.. اما در لحظه ای که شروعش کردم برخلاف هر کلاسیکی با اولین کلمه جذبش شدم. بقیه شون از اواسط شروع می شد. قصر آبی حتی شروع هم نشده بود! تا نیمه های شب با قهوه بیدار موندم و بالاخره تمومش کردم. حس همزاد پنداری خاصی که با والنسی داشتم، مخصوصا زمانی که فهمید چند وقت بیشتر زنده نیست خیلی به احساس من نسبت به دنیا و اطرافم نزدیک بود و این باعث میشد بشه کتاب مورد علاقم. ادیت: برای دفعه ی دوم یا سوم دیشب خوندمش. چه جوری میتونم با تک تک کلماتش ذوق کنم..؟
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1402/10/3
یکی از معدود کتاب هاییه که تونستم واقعا باهاش ارتباط بگیرم قدرت درک یونجی برام راحت نیست، اما طوری که نویسنده صحنه های حضور شخصیت رو توشون توصیف کرده(ولی شخصیت پردازی قوی نداشت و به شخصیت های فرعی یا اصلی کم پرداخته بود) باعث میشه اکثر جملات مثل فیلم از جلوی چشمم رد بشن و فهمش آسان تر بشه. ماجرای جالبی داشت، اما پایانش هم درست مثل شخصیت هایش جای کار داشت و همچنین نویسنده خیلی زود تمامش کرد
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.