یادداشتهای ریحانه حاجی زاده (88) ریحانه حاجی زاده 1403/6/25 کیمیاگر رضا مصطفوی 4.2 34 «ماجرای غدیر خم و یا سخنان رسول خدا را خوب به دست فراموشی سپردید، بگذارید باری دیگر برای شما ماجرای سقیفه و ظلم هایی که به امیرالمومنین علی ع شد را بار دیگر به خاطرهایتان بیاورم.» این صدای بانو نورا بود که در سرسرای قصر هارون الرشید میپیچید. 0 6 ریحانه حاجی زاده 1403/6/8 سر بر دامن ماه فاطمه دولتی 4.4 32 صدای لنگه در یعنی زهیر از مسجد بازگشته است. ام سکینه چون همیشه به استقبال زهیر می آید. کاسه شیر را بر میدارمتا به مطبخ بروم و یاور باشم برای جمیله، که زهیر گام برمیدارد سوی من و ام سکینه به دنبالش میدود. ترس خورده نگاهشان میکنم. زهیر در چند قدمی من می ایستد، صورتش برافروخته است و چشمانش گشاد، بی درنگ فریاد میزند:«نام تو چیست؟» و من به صدایی که می لرزد پاسخ می دهم:«حدیث» زهیر قدمی دیگر پیش می آید به تشویش می پرسد:«نام خودت را می گویم، پیش از اینکه از دیار خود به مدینه بیایی. حتم نامی داشتی، نداشتی؟» چه خطایی از من سر زده که چنین از نام و نشانم می پرسند؟ بغضم را فرو میدهم و زمزمه می کنم:«پیش از اینکه کنیز شما باشم نامم سلیل بود.» گل از گل زهیر می شکفد و می گوید:«امروز واسطه ای به قصد خواستن تو برای مولایم علی بن محمد آمده بود او گفت مولایم درباره تو فرموده:«سلیل از هر آفت و پلیدی ای منزه است» می دانی چه نصیبت شده؟ نمی دانی، نمی دانی» 0 3 ریحانه حاجی زاده 1403/4/17 هادی محمدرضا هوری 4.7 19 بگذارید از آن روزی بگویم که ابن الرضا به شهر سامرا آمد آن زمان ولیعد مسلمین بودم، پسر متوکل خلیفه مسلمین در کاخی عظیم در سامرا زندگی میکردم. کوه در برابر عظمتم سر خم میکرد. آری شروع داستان از آنجا بود، روزی که ابن الرضا و عجایبش به شهر سامرا انتقال پیدا کردند. از آن روز دگرگونی زندگی و تفکرات و اطرافیانم اتفاق افتاد تا جایی که خودم به فکر سؤ قصد به..... آری این است راز سالیان آشنایی منتصر با ابن الرضا. 0 3 ریحانه حاجی زاده 1403/4/2 نفوذ در موساد صالح مرسی 4.2 15 دیوید شارل سمحون، دنیل مارتان، عادل مرقص، احمد العلایلی و.... هیچ کدام از اینها اسم و هویت واقعی او نبود. نامش رافت الهجان بود، جوانی زیرک و باهوش و اهل کشور مصر. بعد از فوت پدر و مادرش و طرد شدن از سمت برادرانش و شوهر خواهرش دائم در سفر بود دست بر قضا او با آقا محسن آشنا شد. نمیدانست این مرد مرموز از او چه میخواهد و روزگار قرار است چگونه پیش برود. آری بیایید و قصه زندگی این جوان را بشنوید جوانی که سرنوشت کشور مصر را تغییر داد. 0 5 ریحانه حاجی زاده 1403/1/31 ماتیلدا رولد دال 4.4 87 داستانش جذاب بود و اون زمان که بچه تر بودم خوندمش و به دلم نشست داستانش البته من از یک انتشارات دیگه خوندم ولی در کل کتاب های رولد دال رو همه رو خوندم و همشون باحال و دلنشین بود 0 5 ریحانه حاجی زاده 1403/1/18 عارفانه گروه نویسندگان 4.6 52 