یادداشتهای سلمان نظافت یزدی (10) سلمان نظافت یزدی 1403/8/18 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 12 وقتی فکر میکنیم، کجا هستیم؟ «نزدیکِ ایده» درباره مکانها و نامکانهایی است که در آنها فکر میکنیم، آنجا مینویسیم یا ایده ساخت موسیقی، فیلم یا هر محصول هنری دیگری به فکرمان میرسد. کتاب درباره تفکر و روشهای تفکر نیست. نزدیک ایده تجربه نویسندهها و اهالی فرهنگ و هنر آلمان است درباره مکانهایی که آنجا برایشان الهامبخش است یا راحتتر میتوانند بنویسند، نوعی اشتراکگذاری یا ثبت لحظهها درخشان رسیدن به ایده یا همان لحظهای که چراغی در سرمان روشن میشود و بعد موتور نوشتن به راه میافتد و به اثری ادبی ختم میشود. در این کتاب نویسندگان یادداشتهایی فلسفی، روایتهایی مبتنی بر تجربهی شخصی، گفتگو، مشاهدات، خودزندگینامهای، توصیف تصاویر ذهنی و جستار نوشته شدهاند. همانجایی که یک ایده شخصی بدل به اثری میشود که مخاطبان مختلف با آن ارتباط میگیرند، البته این همه نوشتههای کتاب نیست و هر ده نویسنده کتاب از زوایای مختلف تجربههای خودشان درباره مکانها و نامکانها نوشتن و فکر کردن بازگو کردهاند. مثلا نورا اشترنفلد درباره نامکانی مثل قطارشهری نوشته است و در آن از فضاهایی که معمولا مغلوب عجله شهروندان و محلی برای شبکهبندی شتاب است که همه آنجا با عجله میخواهند خودشان را به مقصدی برسانند، گفته است. همین مکانهاست که میتواند جایی باشد برای لحظهای تأمل در میان شتاب. یا بیرته مولهف در جستار «صومعهها هرگز ناامیدت نمیکنند» درباره این مینویسد که فکر کردن به ایدهها هنگامی که در یک مراسم و سخنرانی کسلکننده گیر افتادهایم میتواند نجاتبخش و موفقآمیز باشد. نوشته رباب حیدر نویسنده سوری ساکن برلین هم با عنوان «تماشای زندگی از فاصلهای به نازکی شیشه» تجربهای عجیب و غریب را از فکر کردن در روزهای شلوغ سوریه و قبل آن مینویسد که بریدههای خواندنی مثل این زیاد دارد: «ما هیپی نبودیم. آدمهای خستهای بودیم که با شکلی از زندگی که آدمهای معمولی آن را زندگی معمولی میدانستند، پیوند سستی داشتیم. قوانین حاکم بر چیزهای معمولی قساوتی ناعادلانه علیه بشری بود که ما میشناختیم. پشت پنجره مینشستیم و علیه قوانین و جبر و چیزهای معمولی مینوشتیم...» یکی دیگر از یادداشتهای مهم کتاب را کارولین امکه نوشته است. جستاری که با بریدهای از ویرجینیا ولف درباره اهمیت فکر کردن شروع میشود. امکه با تأسی به ولف مینویسد باید اندیشیدن را به زیر سوال بردن ضوابط و منطق موجود در قوانین و عرف پیونده زده است و معتقد است که برای فهم تمدنی که در آن حضور داریم باید بیندیشیم و بیندیشیم. «منتشر شده در شهرآرانیوز، تیرماه 1403» 0 10 سلمان نظافت یزدی 1403/8/18 خودم و جهان: زندگینامه ویلیام فاکنر رابرت وین همبلین 3.0 1 قصه آنکسی که کتاب نوشت و از دنیا رفت زندگی مردی که برای زجر کشیدن به دنیا آمده بود. قصه مردی که دیوانهوار عاشق کلمات و دلباختن بود. قصه مردی که اسیر هالیود شده بود، اما خودش را به خانه و مزرعه بزرگ اجدادیاش رساند. «خودم و جهان» زندگینامه ویلیام فاکنر به کوشش رابرت وین همبلین بر زندگی پر از خشم و هیاهوی فاکنر نور تابانده است. فاکنر خودش دوست نداشت که زندگینامه داشته باشد و در نامهای به منتقدی نوشته است: «خواستهام این است که، همچون یک فرد بینام، جایگاهی در تاریخ نداشته باشم و از من نشانی یافت نشود، هیچچیزی از من نماند جز کتاب... هدف من، که برای رسیدن به آن از هیچ تلاشی دریغ نمیکنم، آن است که زندگینامهام در دو جمله خلاصه شود، همان دو جملهای که در آگهی ترحیم و سنگنبشته مزارم درج خواهد شد: آنکسی که کتاب نوشت و از دنیا رفت.»