یادداشتهای زینب سادات رضازاده (296) زینب سادات رضازاده 5 روز پیش آسمان همیشه آبی نیست پیترهمیلتن رنلدز 4.5 5 از هر کسی بپرسیم آسمان چه رنگی است فورا میگوید آبی. اما آیا واقعا آبی است، موقع طلوع خورشید ، موقعی که ابرها همه آسمان را فرا گرفته اند و یا موقع غروب خورشید. گاهی بیرون میروم و به آسمان دقت میکنم و میگویم عجب نقاش زبردستی ، چقدر ماهرانه آن را کشیده است. جالب هست که هیچ غروبی شبیه غروب روز دیگری نیست. میشود کتاب را خواند و بعد بچهها را بیرون ببریم این بار با دقت به آسمان نگاه کنند تا رنگ های دیگر را هم ببینند. 0 6 زینب سادات رضازاده 1403/8/5 بابایی و اولین روز مدرسه مایک ونوتکا 3.5 2 روز اول مدرسه همیشه استرس آور است ، یعنی مدرسه را دوست دارم، یعنی به من خوش میگذرد و کلی سوال دیگر ... این بار اما پسر نه ، بلکه پدر نگران است. پسر سعی میکند او را دعوت کند به همکاری، اما باید پدر خودش برای مدرسه رفتن آماده شود، باید برود و خودش ببینید تا دلش آرام شود و برای مدرسه آماده شود. 0 6 زینب سادات رضازاده 1403/7/23 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 تمام مدت خواندن ابیگل، من را میبرد به دوران نوجوانی و مدرسه مان، میتوانستم با همه بازی ها و پنهان کاری های او، خاطره ای بسازم. در کتاب علاوه بر دوران نوجوانی و اتفاقاتی که برای گینا ( شخصیت اصلی) در قلعه دینی پیش می آمد، در هاله ای از مه ، جنگ دوم جهانی را در مجارستان و قوانین مدارس سخت گیر مسیحی را نشان میدهد. اطلاعات کتاب راجع به آن دوره تاریخی برایم تازگی داشت. کتاب باعث شد که ساعت مطالعه ام بیشتر از حد معمول بشود و نمیتوانستم آن را زمین بگذارم. شاید از ابتدای کتاب پیدا بود ابیگل کیست ، اما باز هم دلم میخواست تا آخر بخوانمش. 0 1 زینب سادات رضازاده 1403/7/19 بابا لنگ دراز نادین برون -کوم 4.1 5 وقتی پسرم را مهد میرفت ، همیشه نگران این بود که نکند یادم برود نکند دیر کنم و من همیشه از روی ساعت به او میگفتم وقتی عقربه بزرگه و کوچک چه شکلی باشند من خودم را به تو میرسانم .. آن موقع این کتاب نبود و حالا چقدر پدر با تخیل کودک او را قلقلک میدهند و در آخر ساده ترین راه را بازگو میکند . 0 7 زینب سادات رضازاده 1403/7/8 اگر دانه ای بکاری قادر نلسون 4.1 1 وقتی دانه گوجه یا هویج میکاریم ، انتظار داریم همان را برداشت کنیم. اما فکر کنید اگر دانه خودخواهی بکاریم میوه آن چه شکلی است ؟ یا اگر میوه مهربانی را بکاریم چطور میوه ای به ما میدهد ؟ کتاب در جملات کوتاه و نقاشی میخواهد همین ها به ما بگوید. 0 3 زینب سادات رضازاده 1403/6/30 مامان جدید من نیلوفر نیک بنیاد 3.5 1 یاد شاگردی افتادم که برای پدرش که زن نداشت از بین معلم ها داشت دنبال مورد مناسب میگشت. آنقدر کودک بود که خیلی از چیزها را متوجه نمیشد فقط به قول خانه سبز نغمه غم انگیز پدر و خودش را فهمیده بود. دختر کوچولو داستان هم با پدرش تنها است، دنبال پیشی ها است و زندگی آنها را نگاه میکند. در انتها پدرش از تنهایی در می آید . کتاب مناسب خانواده های است که میخواهند فرد جدیدی وارد زندگی آنها شود. 0 9 زینب سادات رضازاده 1403/6/27 