احمدآقا یک شهید عارف بود. همیشه تلاشش رو میکرد که مواظب رفتار و گفتارش باشه که یک وقت گناهی ازش سر نزنه. همیشه برای اینکه دوستانش رو تشویق کنه تا اون ها هم سعی کنند گناه نکنند می گفت:«بچه ها دیدار با امام زمان عج خیلی سادس فقط باید گناه نکنید و مواظب اعمالتون باشید و کارهای واجبتون رو انجام بدین.» خیلی از بچه های شیطون محله احمد آقا با تلاش های ایشون برای جذب بچه ها به مسجد الان بعد این همه سال مسجدی هستند و زیر سایه اهل بیت ع. ایشون مثل بقیه توی یک خانواده معمولی زندگی میکرد. دوستان زیادی داشت. شاگرد آقای حق شناس بود و همیشه توی جلساتشون شرکت می کرد. بعد شهادتشون حاج آقا حق شناس میگفتن این جوون یک گوهر بود شما بگرد توی این شهر یک نمونه دیگه مثل این شهید پیدا نمیکنی. زندگینامه خوبی بود برای شناخت این شهید بزرگ حتما بخونید این شهید درجات روحی خودش رو اینقدر بالا برده بود که در نماز هاش عروج پیدا میکرد و چندین بار هم به ملاقات امام زمان عج مشرف شدند 0 3 ریحانه حاجی زاده 1402/12/26 کی می تونه به جز تو برمودا باشه؟ علی آرمین 2.9 7 بدک نبود اما عالی هم نبود به شخصه از رمان های عاشقانه خوشم نمیاد اما موضوعش برام تازه بود 0 7 ریحانه حاجی زاده 1402/11/26 سفر الماس جلد 7 مهدی میرکیایی 4.6 12 الماس کوه نور، آری آن را روی تاج ملکه ویکتوریا انگلستان دیده ام بسیار درخشان و بزرگ و زیبا بود. چشم هارا میدزدیدو خیره میکرد. اما الماس کوه نور کجا و انگلستان کجا؟ الماس کوه نور در کوه های افغانستان است. آری از همینجاست که باید سفرنامه این الماس قیمتی را بخوانید که چگونه این الماس دست به دست شده، در دست انسان های مختلف افتاده، تراشیده شده، و در کوله باری به دربار انگلستان راه پیدا کرده و در قلب تاج ملکه انگلستان نشسته. بیایید و بشنوید از این الماس خاطرات سفرش را. 0 8 ریحانه حاجی زاده 1402/11/26 فاخته ها لانه ندارند جلد 6 مهدی میرکیایی 4.6 20 انگلیسی ها همیشه منتظر فرصتی هستند برای زمین زدند کشورهای مختلف و استفاده از آنها. اما هیچ کشوری حواسش به آنها نیست البته انگلیسی ها خیلی مکار هستند تعداد اندکی متوجه نقشه های آنها میشوند. بله در دنیا کشمکش ها و اختلاف هایی رخ میدهد و کسی نمیداند سر منشا آنها از کجاست و از کجا شروع شده است. مشکلاتشان همه و همه به انگلستان ختم میشد و گاهی از همین انگلیسی ها حرف هایی به گوش می رسید که شیطان هم انگشت به دهان میماند. انگلیسی ها و اروپایی ها تا کی این نقشه کشی هایشان ادامه پیدا خواهد کرد؟ 0 9 ریحانه حاجی زاده 1402/7/10 راهپیمایی اشک ها جلد 5 مهدی میرکیایی 4.4 21 تصمیم بر این شد که آنها از اینجا کوچ کنند. مهم نیست چقدر یا تا چه زمانی یا چگونه در هر صورت آنها را راضی کنید تا از اینجا بروند ما برای این زمین ها برنامه ها داریم، با استفاده از این زمین ها می توانیم به ثروتی وصف ناشدنی دست پیدا کنیم، پس هر جور که می توانی آنها را راضی به رفتن کن. بیشی از آنها در طول سفر مردند. به خاطر بیماری، خستگی، سرما و.... بدون اینکه اهمیتی برایشان داشته باشد. بسیار دقیق و کامل و توضیح داده شده و کاملا مناسب یک نوجوانه و به راحتی یک نوجوان میتونه بفهمه متن سختی نداره. 