، اما این کتاب تنها زندگینامه فاکنر نیست و چندین زندگینامه درباره او چاپ شده است. هرچند که خودش در سخنرانی درباره ارتباط زندگی و کتابهایش گفته است، باید در نوشتههایش زندگیاش را دنبال کنیم: «در وهله اول، هر نویسندهای مشغول نوشتن زندگینامه خویش است، زیرا او جهان را کشف میکند و ناگاه پی میبرد که جهان به حدی مهم، تاثرانگیز و اسفبار است که باید آن را بر کاغذ یا بوم نقاشی بیاورد یا در قطعهای موسیقی بیان کند، در آن لحظه هرچه او در ذهن دارد زاییده اتفاقاتی است که براو رفته.» «خودم و جهان» از جد پدری فاکنر شروع میشود، عاشقیهای او را روایت میکند و تا واپسین لحظات و جایی که از جدار نسیان عبور میکند، ادامه مییابد. کتاب دربرگیرنده تعدادی عکس و همچنین کتابشناسی آثار فاکنر که از فارسی ترجمه شده است هم هست. در بسیاری از اتفاقاتی که در زندگی نویسنده شهیر رخ میدهد، میتوان ردپای درونمایه آثارش را دید همان چیزی که منتقدان آن را «جدال میان زندگی مطلوب و زندگی واقعی» دانستهاند. او در جایی نوشته است: «نویسندگی پلی است میان زندگی آرمانی عاشقانه و حقیقت ناگوار و مأیوسکننده.» و فاکنر به گواه این زندگینامه همیشه میان آرمان و حقیقت مأیوسکننده در نوسان بوده است. خودم و جهان مرجع خوبی برای درک و فهمِ رنجهایی است که یک نویسنده تجربه میکند تا اثری خلق شود. همین دلیل مهم بودن چنین کتابهایی است تا بتوان در کنار خواندن آثار یک نویسنده (آن هم نویسندهای که او را بهترین نویسنده آمریکایی بین دو جنگ جهانی دانستهاند) از او و زندگی که پشت سر گذاشته است و اینکه چگونه با افسردگیهای مداوم، رنجِ عاشق شدن و بیپولی کنار میآمده است، سر درآورد. «منتشر شده در شهرآرانیوز، شهریور 1403» 0 3 سلمان نظافت یزدی 1403/8/18 ناخن کشیدن روی صورت شفیع الدین قاسم فتحی 4.0 3 یکنفر دستِ خودش گیر افتاده! «شما نمیتوانید با نقل مکان کردن از نقطهای به نقطهای دیگر از خودتان بگریزید» این را همینگوی 100 سال پیش نوشته است اما میتواند یکخطی داستان بلند ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین باشد. داستانی که اگرچه درباره مشهد و هسته مرکزی آن و روزمره مسافران و شهروندانِ تکهای از شهری زیارتی که اقتصادش دقیقا در دلِ شلوغی و تزاحم شکل میگیرد، است اما داستان قاسم فتحی ماجرای یک خانه قدیمی در حوالی حرم است که قبری وسط خانه، آن را در میان هجوم هتل و آسمانخراشها یا بهقول تاجیکها آسمانبوسها حفظ کرده است. اما این هم همه ماجرا نیست ماجرا از جای دیگری شروع شده است، جایی که یک نفر از دست دیکتاتوری صدام گریخته اما همچنان از دست خودش رها نشده و قرار است با هر اتفاق ریزودرشت بخشی از رازهایش آشکار شود. ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین شکلِ داستانی نوعی از مستندنگاری مشکلات مجاورت مسافران و شهروندان است. مسافران عربی که با پول میتوانند مشکل فهم زبان را حل کنند، مسافرانی که خیلی از میزبانان دنبال پوست کردن آنها هستند و نویسنده که خودش تجربه مترجمی برای مسافران عربزبان را داشته است بهخوبی توانسته این بخشِ کمتر گفته شده وسطِ دو فرهنگ و دو زبان قرار گرفتن را در این کتاب در دلِ جغرافیای مشهد که با همین تضادها شکل گرفته است، شرح دهد. راوی داستان در چنین چندگانهای که یک سمتش مهاجرت است و سمت دیگرش مجاورت، توانسته صحنهآرایی تئاترگونهای داشته باشد و موقعیتهای شخصیتهای اصلی گیر افتاده در خانه قدیمی و ارتباطشان با هتلهای اطراف که مالکان و کارمندان سودجویی دارد و همچنین مسافران عرب را بهخوبی باهم گره بزند و بهنفع پیشبرد داستان همراه با تلخی گزندهای از آنها استفاده کند. مسئله دیگری که در ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین اهمیت دارد مشهد است که به عنوان شهری که قصه در آن اتفاق میافتد و درباره آن اطلاعات و توصیفاتی گیر خواننده میآید. شهری که کمتر دیدهایم نویسندهها آن را مورد توجه قرار بدهند و معمولا در قصههای آیینی و دینی بیشتر نامش به میان آمده است. {منتشر شده در شماره ۹۰، ماهنامه اندیشهپویا} 1 3 سلمان نظافت یزدی 1403/3/4 سقراط اکسپرس اریک واینر 4.2 11 همکوپه با بزرگان فلسفه «فلسفه یعنی رنج / خوبه که بگی رنجورم!» این بریده یک شعر بلند از حسین پناهی است، هنرمندی که به قول خودش «هگلـ» ـش را عمل کرده بود، اما انگار حرف «کامو» که گفته بود «تنها یک مسئله اساسی فلسفی وجود دارد و آن هم خودکشی است» را برای خودش حل کرد و برگشت به جایی قبل از درخت انجیری که از آن پایین آمده بود. اما واقعا فلسفه یعنی رنج و آیا این رنج کشیدن معنایی دارد؟ یا اصلا یافتن معنای زندگی از مسیر فلسفه است که آدمی را رنجیده میکند؟ خوف از فلسفه و هیبت فلسفه گاه باعث میشود که به سراغ فلسفه نرویم. مدت هاست که در کشورهای دیگر درحال واکاویدن و لقمه لقمه کردن مفاهیم و مبانی فلسفی هستند تا بتوان از فلسفه در زندگی روزمره هم بهره برد و بحثهای نظری را در حیطه عمل سنجید. به لطف ترجمه و استقبال از کتابهای فلسفی حالا چه از نوع زرد و چه از نوع غیرزرد، سهم زیادی از بازار کتاب هم این سالها به کتابهای ترجمه با موضوعات فلسفی اختصاص دارد. شاید رنجی که میبریم ما را به فلسفه نزدیک کرده و رنج ما از واقعیت بوده است و نه به قول جناب پناهی از فلسفه. موریس رایزلینگ، فیلسوف فرانسوی، درباره پیوند ما با فلسفه میگوید: «دیر یا زود زندگی از همه ما فیلسوف میسازد.» «سقراط اکسپرس» را نشر گمان در مجموعه خرد و حکمت زندگی منتشر کرده و جناب اریک وینر آن را نوشته و شادی نیک رفعت ترجمه اش کرده است. این کتاب هم سفرشدن با چهارده فیلسوف کهن و معاصر است. در این کتاب وینر با قطار به زادگاه یا محل زندگی این فیلسوفها میرود و در این سفرها جهان را از پنجره قطار با چشمان اهالی فلسفه میبیند. «سقراط اکسپرس» نوعی تمرین فلسفی زیستن و تلاشی است برای اینکه به فلسفه و داشتن نگاهی فلسفی به جهان جانی دوباره ببخشد. نویسنده کتاب، اریک وینر که خودش هم روزگاری خبرنگار بوده و سالها در کشورهای مختلف زندگی کرده است، از وضعیت فلسفه و فلاسفه ناراضی است و مینویسد: «مرلوپونتی، فیلسوف فرانسوی، به فلسفه میگوید تأمل رادیکال. عجیب است که فلسفه به چشم این فیلسوف، بوی خطر میدهد و آکنده از تنش است. فیلسوفان روزی دنیا را فریفته خودشان کرده بودند. قهرمان زمانه شان بودند. در راه فلسفه از جانشان هم دریغ نداشتند، درست مثل سقراط. اما کنش قهرمانانه فلسفه امروز چیست؟ سعی بلیغ برای تصاحب کرسی استادی در دانشگاه.» شاید این یکی از مهمترین دلایل شکل گرفتن کتاب «سقراط اکسپرس» باشد. نویسنده در تعریف کوتاهی درباره فلسفه مینویسد: «فلسفه فرق دارد با درسهای دیگر؛ دانش نیست، شیوه تفکر است؛ شیوه بودن در دنیا. «چیستی» یا «چرایی» نیست، بلکه «چگونگی» است.» «سقراط اکسپرس» بر اساس ایدهای جذاب نوشته شده است. ایده درسفربودن یا درقطاربودن و همسفر شدن با فیلسوفانی که مرده اند، اما برای ما زندگان و وضعیتهای دشواری که در آن قرار میگیریم، راه حل دارند. او در این سفرها علاوه بر شرح دغدغهها و نظریههای فلسفی این فیلسوفان شرح مختصری از زندگی و زمانه آنها هم مینویسد. این جستارها نوعی تک نگاری درباره هرکدام از فیلسوفها هم هست. کتابهایی مثل «سقراط اکسپرس» نوعی خوشه چینی از داشتههای فرهنگی و فکری یک تمدن است. داشتههایی که شاید آن چنان که باید و شاید به دست مردم عادی نمیرسد یا حجمشان و پیچیدگی نثرشان باعث شده است سراغ آن نروند. این کتابها نوعی ادامه دادن جریانهای فکری هستند یا به نوعی به روزسانی آن تفکرات و کاربردی کردنشان. کاربرد چنین کتابهایی این گونه است که دست سقراط را از ۲۴ قرن قبل از آتن میکشاند و میآورد کنار siri، دستیار صوتی گوشیهای هوشمند، مینشاند و بعد همان لابه لا از معنای زندگی و حیرت کردن میگوید. معنای زندگی چیزی نیست که بشود از آن فرار کرد. بالاخره همه ما روزی با این سؤال دست به یقه خواهیم شد و معلوم نیست که سؤال ما را زمین میزند یا ما سؤال را. این کتاب دوپینگی است برای آن روز مبارزه با سؤال سخت معنای زندگی. کتاب دست ما را که این روزها غرق اطلاعات و اخبار هستیم، میگیرد و در کوپه کنار شوپنهاور که دارد وقتش را صرف فهمیدن کار حقارت بار زندگی میکند، مینشاند و در گوشمان زمزمه میکند: «عقلشان نمیرسد که اطلاعات فقط وسیلهای برای رسیدن به بینش و بصیرت است و به خودی خود ارزشی ندارد.» به هرحال، در این روزگار شلوغ که بیشتر مواقع تهی از معنا به نظر میرسد، خواندن «سقراط اکسپرس» میتواند رنج زیستن را کم کند یا یاد دهد که نیمه پر لیوان را ببینیم یا حتی فراتر از آن شادمان شویم که اصلا لیوانی داریم که میتوانیم نیمه پر یا خالی اش را ببینیم. کتابهایی از این دست گزیده و بریدهای از هر فیلسوف و مکتب فکری است برای ما که احتمالا فرصت نمیکنیم یا شوق و علاقه نداریم کتابهای بزرگ فلسفی را زیر بغلمان بزنیم و بخوانیم. همچنین، فرصتی ایجاد میکند تا هنگام تأملات شخصی یا فلسفه ورزیهایی که روزگار پایمان را به آن باز میکند، بتوانیم از زاویه دید بزرگان فلسفه به آنها نگاه کنیم، به شرط آنکه فکر نکنیم کار خیلی بزرگی کرده ایم و فقط ما هستیم که میفهمیم. 