یادداشت
1402/4/29
همه چیز از آن شب نحس شروع شد، شب عروسی برادرم یوسف. نامم الیاس است پسری هفده ساله در یکی از روستا های گرگان زندگی میکنم. در روستای ما خانی زندگی میکند که حرفش برو دارد و همه از او حساب میبرند. پسرش عبدالجبار چشمش یکی از دختران آبادی را میگیرد و از او خواستگاری میکند اما آن دختر از عبدالار خوشش نمی آید و میخواهد با برادرم ازدواج کند، خلاصه آنها بساط عروسی را راه می اندازند اما در مجلس عروسی ناگهان افرادی می آیند و برادرم را میکشند و عروس را یعنی نورجمال را میدزدند و این شروع ماجرای پیچیده زندگی من بود. شروع آشنایی ام با تهران، سامان، روح الله خمینی، ساواک و......
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.