یادداشت‌های محمدرضا امینی (32)

          این قسمت از کتاب، درباره سرگذشت مدیو هست. وارث تریستفال، آخرین نگهبان. کسی که در بازی ها و کتاب های سری ظاهر میشه و لابه‌لای تاریخ در حال نگهبانی از جهانه، یا حداقل سعی اش رو میکنه.
مدیو جادوگری بسیار قدتمنده که حتی بعضی ها اون رو دیوانه میخوانند. اون قدر قدرتمند که حتی مرگ بال هم علاقه ای به رویارویی باهاش نداره.

اتفاقات جدیدی در حال افتادنه، ظهور نژادی وحشی و خطرناک به اسم اورک در آزراث و کشته شدن جادوگرانی قدرتمند. در این میان کایرین تور برای اینکه سر از کار های وارث تریسفال دربیاره، کدگار رو برای شاگردی مدیو میفرسته و مدیو که تا الان کسی رو به شاگردی نگرفته، اون رو به شاگردی میگیره....
در حالی که بسیاری از قدرتمندان برای مقابله با تهدید اورک‌ها به مدیو پناه می‌برند، از حقیقت هولناک پشت ماجرا بی‌خبرند: این تهدید، ریشه‌ای تاریک‌تر و بسیار کهن‌تر دارد — و خود مدیو بی‌ارتباط با آن نیست.»

این کتاب به عنوان داستانی که سرگذشت یکی از قدرتمند ترین و تاثیر گذارترین و مرموز ترین شخصیت های وارکرفت رو شرح میده، برام جذاب بود و از خوندنش لذت بردم.
        

1

          سیاه تیغ یه داستان عجیب و حقیقتا برای من جدید بود.
داستانی در انگلستان، جنایی و معمایی و حتی بعضی وقت ها ترسناک!
در ادامه خلاصه ای از داستان رو شرح میدم:
«سیاه‌تیغ» روایت ماجرای پسربچه‌ای یتیم و کنجکاو به نام کریستوفر رووه است که در لندن قرن هفدهم زندگی می‌کند. او شاگرد داروساز و حکیم مهربانی به‌نام استاد بندیکت بلک‌ثورن است، کسی که مغازه‌ای معروف به «سیاه‌تیغ» دارد. کریستوفر در کنار حل رمزها و ساخت معجون‌های جذاب، به‌طور دائم در حال یادگیری اسرار پنهان علم و داروسازی است .

تا وقتی که قتل‌هایی مرموز قاتلان را هدف گرفته‌اند؛ طایفه‌ای سری شروع می‌کند به شکار داروسازها، معتقد به اینکه اعضای «انجمن عطاران» رازی مخفی و خطرناک را نگه داشته‌اند. زمانی‌که استاد بندیکت مورد حمله قرار می‌گیرد، کریستوفر مجبور می‌شود فرار کند و هم‌زمان دو تهدید جدی دارد: قاتلان فرقه‌ای و مرد قدرتمندی به نام لرد ریچارد اشکوم  .

حال کریستوفر باید با استفاده از دانسته‌هایش، معماهای پیچیده را حل کند، رد رازهایی تراژیک را دنبال کند و زنده بماند. این داستان درباره‌ی ماموریتی است برای کشف رازی هولناک که شاید دنیا را زیر و رو کند  .
        

16

1

          مثل بقیه کتاب های کریستی گلدن در سری وارکرفت، کتاب به شدت مهیج و جذاب بود. شخصا از تلخ نویسی و تراژدی خوشم میاد و این کتاب یکی از بهترین تراژدی های این سری رو تا به اینجا بهم ارائه داد.

در کنار فضای سیاسی و نظامیِ سنگینی که داستان رو احاطه کرده، «امواج جنگ» به طرز هنرمندانه‌ای به شخصیت‌پردازی جاینا می‌پردازه؛ زنی که باید بین عشق و وظیفه، صلح و انتقام، خاطره و واقعیت یکی رو انتخاب کنه — و هر انتخابی، بهایی داره.

کریستی گلدن با قلم دقیق و روایتی سینمایی، نشون می‌ده که چطور یک شخصیت می‌تونه در دل یک جنگ تمام‌عیار، نه‌فقط به‌عنوان یک جادوگر نیرومند، بلکه به‌عنوان انسانی با شک و ترس و خشم رشد کنه. چیزی که این کتاب رو فراتر از یک رمان فانتزی نظامی می‌بره، عمق احساسی روایتشه. تراژدی این داستان فقط توی انفجارها و نبردها نیست؛ توی لحظه‌هاییه که جاینا با گذشته‌ش روبه‌رو می‌شه، با خاطراتی که نمی‌ذارن آسوده باشه، با تصمیم‌هایی که دوست نداره ولی باید بگیره.

اگه دنبال یه داستان با بار احساسی بالا، پیچش‌های دراماتیک و شخصیت‌هایی خاکستری هستی، «امواج جنگ» قطعاً یکی از بهترین‌ها در سری وارکرفته. پایانش، گرچه تلخه، اما تلخی‌ای از جنس بلوغ و واقع‌گراییه — نه ناامیدی، بلکه گذار. یه کتابی که بعد از بستن جلدش، هنوز صدای امواجش توی ذهنت باقی می‌مونه.
        

1