یادداشت زینب سادات رضازاده

        رحلت پیامبر بود که بریده ای از کتاب را دیدم . کمی سخت سراغ این کتابها میروم. میترسم اگر خوشم نیاید عذاب وجدان بگیرم از معصوم و نتوانم آن را راحت زمین بگذارم. اما با خودم گفتم شروع میکنم و بعد تصمیم میگیرم. داستان ابتدایش از زبان عبدالمطلب بود و چقدر به دلم نشست. چیزهایی که می‌دانستم و چیزهایی که نمی‌دانستم همه را زیبا روایت می‌کرد. بعد از او ابوطالب و جعفر هم روایت کردند. زندگی پیامبر را از زبان دیگران شنیدن شبیه دست و پا زدن در دریای او بود. شبیه رسیدن به یک دشت گل، شبیه نسیم معطر که دلت را زنده کند .... در آخر روز تولدتان به شما میگویم دوستتان دارم ... 
      
138

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.