0 21 سلمان نظافت یزدی 1403/3/2 من سرگذشت یأسم و امید واسلاو هاول 3.7 12 زیست حیوان سیاسی من سرگذشتِ یأسم و امید از آن دست کتابهایی است که خواندنش به یادمان میآورد که انسان بودن از جمله کارهای سخت است. تمرین مداوم امیدواری و ناامیدی، نوسان در میان اندوه و سوگواری و شادی بیوقفه، تمرین مداومِ امیدواری مثل همان شاخهای که شاعر گفته است در جنگل رو به سوی نور فریاد میکشد. من سرگذشتِ یأسم و امید سیزده جستار روایی کوتاه و بلند است که روایت چهرههای شاخص از تحولات جامعه و کشورشان است، تحولاتی که هرکدام خطی مهم در صفحه تاریخ جهان است، از روایت دورفمن از شیلی بدون آلنده تا روایت آرونداتی رویِ هندی درباره ۱۱ سپتامبر و جنگهایی که آمریکا راه انداخته است. در این کتاب میتوانید ۱۳ جستار «سالهای سیاه» نوشته نلسون ماندلا، «سمتوسوی دل» نوشته واسلاو هاول، «در ستایش صدای آدمی» نوشته ادواردو گالیانو، «کودکی و شعر» از پابلو نرودا، «ناامیدی دروغی است که به خودمان میگوییم» نوشته تونی کوشنر، «ما همه خالد سعیدیم» نوشته وائل غنیم، «سپتامبر بیا» نوشته آرونداتی روی، «سیاهچاله» نوشته آریل دورفمن، «نامهای از زندان بیرمنگام» نوشته مارتین لوترکینگ، «ایستادگی در برابر هراس» نوشته پیتر آکرمن و جک دووال، «امید علیه امید» نوشته نادژدا ماندلشتام، «فقط عدالت میتواند راه بر نفرین بربندد» نوشته آلیس واکر، و «بدون بخشایش آیندهای در کار نخواهد بود» نوشته دزموند توتو را بخوانید و با هرکدام از این جستارها سری به گوشهوکنار تاریخ پر از فرازوفرود انسان در زمین بزنید، تاریخی که با سیاست گره خورده است و گاهی تمامیتخواهی و گاهی درک نکردن شرایط آزادی توانسته رنج و ناامیدی را در پی داشته باشد. آزاده کامیار، مترجم کتاب، درباره این مجموعه که پل روگات لوب جمعآوری کرده نوشته است: این کتاب مجموعه جستارهایی است که نویسندگان آنها به زبانی شیوا تجربهشان را از بخشی از تاریخ انسان بودن روایت میکنند، روایتهایی حقیقی از امید و ناامیدی، شهامت و هراس و صدالبته مقاومت، هرآنچه در زمانه بیم، در تاریکنای زمهریر یأس، قلبمان را روشن میکند و یادمان میآورد چهبسیار آدمیانی که در طول این تاریخِ پر از نقطههای سیاه و سفید و سرخ و خاکستری مثل ما رنج بسیار به جان کشیدهاند اما پا پس نکشیدهاند. کتاب بخشهای خواندنی بسیاری دارد. یکی از جستارهای خواندنی نوشته آریل دورفمن با عنوان «سیاهچاله» درباره انقلاب شیلی و اتفاقات بعد از آن است. او سیر اتفاقات از پیروزی آلنده تا کودتای پینوشه و تجربه امیدواری و ناامیدیاش را با شرح یک عکس نشان میدهد، عکسی از ایوان کاخ ریاستجمهوری شیلی در روزی که آلنده رسما رئیسجمهور شد تا روزی که جتهای بریتانیایی تحت فرمان ژنرال پینوشه به کاخ حمله میکنند و همان ایوان که روزی روی آن غریو شادی کشیده شده است از بین میرود و حفرهای فراخ بهجا میماند، حفرهای که رؤیاهای آن جماعت در آن دفن میشود. دورفمن در شرح همین عکس است که اتفاقات را تحلیل میکند و میگوید که چرا این حفره درست شده است. یکی دیگر از جستارهای خواندنی این کتاب نوشته مارتین لوترکینگ درباره مبارزات آنها در آمریکا با هدف کسب حقوق برابر برای سیاهپوستان است که با عنوان «نامهای از زندان بیرمنگام» منتشر شده است. کینگ نکته جالبی را درباره زمان مطرح میکند و مینویسد: این تلقی که در گذشت زمان چیزی وجود دارد و آن چیز درمان همه دردهاست بهشکل غریبی غیرمنطقی است. در واقع زمان بیطرف است. میتوان آن را ویرانگر یا سازنده بهکار گرفت... . از دیگر جستارهای خواندنی و عمیق کتاب من سرگذشتِ یأسم و امید، نوشته واسلا هاول است که با عنوان «سمتوسوی دل» منتشر شده و درباره امید است. او امید را چیزی مرتبط با بیرون نمیداند و آن را درون انسان تعریف میکند و مینویسد: امید پیشگویی نیست، موضعگیری