یادداشت ریحانه حاجی زاده
1403/6/8
صدای لنگه در یعنی زهیر از مسجد بازگشته است. ام سکینه چون همیشه به استقبال زهیر می آید. کاسه شیر را بر میدارمتا به مطبخ بروم و یاور باشم برای جمیله، که زهیر گام برمیدارد سوی من و ام سکینه به دنبالش میدود. ترس خورده نگاهشان میکنم. زهیر در چند قدمی من می ایستد، صورتش برافروخته است و چشمانش گشاد، بی درنگ فریاد میزند:«نام تو چیست؟» و من به صدایی که می لرزد پاسخ می دهم:«حدیث» زهیر قدمی دیگر پیش می آید به تشویش می پرسد:«نام خودت را می گویم، پیش از اینکه از دیار خود به مدینه بیایی. حتم نامی داشتی، نداشتی؟» چه خطایی از من سر زده که چنین از نام و نشانم می پرسند؟ بغضم را فرو میدهم و زمزمه می کنم:«پیش از اینکه کنیز شما باشم نامم سلیل بود.» گل از گل زهیر می شکفد و می گوید:«امروز واسطه ای به قصد خواستن تو برای مولایم علی بن محمد آمده بود او گفت مولایم درباره تو فرموده:«سلیل از هر آفت و پلیدی ای منزه است» می دانی چه نصیبت شده؟ نمی دانی، نمی دانی»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.