بهترین کلاس دنیا جفری کوهن 4.3 7 یادم میآید وقتی میخواستم برم مدرسه، دختر عمه بزرگتر از من گفت خیلی مدرسه سخت هست و این جور و آن جور است .. اما من که از وقتی بدنیا آمدم در مهد کودک بودم ، باز هم ذوق مدرسه را داشتم. کتاب هم همین موضوع را بیان میکند، یک سری مباحث در حین مدرسه حل میشوند و قبل از آن صحبت در موردشان فایده ای انگار ندارند. هنوز هم اول مهر با اینکه سالها معلم هستم هم ذوق زده هستم هم استرس دارم. شبیه همان سالی که میخواستم کلاس اول بروم. 0 9 زینب سادات رضازاده 1403/6/21 با کفش های دیگران راه برو شارون کریچ 4.2 17 عنوان کتاب برایم خیلی خیلی جذاب بود. قبل از خواندن کتاب داشتم به این فکر میکردم که چطور میتوانم با کفش های دیگران راه بروم، یا اگر راه بروم چطوری میشود. بعد از خواندن کتاب توانستم بفهمم منظور چیست و چطوری میشود با کفش های دیگران راه رفت، آنها را درک کرد و احساسات آنها را لمس کرد. خلاقیت کتاب بالا بود، همزمان سه داستان، حال ، گذشته دوست و گذشته شخصیت اصلی روایت میشد. راهکار پدر بزرگ و مادربزرگ برای اینکه سال بتواند درک کند ماجرا را کارآمد و در عین حال جا پای مادرش گذاشتن بود. انتهای داستان، برایم قابل پیش بینی نبود و در آخر خودم هم باید، شبیه سال اتفاقات را میپذیرفتم. 0 6 زینب سادات رضازاده 1403/6/19 یک داستان دنباله دار کلر ژوبرت 4.2 10 در کلاس تفکر ( قرآن و هدیه ها) منتظر بودم که این کتاب را روی میز دیدم. از دیدن کتاب جدید ذوق کردم و بعد خواندم. مبحث امام زمان شاید برای بچهها کمی سخت باشد ، امامی که دیده نمیشود اما هست و خواهد بود. پدربزرگ بچهها را بیرون میبرد و با آنها بازی میکند و حالا مباحث را به زبانی ساده بیان میکند. با خواندن کتاب یاد پدربزرگ خودم افتادم، او هم ما را به دل طبیعت میبرد و بعد برای ما از خیلی چیزها حرف میزد. من هنوز هم صحبت های او را در آن پیاده روی ها و در ماشین یادم است... شاید تاثیر گفتار وقتی در کنار بچهها فعالیتی دلانگیز میکنیم، صد چندان شود. 0 5 زینب سادات رضازاده 1403/6/18 من لارا هستم فلورانس کادیه 4.0 1 امسال شاگردی دارم که شبیه لارا متفاوت است. خیلی خوشحالم که این کتاب را خواندم. لارا شبیه بقیه نیست، او با نشانگان داون بدنیا آمده است . بعضی ها او را دوست دارند بعضی ها او را مسخره میکنند و بعضی ها او را پنهان میکنند، مثل دنیای واقعی ما. لارا به پیشنهاد معلمش یک روز میتواند به مدرسه عادی برود. اینجا هست که مسایل مختلف بوجود می آیند. ممکن است لارا در خیلی از کارها شبیه بقیه نباشد اما در اسب سواری بسیار بهتر از بقیه است. لارا و بچههای شبیه به او در بعضی از فعالیت ها بهتر از بقیه حتی هستند و مهم این است که آنها را کشف کنیم . 0 3 زینب سادات رضازاده 1403/6/15 زبل جنی اوفیل 3.6 2 یادم آمد که پسر منم دلش یک حیوان خانگی میخواست و من برایش چند کرم ابریشم گرفتم 😇 راهکار مادر بسیار بهتر بود ولی دختر هم با مراجعه به فرهنگ نامه خوب توانست حیوان خانگی خود را پیدا کند. دختر داستان دلش میخواست تنبلش شبیه حیوانات دیگر شود و خیلی هم تلاش کرد... جایی فهمید که با او چگونه باشد ... 