روح است، سمتوسوی دل است. امید از جهانی که آدمی در همان دم تجربه میکند فراتر میرود و آن سوی افقهای این جهان لنگر میافکند... هرچه موقعیتی که در آن امیدوار باقی میمانیم ناممکنتر باشد امیدی که از خود نشان میدهیم عمیقتر است. امید هیچ ربطی به خوشبینی ندارد. بهمعنای اعتقاد راسخ هم نیست که راهی خاص به نتیجهای مطلوب میرسد، بلکه یقینی است که میگوید پیمودن آن راه خاص، فارغ از نتیجه، با عقل جور درمیآید. کتاب من سرگذشتِ یأسم و امید سرگذشت انسان را با توجه به همان جمله شاخص ارسطو از انسان تعریف میکند که «انسان حیوانی سیاسی (اجتماعی) است.» این کتاب کوتاه و خواندنی در ۱۲۲ صفحه در ۱۰۰۰ نسخه و بهقیمت ۸۴هزار تومان از سوی نشر «خوب» منتشر شده است و برای کسانی که علاقهمند به تاریخ هستند و دل در گرو امید دارند میتواند سودمند باشد. 0 13 سلمان نظافت یزدی 1403/2/29 کلاهبردار من ؛ گزارشی از مواجهه با مال باختگی حنیف قریشی 3.5 1 آیین مالباختگی «کلاهبردار من» همانطور که روی جلدش آمده، گزارشی از مواجهه با مالباختگی است؛ گزارشی جمعوجور و مختصر از نویسندهای که کارگزار مالیاش اندوخته عمر او را بر باد داده است و او تا مدتها درگیر این واقعه بوده است و همین اتفاق را بهعنوان سوژه نوشتن جستار انتخاب کرده است. «کلاهبردار من» در مرز میان روایت فلسفی و اجتماعی و روانشناسی در رفتوآمد است و فرازهای درخشانی دارد که در خدمت کلیت متن هستند. حنیف قریشی نویسنده کتاب «کلاهبردار من» جزو نویسندگانی است که مهاجرت و تبعیض نژادی از دغدغههای مهم او هستند و از او پیش از این هم کتاب «وطن من کجاست؟» چاپ شده است. کلاهبردار من اگرچه گزارشی درباره مالباختگی است، اما نویسنده در تأملاتش گریزی هم به مشکلات انسانبودن، نظم جهانی و بیمعنایی زده است. او همچنین در انگیزه کلاهبرداران و مالباختگان دقیق شده است و مینویسد: «کلاهبردار کسی است که میداند چطور آرزوهایت را به چنگ آورد، که دست بر نقطه حساس آرزوهایت میگذارد. صداقت و صراحت آدم را کسل میکند؛ کلاهبردار آدم را ملتفت میکند که زندگی میتواند خوشایندتر از چیزی باشد که هست. دوای درد همه پیش اوست؛ جادوگری است که خیالات را از عالم غیب در تو احضار میکند، مادری همیشه حاضر است که قرار است شکمت را با خوراکیهای خوب پر کند.» قریشی در این جستار گاهی خودش را جای کلاهبردار میگذارد و با او همدردی میکند، اما بالاخره متوجه میشود برای رها شدن از رخوت از دست دادن باید این اتفاق را بپذیرد و از دست دادن مالش را بهای داناییاش میداند و مینویسد: «از دست دادن بهای دانستن است.» نویسنده در میان تأملاتش از سازوکارهای موجود برای میل انسانها به زشتی و پلیدی و کلاهبرداری نیز میپردازد: «تعجبی ندارد که ما همه مجذوب جرم و جنایتیم. بچه که هستیم، مدام درست و غلط و اخلاقیات را یادمان میدهند و از ما میخواهند اطاعت کنیم. ما هم وسوسه میشویم سرپیچی کنیم. به ما میگویند اگر رفتارمان خوب باشد پاداش میگیریم، اما چیزی نمیگذرد که متوجه میشویم این پاداشها فقط به نام ماست و بیشتر به کام مقامات مسئول و اولیای امور... از نظر بزرگسالها، تلویزیون و سینما و روزنامه و داستان همه به کارآگاهها و خلافکارها و کیفر و مجازات مربوطاند، که بی دلیل هم نیست. همینجاست که ما به این فکر میکنیم که آیا باید خوب باشیم یا نه و تاوان گذشتن از خط قرمزها چیست و تاوانِ معمولاً سنگینترِ گذشتن از حق خود چیست. اینجاست که ما به رابطه میان خوشی و خوشبختی فکر میکنیم، و به رابطه میان خوشی و تاوانش. هر چه باشد، اکثر مقامات مسئول و اولیای امور استاد انکارند. کجا ممکن است بتوانیم دریابیم که خوشی حقیقتاً چیست، و کیست که یادمان دهد؟» او برای درمان این اندوه و شاید غافلگیری و شوک سراغ نوشتن میرود و نوشتن را فعالیتی بزرگسالانه میداند و خودش معتقد است که برای ترمیم این زخم بیاعتمادی و فراموشکردن آن است که این جستار را مینویسد. «کلاهبردار من» اگرچه کتابی درباره مالباختگی است، اما از نظر دیگر یک راهنما و انگیزه برای نوشتن هم هست، نوشتن درباره هر اتفاقی که برایمان در طول روز یا زندگی میافتد اتفاقهای تلخ و شیرینی که هرکدام میتواند موضوعی