یادداشت‌های روح الله قربانی (12)

        بسم الله الرحمن الرحیم
قبل سال کتاب را شروع کردم و بعد سال تمام. فکر کنم حدودا یک ماه و چند روزی طول کشید.
کتاب متنی روان با داستانی کِشنده دارد. هر چقدر می خوانی، منتظر اتفاق بعدی هستی و اگر وسط اتفاقی مدت مطالعه روزم به پایان می رسید، روز بعد مشتاقانه با یاد داشتن کامل ماجراها در ذهن به سوی آن می رفتم و تشنه شنیدن ادامه داستان بودم.
با این کتاب بیشتر با فرهنگ آن زمان آشنا شدم و بیشتر ذهن مردمان آن عصر را درک کردم.
همچنین علت جنگ ها، تغییر عقاید انسان ها را متوجه شدم. عمیقا به پلیدی و بد ذاتی معاویه و عمرو بن عاص (لعنت الله علیهم) پی بردم و در عجب از کسانی که در اوج عبودیت و پا رکاب امام علیه السلام بودن، به قعر جهنم سقوط کردند.
و پس از بیست سال دیگر سپاهی نبود که امام علیه السلام را یاری کند، تنها ۷۲ تن به همراه تعدادی زن و کودک.
معاویه لعنت الله علیهم چه بلا ها بر سر اسلام آورد و چه کرد با عقاید و ذهن مردم. کاش در همان جنگ به شمشیر مالک اشتر رحمت الله علیه کشته می شد.
نکته جالب این کتاب این بود که جنگ روانی، مذاکره و کار رسانه ای را می توان به وضوح دید و تاثیر آن را و ورق برگرداندن آن را مشاهده کرد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

2

25

          نفت، ماجرای جالبی است. چه سر واژه هایی دارد تاریخ این کره پرماجرا: برده، طلا و نفت. می شود تاریخ را با عینک طلا دید، با عینک برده داری دید، با عینک نفت دید.
مانند کتاب های گذشته مختصر و عالی بود. آنجایی که بعد از آن همه ظلم و استعمار و قدرت نمایی و زورگویی کشور های غربی، دکتر مصدق به همراه مردم ایران تصمیم گرفتند نفت را ملی اعلام کنند و یک‌دستی به روس ها زدند، واقعا احساس خوبی دارد و این معنا را می رساند که اگر اولین مشت رو به ظالم و زورگو بزنی، جا می خورد و حساب کار دستش می آید و چند قدمی عقب می رود. حتی این نتیجه را در زمان شکل گیری اوپک هم می بینیم.
وقتی به آخر کتاب می رسید، یک احساس شادی موقتی به شما دست می دهد ولی چقدر بد که خیلی موقت است.
از مستقل شدن کشور های نفتی و بیداری  آنها و ملی اعلام کردن سرمایه های‌شان خوشحال بودم، اما زمانی که فهمیدم استعمارگران رویکرد خود را تغییر دادند و با ایجاد جنگ و اختلاف و نفوذ در این کشور ها، ثروتی حتی بیشتر از زمان قبل بدست می آورند، مجدد احساس قبلی یعنی احساس استعمارشدن و پای کسی تو کفش ما بودن به دورنم سرازیر شد.
        

7