0 6 ریحانه حاجی زاده 1402/7/10 صلیب خونین جلد 4 مهدی میرکیایی 4.5 21 در لباس کشیشان می توانیم نفوذ و قدرت خود را بیشتر از پیش کنیم. آری با موعضه های خود و در لباس کشیشان و پاپ ها می توانیم به ثروت و درآمدی هنگفت دست پیدا کنیم و اطلاعات کشور های دیگر را نیز بدست آوریم. آری کشیشان را برای این کار ها آموزش دهید. برای اینکه بفهمید به معنای واقعی کلمه چقدر کشورهای اروپایی استعمار کردن و باعث بد بختی سرخ پوستا و آفریقایی ها شدن حتما بخونید این مجموعه کتاب ها رو 2 13 ریحانه حاجی زاده 1402/6/26 شکار انسان جلد 3 مهدی میرکیایی 4.5 33 هرکس در اروپا متوجه سود سرسام آور تجارت انسان می شد در اسرع وقت کشتی ای تهیه می کردو به سمت آفریقا سفر میکرد. اروپاییان با ترفند های مختلف مثل شکار انسان، خریداری قبیله های شکست خورده در جنگ، مبادله کالا به کالا و..... تجارت انسان میکردند و در کمترین زمان تبدیل به افراد ثروتمندی میشدند به طوری که حتی اقتصاد یک کشور توسط تجار انسان جا به جا میشد. 1 14 ریحانه حاجی زاده 1402/6/23 قلعه حیوانات جورج اورول 4.3 304 انقلابی توسط حیوانات مزرعه اربابی، آنها دیگر از شلاق، غذای کم، تحمل سرما و کار زیاد را نداشتند. آنها متحد شدند برای رهایی خودشان تلاش کنند حتی اگر به قیمت کشده شدنشان باشد. آنها این تلاش را به ثمره بخشیدند و پیروز شدند و مزرعه اربابی را به قلعه حیوانات تبدیل کردند. جایی که خودشان ارباب خودشان بودند. یه نکته داره این کتاب اونم اینه که این انقلاب هایی که این کتاب بهش اشاره داره با هدف برابری و اینا و بله وقتی کسایی که انقلابی رو با هدف رسیدن به طمع و حرص خودشون انجام بدن تهش اینجوری انقلابشون خراب میشه اما وقتی انقلاب و دگرگونی برای خدا باشه برای این باشه که ظالما و طماعا رو از بین ببرن خدا هم خودش نگهدار اون انقلاب میشه. درسته ممکنه کسایی باشن که یخورده مشکل درست کنن اما وقتی کار برای خدا باشه، انقلاب هدفش خدا باشه مردم هدفشون این باشه که دین خدا رو توی کشورشون رواج بدن خدا خودش نگهدار اون انقلاب و مردم میشه هدف والا یعنی این. 0 1 ریحانه حاجی زاده 1402/6/17 النا رضا وحید 3.9 1 مینوس مردی شراب خوار و بی کفایت دل به النا دختر عموی خویش سپرده است. النا در روزی به بازار سفر کرده و مردی عرب که مشک فروش است را میبیند و دل به او می سپارد. اما آن مرد رفت، تا ماموریتش را که از طرف پیامبر تازه طلوع کرده دریافت کرده است به پایان برساند، رساندن نامه تبلیغ دین اسلام به امپراطور روم شرقی. در این راه چه اتفاقاتی برای آن مرد عرب می افتد؟ النا بعد از رفتن او چیکار میکند؟ در این راه چه کسانی مسلمان میشوند؟ آیا امپراطور روم شرقی دین جدید را قبول میکند و آن را به مردمانش معرفی میکند؟ 0 3 ریحانه حاجی زاده 1402/5/11 خواب پلنگ (رمان نوجوان) هادی حکیمیان 2.9 4 پسری به نام کوچک علی با پدر و مادرش در یکی از روستا های یزد زندگی میکنند. که روزی از روز ها مردی به نام میرزارضا کرمانی که دوست قدیمی پدرشه رو میبینه و در این حین ماجراهایی پیش میاد که اون و خانوادشو به سمت ماجرای قتل شاه ایران سوق میده. زیاد جالب نبود. لازم نیست بخریدش نخوندینش هم مهم نیست 0 2 ریحانه حاجی زاده 1402/5/6 سلام بر ابراهیم: ادامه زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی جلد 2 گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.6 190 ابراهیم هادی بزرگ مرد و جوانمردی که اگر کسی از او چیزی بخواهد روی هیچ کس را زمین نمی اندازد. مردی که اگر درویشی در اوج تابستان از او کفشی طلب میکرد، کفش های خود را از پا در می آورد و به آن درویش میبخشید. کسی که هیچ تعلقی به این دنیای فانی نداشت و هر کاری که می کرد و هر حرفی که میزد برای رضای خداوند بود. او کسی است که بعد از شهادتش راه هدایت و نجات دهنده بسیاری از افراد بوده است. او مکتبی بود که که با هر کار و هر حرف خود دانش آموزانی تربیت میکرد. او جوانمردیست که از دنیا دل کنده و به سمت جنت الماوا پر کشیده است. کتاب دومش تقریبا مطالبی تکراری میگه اما بسیار آموزنده و زیباست. پیشنهاد میکنم بخونید. 0 8 ریحانه حاجی زاده 1402/5/5 باغ خرمالو هادی حکیمیان 3.7 15 زیاد جالب نبود. بهتره نخریدش اگرم می خواید بخونید از کتابخانه بگیرید یا از کسی قرض بگیرید. 0 2 ریحانه حاجی زاده 1402/4/29 روایتی ساده از ماجرایی پیچیده ابراهیم حسن بیگی 3.5 11 همه چیز از آن شب نحس شروع شد، شب عروسی برادرم یوسف. نامم الیاس است پسری هفده ساله در یکی از روستا های گرگان زندگی میکنم. در روستای ما خانی زندگی میکند که حرفش برو دارد و همه از او حساب میبرند. پسرش عبدالجبار چشمش یکی از دختران آبادی را میگیرد و از او خواستگاری میکند اما آن دختر از عبدالار خوشش نمی آید و میخواهد با برادرم ازدواج کند، خلاصه آنها بساط عروسی را راه می اندازند اما در مجلس عروسی ناگهان افرادی می آیند و برادرم را میکشند و عروس را یعنی نورجمال را میدزدند و این شروع ماجرای پیچیده زندگی من بود. شروع آشنایی ام با تهران، سامان، روح الله خمینی، ساواک و...... 0 7 ریحانه حاجی زاده 1402/4/26 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.4 42 چالی زیبا روی لپش، موهایی بلند و لخت و زیبا مانند گلبرگان که با نسیمی به پرواز در می آیند، با خنده ای بر لب که دل هرکسی را میلرزاند، دل هارون الرشید را لرزاند و عاقبت به عقد هم درآمدند. زبیده بنت جعفر دل در گروی هارون داشت اما وقتی خبر شهادت امامش را شنید به یک باره عشقش تبدیل به نفرت شد. چالشی بزرگ به رویش داشت، می دانست هارون قرار است سوالی سرنوشت ساز از او بپرسد پیش چشم تمامی اهالی قصر،«امیر تو کیست؟ چه کسی بر حق است؟ من یا آل علی؟» در حالی زار بودمکه بانویی به نام حبابه می آید و در صندوقچه اسرارش را باز میکند و راز های مگویی که در تمام عمر تشنه شنیدنشان بودم اما حالا بیشتر از پیش را به من می گوید. اسراری که باعث شد تبدیل شوم یه زنی شجاع، استوار و بی مانند در برابر ظلم و جور. از حبابه حدیثی شنیدم که باور نمیکردم، حدیثی که امید تازه را در من روشن کرد. حبابه گفت:« با همین دو گوش خود شنیدم که امام صادق ع از منجی عالم حرف می زد، ایشان گفتند که همراه منجی زنان و مردانی خواهند آمد که به ایشان یاری می رسانند.» امام نام هفت زن را به زبان آوردند«قنوا دختر رشید هجری، ام ایمن یا همان برکه، سمیه مادر عمار بن یاسر، ام خالد، صیانه ماشطه، زبیده بنت جعفر....» بهتی عجیب مرا فرا گرفت، من زبیده بنت جعفر، امام اسم مرا آورده است. من یکی از یاران منجی عالم خواهم شد. اما یک لحظه به فکر فرو میروم حبابه یک اسم کم گفته است، تا رویم را به سمتش میکنم، آری او سر تکان میدهد و لبخندی به زیبایی بهار به من نشان میدهد، آری هفتمین بانو. من کمر همت بستم تا هرچه در توان دارم برای حفظ شیعیان و امامانم بکنم. من زبیده بنت جعفر همراه آخرین اماممان بر میگردم، آری من برمی گردم. 0 5 ریحانه حاجی زاده 1402/4/20 مرا با خودت ببر مظفر سالاری 4.4 56 ابراهیم مردی که در دمشق زندگی میکند آرزو دارد که به سفر حج برود که ناگهان جور می شود که او به سفر برود او ازدواج میکند و مادرش دیگر تنها نیست. اما روز قبل از سفر او مادرش بیماری سختی میگیرد. ابراهیم سر دو راهی میماند، برود یا بماند؟ او به خاطر مادرش از سفر میگذرد. روزی دل شکسته در مسجد شروع به گریه می کند که ناگهان میبیند مردی جوان و زیبا و رشید در برابرش ایستاده است. جوان به ابراهیم سلام میکند و به او میگوید همراه من بیا. ابراهیم ناخواسته بر میخیزد و با جوان همرا می شود. تا چشم بر هم زدنی به عراق و مکه و مدینه سفر میکند و حجش را انجام میدهد و دوباره به مسجد بازمیگردد. با گریه از آن جوان می پرسد:«شما کیستید؟» آن جوان لبخندی دل نشین میزند و می گوید:«من امام تو، محمد بن علی، ابن الرضا هستم.» ابراهیم توسط حکومت عباسی دستگیر و به بغداد برده میشود و زندانی میشود. ابن خالد مردی ادویه فروش در بغداد کنجکاو میشود و هر روز در زندان به دیدار ابراهیم میرود و داستانش را می شنود. تمام تلاشش را برای آزادی ابراهیم میکند اما بی هیچ حاصلی. ناامید از همه جا دلش را به امام جواد ع میسپارد و دعا میکند. تصمیم میگیرد به زندان برود برای آخرین دیدار با ابراهیم وقتی وارد میشود همه را آشفته میبیند و میفهمد ابراهیم فرار کرده است اما به طوری غیر ممکن نه در خراشی برداشته است نه زنجیر های دست و پایش. ابن خالد از خوشحالی فراوان به آسمان میرسد. امامش ابراهیم را از زندان نجات داده است و به خانه اش در حلب رسانده. حقا که او حجت خدا بر روی زمین است. 0 9