برای تأمل، فلسفهورزی و سوژهای برای نوشتن باشد. «کلاهبردارِ من» را پژمان طهرانیان ترجمه کرده است و از سوی نشر مانکتاب در ۷۰ صفحه منتشر شده است. 0 2 سلمان نظافت یزدی 1403/2/29 فلسفه ی پیاده روی فردریک گارو 3.5 1 بجنبید، منتظرمان هستند! همهی آدمهایی که به دل خیابان یا طبیعت میزنند و سلانهسلانه مسیری را میروند، پیش از آنکه پا در کفش کنند و از خانه بیرون بزنند، به چیزی فکر میکنند یا برای رهایی از فکر و خیال خودشان را به پاهایشان میسپارند یا حتی برای رسیدن به ایدهای قدمزدن و پیادهروی را انتخاب میکنند. پیادهروی برای پیادهروی و بدون عجله برای تماشای شهر یا گم شدن در میان آدمها و هیچکس نبودن. کتاب «فلسفهی پیادهروی» نوشته فردریک گرو از زاویههای مختلفی پیادهروی را بررسی کرده است. در این کتاب نویسنده به سراغ گونهها یا اهداف مختلف پیادهروی همچون زیارت، گردش، راهپیمایی اعتراضی، طبیعتگردی، پرسهزنی و ... رفته است. در این میان نیز از سلوک مشاهیری که دلبسته پیادهروی و پاهایشان بودهاند، نیز سخن گفته است. در پشت جلد کتاب، این بزرگان و عشقشان به پیادهروی اینگونه توصیف شده است: «تورو و شوق زیر پا گذاشتن جنگل والدن و غرقشدن در حیات وحش؛ رمبو و پیادهرفتن به منزلهی ابراز خشم؛ دونروال و پرسهزدن برای فرار از ماخولیا؛ روسو و راهرفتن برای فکرکردن؛ نیچه و کوهپیمودن برای فلسفیدن؛ کانت و قدمزدن برای فراغت از فلسفیدن و حفظ سلامت؛ گاندی و راهپیماییکردن برای اعتراض مسالمتآمیز.» یکی از مواردی که گرو به آن میپردازد رابطهی تنهایی و پیادهروی است. او مینویسند: «اگر تعداد پیادهروندگان پنج نفر یا بیشتر باشد، محال است بشود تنهایی را قسمت کرد. اما بههرحال در پیادهروی آدم تنها نیست حتی اگر تنها پیادهروی کند؛ موقع پیادهروی تنها نیستیم چون خیلی زود دو نفر میشویم. مخصوصا بعد از یک پیادهروی طولانی. منظورم این است که حتی وقتی تنها باشم، همیشه مکالمهای میان جسم و روح در جریان است.» «فلسفهی پیادهروی» بخشهای متنوعی دارد و در مواردی به شوق چهرههای ادبی و هنری درباره پیادهروی پرداخته است و یکی از این بخشها شرح حال آرتور رمبو، شاعر فرانسوی و از پایهگذران شعر مدرن، است که از ۱۵ سالگی عطش گریز و پیادهروی داشته است، بارها از خانه فرار کرده و دل به جاده زده است و تا آخر عمر هم دلبسته پیادهروی مانده است و حتی در هذیانهای پایان عمرش هم ثبت شده است با آنکه فلج بوده همچنان دل در گرو رفتن داشته است و آخرین کلماتش این بوده است: «بجنبید، منتظرمان هستند.» ویژگی دیگر پیادهروی که به آن اشاره شده است، عجینشدن پیادهروی با کشف لحظات و فرار از روزمرگی است: «هنگام پیادهروی هیچ کاری نمیکنید، هیچ کاری جز پیادهروی. اما هیچ کاری جز پیادهروی نکردن چیزهای زیادی را ممکن میکند: بازیافتن احساس نابِ بودن، کشف دوبارهی شادمانی بیغلو غشِ وجود داشتن، همان شادمانیای که کل دوران کودکی را در بر میگیرد. بنابراین، پیادهروی، با برداشتن همهی بارها از دوش ما، با خلاص کردن ما از بند وسواسِ کاری کردن، بار دیگر پیوند ما را با ابدیت دوران کودکی برقرار میکند.» گرو در این کتاب به سیر تاریخ پیادهروی و اهداف پیادهروی نیز پرداخته است و مثالهای مختلفی هم آورده است؛ از جمله گاندی که معتقد بود ما به عقب برنخواهیم گشت، رفتن مسیح به جلجتا و راهبانی که آنقدر پیاده رفتهاند و ذکر گفتهاند که اگر کسی صدایشان کنند، آنها از خلسه بیرون میآیند و میمیرند. «فلسفهی پیادهروی» با ترجمه مهدی امیرخانلو را اگرچه نشر ماهی در پاییز ۱۴۰۲ چاپ کرده است، اما خواندنش در هوای بهاری که جان میدهد برای پیادهروی، میتواند ما را از روزمرگی نجات دهد. 0 4 سلمان نظافت یزدی 1403/2/29 لهجهها اهلی نمیشوند خالد مطاوع 4.2 33 نه لهجهها اهلی میشوند و نه غربت عادی! وقتی آواره میشویم یا مهاجرت میکنیم، فقط تنمان نیست که آواره و مهاجر است، خاطرات و کلمات هم آوارهاند و در این هجرت ما چیزی را از دست خواهیم داد که دیده نمیشود. لذت یا تجربه حرف زدن با زبانی که در آن متولد شدهایم. همه فرهنگها چیزهایی دارند که غیر قابل ترجمه است و بالطبع آدمها هم حسهایی دارند که قابل بیان با زبانی