0 3 زینب سادات رضازاده 1403/6/13 خبر فوری: شهر عوض می شود سارالین ریوول 3.9 7 خبر فوری.... و بعد شروع استرس های جدید، بهت و حیرت و .... خیلی وقتها حواسمان نیست که چقدر راجع به آن حرف میزنیم و این جا است که کودکان ما را دارند مشاهده میکنند.... دختر داستان هم با خبر فوری زندگی اش عوض میشود، گرچه دقیقا نمیفهمد که چه اتفاقی افتاده، اما درک میکند که همه ناراحت هستند. حالا باید چکار کند؟ چطوری میتواند دوباره لبخند را به لب بزرگترها بیاورد.... یک راه جالب و بسیار آسان ... یک راه حل که به درد بزرگتر ها هم میخورد در چنین مواقعی 😇 البته مشکلات حل نمیشوند اما حال ما بهتر میشود.. 0 3 زینب سادات رضازاده 1403/6/11 به کتابفروشی هیونام دونگ خوش آمدید هوانگ بوروم 4.2 7 کتاب حالت بسیار کند و پر از سوال را ایجاد میکند و انگار روزمرگی ها هست... به خاطر همین نصفه رها کردم.... کتابهای در صف انتظارم حق دارند بندگان خدا. کاش بهخوان قفسه ای برای کتاب های رها شده داشت... 3 10 زینب سادات رضازاده 1403/6/11 برای همیشه کای لوفتنر 3.5 1 با روانشناسی حرف میزدم و میگفت، باید قبل از آنکه برای کودک اتفاقی بیفتند با او راجع به مرگ صحبت کنید. اینکه بگویید هر چیزی عمری دارد و تمام میشود... انگار اگر اتفاق بیفتند سخت تر هست که بخواهیم مباحث اولیه را هم بگوییم. پسر داستان هم پدرش را از دست میدهد، ( برای همیشه) به قول خودش شاید راحتترین کلمه باشد اما تا بینهایت طول میکشد. حالا او هست که باید با نبود پدرش کنار بیاید و یک راه حل برای خودش جور میکند. راستی کتاب در مورد برخورد آدم ها با کودک سوگوار هم حرف زده است که خیلی ها حس خوبی را به او منتقل نمیکنند و این میتواند آموزنده باشد. 0 3 زینب سادات رضازاده 1403/6/9 بچه غازی که اسب آبی بود زهرا شاهی 2.5 2 کتاب را که شروع کردم ، گفتم ای ول، یک موضوع که تا حالا راجع به آن نخواندم و عجب موضوعی هست که این روزها خیلی ها با آن برخورد دارند. موضوع فرزند خواندگی. همه موضوع فرزند خواندگی، این است که درست است ما پیوند خونی با هم نداریم اما چون محبت و عشق بین ما هست ، پس ما هم یک خانواده ایده آل هستیم. کتاب داشت خوب پیش میرفت اما صفحه ی آخر داستان را خراب کرد، این جمله که « دلم میخواست من هم یک خانواده واقعی داشتم اما خوب نمیشود» . داشتم فکر میکردم من خودم اگر فرزند خوانده ای داشتم به هیچ وجه این کتاب را نمیخریدم و یا اگر میخریدم آخر کتاب را خودم عوض میکردم. « حالا من هم یک خانواده واقعی دارم، چون خانواده یعنی پدر و مادری که برایت نگران باشند و تو را دوست داشته باشند» 0 7 زینب سادات رضازاده 1403/6/7 خوش آمدید باروکس 4.2 3 برای جعبه مهاجرت در سنجاق قفلی عزیزی پیشنهاد این کتاب را داد. همه در جلسه آنلاین آن را از روی طاقچه شروع کردیم به خواندن. صداها باز بودندو میشنیدیم که وای چه تصویرگری با مزه ای داره، وای چقدر هم حیوان ها یا دلیل ردشون میکنند، وای من فکر نمیکردم با میمون ها شبیه بقیه با خوشان نباشند. فکر میکنم همهی ما جایی در زندگی مان ترد شدیم، در جمع دوستان یا همکاران یا خانواده.... این ما هستیم که در موقعیت دیگری میتوانیم