چند سال پیش آنی شرلی رو شروع کردم. توصیفات زیادی داشت و من از حرف های اضافی خوشم نمی اومد، پس فهمیدم که کتاب های عاشقانه-کلاسیک سبک من نیست. اما همچنان تو این سال ها اکثر کتاب هایی که خوندم و میخونم از همین عاشقانه کلاسیک ها بودن و هستن. شنیده بودم قصر آبی همش توصیفه؛ توصیف صحنه ها، باران های بی وقفه، عشق های ممنوعه و.. اما در لحظه ای که شروعش کردم برخلاف هر کلاسیکی با اولین کلمه جذبش شدم.
بقیه شون از اواسط شروع می شد.
قصر آبی حتی شروع هم نشده بود! تا نیمه های شب با قهوه بیدار موندم و بالاخره تمومش کردم.
حس همزاد پنداری خاصی که با والنسی داشتم، مخصوصا زمانی که فهمید چند وقت بیشتر زنده نیست خیلی به احساس من نسبت به دنیا و اطرافم نزدیک بود و این باعث میشد بشه کتاب مورد علاقم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.