غیر از زبان مادری نیست. کتاب «لهجهها اهلی نمیشود» اگرچه در مجموعه زندگی میان زبانها و با توضیح تجربهی زندگی میان زبانهای عربی و انگلیسی از سوی نشر اطراف چاپ شده است، اما در بیشتر ناداستانهایی که از نویسندگان با ملیتها مختلفی همچون مصری، مراکشی، لبنانی، فلسطینی و... در کتاب قرار گرفته حرف فراتر از زیستن میان دو زبان میرود و به تفاوتهای فرهنگی، غم غربت، دلتنگی برای وطن، سیاست، آوارگی، تنوع فرهنگی و یکسانسازی فرهنگی از زوایای مختلف میپردازد. بیشتر نویسندگان این کتاب با اینکه بیشتر عمرشان را در آمریکا زندگی کردهاند اما حداقل در نوشتههایشان از آمریکایی شدن تن زدهاند و پسوند نویسندگان عربیآمریکایی را برای خودشان حفظ کردهاند و انگار برای بعضی از این نویسندگان مسئله از همینجا شروع میشود که تو وقتی برچسب عربیآمریکایی یا دو ملیتی را داری دیگر بهطور کامل نه عرب هستی و نه آمریکایی! تو به هیچکدام از اینها تعلق نداری. اگر برجهای دوقلو فرو بریزد یا یک عرب انتحاری کند پای تو به دلیل عرب بودن گیر است و لااقل یکنفر پیدا خواهد شد که نسبت جغرافیایی یا نژادیات را به تو یادآوری کند. برای خیلی از مهاجران عرب و مسلمان فروریختن باوری بوده است و به آنها یادآوری کرده که در کشوری دیگر مهاجر هستند. این تجربه را پائولین قلدس در ناداستان «راهم را گم میکنم به خوبی شرح میدهد؛« من براساس اخبار روز تعریف میشوم. آفتابپرستهایی هستیم که رخدادهای سیاسیِ زمانه رنگمان را تغییر میدهد.» از سوی دیگر چون در وطن خودت نبودهای احتمالا از سوی خانواده یا هموطنانت صلاحیت نظر دادن در خیلی از مسائل را نداری و حتی شاید دیگر تو حتی عرب هم نباشی و تنها توریستی باشی که گاهی به کشور خودت هم سر میزنی. اما آدمهای آواره یا مهاجرانی که مینویسند این شانس را دارند که برای خودشان در کلمات وطنی بسازند، آنها در سرشان و کلماتشان پنهان میشوند و هرچیزی که از ظلم و سرکوب و غربت دیدهاند در نوشتههایشان با دیگران شریک خواهند شد. این نویسندگان در کنار رنج غربت، فرصت این را داشتهاند در فرهنگی دیگر رشد کنند و صدای خودش و فرهنگ کهن خودشان را با تمام زشتی و زیباییهایش برای جهان شرح دهند. یکی دیگر از ویژگیهای این کتاب مترجم فقید آن بتول فیروزان است که خودش تجربه زیستن در میان زبانها را داشته است و خانه را بیشتر موجودی زبانمند میداند تا مکانمند. «لهجهها اهلی نمیشود» در 188 صفحه، ناداستانهایی از 10 نویسنده عربیآمریکایی که در خود جای داده است که خواندنش میتواند پلی باشد میان ما و فرهنگ عربی و با رنج غربت آشنایمان کند. 0 3 سلمان نظافت یزدی 1403/2/28 فیزیک اندوه گئورگی گاسپادینف 3.5 2 وحشتِ دری که نیست موضوعاتی که در فیزیک اندوه کنار هم جمع شدهاند آنقدر زیاد است که گاهی خواننده سرگیجه میگیرد. شاید سرگیجه از عوارض حملِ بارِ اسطورهای، پشت سر گذاشتن کمونیسم و نزدیک شدن به آخرالزمان باشد. دقیقترین توصیف برای این رمان که فضایی سوررئال دارد، جملهای است که نویسنده در سرآغاز کتاب از اعترافات سنتآگوستین نقل کرده است:«و من وارد میدانها و سرسراهای وسیع خاطره میشوم، که در آنجا گنجینهای بیسروته از تصاویر انبار شده است...» کتاب نویسنده بلغاری سراسر از این تصاویر است که شاید با هم ارتباطی نداشته باشند اما در یک نگاه کلی و با خطِ سیری که نویسنده برای اتفاقات درنظر گرفته است با هم پیوند دارند. اگرچه که برای این کتاب تفسیرهای سیاسی فراوانی نوشتهاند و آن را به وضعیت امروز بلغارستان و مسائلی اینچنینی ارتباط دادهاند، اما این همه ماجرا نیست. فیزیک اندوه آواز بشرِ دیوانهای است که دنبال معنا میگردد. دنبالِ دلخوشیهایی کوچک که به کمک آن از آوارِ اندوه عبور کند اما انسان بودن دشواری وظیفه است و این دشواری از گذشته و سرزمینی که در آن متولد شدهای با تو پیوند خورده است و هرچه هم که بخواهی با حال و آینده دلخوش کنی، گذشته و سرگذشتِ جهانی که در آن متولد شدهای مثلِ مینوتور؛ گاوِ افسانهای دنبالت خواهد کرد. گاسپادینف در فیزیک اندوه راوی انسان امروز گیر افتاده در دلِ هزارتوهاست. هزارتوهایی که رستن از آنها همواره زیرِ فشار انتخاب یک مسیر به قیمت