انتخاب کنیم، چطوری با آدمی که وارد میشود برخورد کنیم. سخت هست خیلی سخت، چون یاد گرفتیم ترد شدن چگونه است و حالا میخواهیم خلاف رودخانه شنا کنیم.. 0 7 زینب سادات رضازاده 1403/6/5 حقیقت، آن طور که میسون باتل گفت لسلی کانر 3.7 7 دانش آموزی با نیاز ویژه ، هر سال در کلاس ما وجود دارند. اینکه آنها را درک کنیم، توانمندی هایشان را ببینیم و کمک کنیم به آنها یکی از بزرگترین کارها از نظر ارزش هستند. جالب هستند این بچه ها شاید هوش منطقی خوبی نداشته باشند اما از آنها کارهای بر میآید که از بقیه بر نمی آید. میسون هم همین طور بود ، مشاور مدرسه بود که در او نقاط مثبت را دید و به او کمک کرد. من عاشق شخصیت پردازی او شدم. اینکه او را چقدر میتوانستم تجسم کنم، احساساتش را ، نفهمیدن هایش را و دوستی هایش را و حتی نجات دادن بقیه را. 0 28 زینب سادات رضازاده 1403/6/4 معلم من یک هیولاست! نه، نیستم پیتر براون 3.9 10 یادم میآید بعد از پانزده سال که وارد حیاط دبستانم شدم، گفتم اه ، چرا اینجا آنقدر کوچک هست .... اینجا همیشه برای من خیلی بزرگ بود، وای باورم نمیشود کلاسمان چقدر تنگ است . یکبار روانشناسی میگفت بنشینید روی زمین و از آن زاویه به همه چیز نگاه کنید این نگاه بچهها است، مثل نگاه رابرت ، پسر کوچولو داستان. او هم از زاویه دید خود خانم معلمش را میبیند. بعضی وقتها ما آدم بزرگ ها نمیفهمیم لحن ما و حرکات بدن ما خیلی بیشتر تر پیام را منتقل میکنند تا گفتارمان. پس با همین ها بود که رابرت معلم ش را هیولا میدید. اما ماجرا از روزی شروع شد که دیگر در فضایی بیرون و با آرامش با هم صحبت کردند. دیدند چقدر میتوانند از چیزهایی مشترک لذت ببرند و حالا هست که تغییر شروع میشود...... 0 23 زینب سادات رضازاده 1403/6/2 دلشوره ی روز اول جلد 1 جولی دانبرگ 4.2 3 آه.... از روز اول مهر ... نمیدانم چرا استرس دارد، با اینکه سالها دانش آموز ، دانشجو و حالا معلم هستم باز هم برای اولین روز مضطرب میشوم... سارا روز اول مدرسه جدید بسیار نگران است ، پدر اما چقدر آرام و پر تلاش او را از رختخواب بلند میکند و به مدرسه میرود ... در آخرین صفحه است که شما میخ کوب میشود ... خنده تان میگیرد و میگویید واقعا همین است .... 0 4 زینب سادات رضازاده 1403/6/1 کافیه بپرستی!: متفاوت باش، شجاع باش، خودت باش سونیا سوتومایر 4.5 7 فکر کنید یک باغ داشتیم و فقط میتوانستیم نخود سبز در آن داشته باشیم. آن وقت دیگر توت فرنگی و یا خیار نداشتیم. اینکه دنیا این همه گیاه دارد مثل این هست که مدل های مختلف آدم ها را دارد و دنیا با همه تفاوت هایش زیبا و هیجان انگیز میشوند. هر سال در کلاسم شاگردی هست که کمی متفاوت باشد با دیگران و باید برای ارتباط بهتر آنها با بقیه کاری کرد. شاید کافی باشد که بپرسیم البته باید حواسمان باشد لحن و نگاه مان همیشه سرشار از مهربانی و احترام باشد... کتاب را باید بخوانیم و در مورد تفاوت هایمان حرف بزنیم و از هم بیاموزیم. این را یاد بگیریم که مثل گلهای یک باغ ، زیبا و متفاوت هستیم . انسان ها هم انگار جادویی هستند، هرکدام ظاهر و باطنی متفاوت دارند و همهی ما با هم دنیا را میسازیم...... 0 2