از دست دادن مسیری دیگر یا گم شدن است. راوی این کتاب همانطور که خودش گفته است میتواند در خاطرات آدمهای دیگر زندگی کند و حتی خودش را جایِ حلزونی که قورت داده شده است ببینید و برای لحظاتی در هیئت یک حلزون زندگی کند. فیزیک اندوه روایتی پست مدرن و سوررئال از زندگی است. زندگی که در آن همهچیز در هم تنیده شده است؛ صدای انقراضِ دایناسور، نافرمانی همسر پادشاه، بمبهایی که در زیر آسمان جنگ جهانی سقوط میکنند و هزارتویی که گاوی خشمگین در آن گیر افتاده است و همه اینها قرار است در کپسولی جمع شود و برسد به دستِ انسانی که روزِ بعد از آخرالزمان قرار است در این جهان زندگی کند! جهانِ آشفته فیزیک اندوه سرشار از بخشهای حیرتانگیز، سطرهای آغشته به فلسفه است و نویسنده همه اینها را مینویسد تا قدرِ زندگی حتی در غمگینترین سیاره یا هزارتو را هم دانسته باشد اما برایش روشن است و آن را هم در شکلهای مختلفی بیان میکند:« تنها یک مسئله حلناشدنی هست و تمام وحشت هم در همان نهفته است و آن اینکه هیچ دری وجود ندارد.» چیزی شبیه همان بخشهای پایانی در آستانه احمد شاملو:« دالانِ تنگی را که درنوشتهام/ به وداع/ فراپُشت مینگرم:/ فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود/ اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.» 2 22 سلمان نظافت یزدی 1403/2/27 من سندبادم تو مسافر؛ ناسفرنامه ها نغمه ثمینی 4.3 8 صدایِ خاطره دوستی دارم که آرزویش سیگار کشیدن در تمام اتاق سیگارهای فرودگاههای جهان است. این همان آرزوی سفر به همه شهرهای جهان است که دوستِ ما شخصیسازی کرده است و آن را به هیئت کشیدن سیگار در فرودگاه در آورده است. این آرزو همان ترجمه حرفی است که میگوید آدمی که خیلی از شهرهای جهان را دیده باشد، حتما حرفهای زیادی برای گفتن دارد. کتابهایی که درباره سفر یا شرح سفر هستند هم میتوانند بخشی از این حس و حال و تجربه را به مخاطبانشان برسانند. دیدن و تأمل و خواندن درباره زیست آدمهایی که وطنی غیر از وطن تو دارند و فرهنگشان با تو تفاوت دارد میتواند جهانت را گسترش بدهد. من سندبادم، تو مسافر ماجرای بیست سال سفرهای نغمه ثمینی فیلمنامه و نمایشنامهنویس و همچنین مدرس دانشگاه است. او از فرصت اجباری کرونا برای خانهنشینی استفاده کرده و یادداشتهایش را که خودش به آن ناسفرنامه میگوید در این کتاب کنار هم گذاشته است. یادداشتهایی که بعضی از آنها سالها پیش در روزنامهها منتشر شده است و حالا با کنار هم قرار گرفتن، آلبومی از شهرهای جهان را شکل داده که ثمینی آنها را دیده است. گاه شهرها او را انتخاب کردهاند و گاه او شهرها را انتخاب کرده است. اما در همه این سفرها کشف و شهود همراه او بوده است. گاه مثل یافتن دری مخفی به خانه مولانا و گاه حلاجی کردن خود و زنان در کافهای در جاکارتا که چندهمسری آنجا فرهنگی پذیرفته شده و حتی پسندیده است. کتاب شرح همین تماشا، سرگشتگی، مقایسهها و غرق شدن در مناظر شهرهاست. شهرها و کشورهایی که ثمینی مسافرشان بوده است و او این فرصت سفر را به تماشا اختصاص داده، تا خود و احوالات خود را میان دیدنیها، اماکن توریستی و یا مذهبی ثبت و ضبط کند. نویسنده همانطور که خودش نوشته:«... صدا میآید. صدای خاطره است. تا صبح بیدار مینشینم و سعی میکنم صداهای خاطراتِ مهمانهای پیشین این اتاق مخوف را دانه به دانه بنویسم. هرکدام به زبانی حرف میزنند، اغلب ناشناخته.» جستجوگر است و مسافری است که صدای خودش را مکتوب کرده است. ناشناختهها را شرح داده است و جهانبینی و دیدگاه خودش را نوشته است تا ورقی از روزگاری که در آن زیسته است را و جهانی را که در آن مسافر بوده را به کمک کلمات ترجمه و فهم کند. من سندبادم، تو مسافر از یک پیشگفتار و بیست سفر تشکیل شده است. بعضی از این سفرها شرح تعامل و گپوگفت نویسنده با داوران یا فیلمسازان و اهالی هنر کشورهای دیگر است که او در فرصتی مطالعاتی یا حاشیه یک جشنواره با آنها برخورد داشته است و فصلهایی هم هست که ثمینی تکهای از شهر را مثل صحنهای از یک نمایش شرح داده است. کتاب برای آنهایی که اهل سفر با کلمه هستند، نکات و مناظری دیدنی دارد. [منتشر شده در ماهنامه اندیشه پویا] 0 1