یادداشتهای نازنین فرامرزی (6)
1404/4/11

داستان ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی، یکی از ماندگارترین آثار ادبیات کودک و نوجوان ایران است که در لایههای زیرین خود، نقدی تند بر ساختارهای بسته، جهل اجتماعی و سرکوب آزادی اندیشه دارد. این داستان کوتاه، با زبانی ساده اما مفاهیمی عمیق، به زیبایی سفر قهرمانانهی یک ماهی کوچک را روایت میکند که در پی کشف حقیقت و آزادی، از محیط محدود خود دل میکَند. 🎯 مفاهیم کلیدی داستان - جستوجوی حقیقت: ماهی کوچولو نماد فردی است که نمیخواهد در جهل و تکرار روزمرگی بماند. او با پرسشگری و میل به دانستن، مسیر متفاوتی را انتخاب میکند. - شجاعت در برابر ترس: برخلاف دیگر ماهیها که از مرغ سقا و ناشناختهها میترسند، ماهی سیاه کوچولو با شجاعت به دل خطر میزند. - نقد ساختارهای بسته: داستان بهطور نمادین، جامعهای را به تصویر میکشد که در آن، سنتها و ترسهای تحمیلشده مانع رشد و آگاهی میشوند. - فردگرایی آگاهانه: برخلاف جمعی که در سکون و ترس باقی ماندهاند، ماهی کوچولو با انتخابی آگاهانه، مسیر متفاوتی را میپیماید. 🧠 تحلیل گفتمان انتقادی در یک تحلیل گفتمان انتقادی، پژوهشگران نشان دادهاند که این داستان با بهرهگیری از عناصر ادبی، به نقد نظامهای سلطه، آموزش رسمی و محدودیتهای فکری میپردازد. ماهی سیاه کوچولو در این خوانش، نماد روشنفکری است که در برابر سانسور و سرکوب ایستادگی میکند. 🌊 پایان باز و تأثیرگذار پایان داستان که با جملهی «آیا کسی میداند ماهی سیاه کوچولو هنوز زنده است یا نه؟» تمام میشود، مخاطب را به تأمل و مشارکت در ادامهی مسیر دعوت میکند. این پایان باز، نمادی از تداوم مبارزه برای آگاهی و آزادی است.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/4/3
1. «همه حیوانات برابرند، اما برخی از حیوانات از دیگران برابرترند». 2. «چهار پا خوب، دو پا بد». 3. «انسان تنها موجودی است که بدون تولید مصرف می کند». 4. “موجودات بیرون از خوک به انسان و از انسان به خوک و دوباره از خوک به انسان نگاه می کردند؛ اما از قبل نمی توان گفت کدام کدام است.” 5. «تنها انسان خوب مرده است». 6. “من سخت تر کار خواهم کرد.” 7. “همیشه حق با ناپلئون است.” 8. «هیچ حیوانی نباید حیوان دیگری را بکشد». 9. “خوک ها ناگهان به خانه مزرعه نقل مکان کردند و در آنجا ساکن شدند.” 10. “حیوانات خوشحال بودند که هرگز تصور نمی کردند که ممکن باشد.” 11. «احکام بر روی دیوار قیردار با حروف سفید درشت نوشته شده بود که سی یارد دورتر قابل خواندن بود». 12. باکسر تکرار کرد و چشمانش پر از اشک بود: «من هیچ آرزویی برای گرفتن زندگی ندارم، حتی جان انسان». 13. “بدون بحث بیشتر به مزرعه علوفه رفتند تا برداشت را آغاز کنند.” 14. “موجودات بیرون از خوک به انسان و از انسان به خوک و دوباره از خوک به انسان می نگرند؛ اما از قبل نمی توان گفت کدام کدام است.” 15. “شیر در چندین نوبت به طرز مرموزی ناپدید شد.” 16. “حیوانات مات شده بودند. این چیزی نبود که آنها انتظار داشتند.” 17. «انسان در خدمت هیچ موجودی جز خودش نیست». 18. به موجودات مزرعه نیز خواندن و نوشتن آموزش داده می شود. 19. “هیچ کس محکم تر از رفیق ناپلئون باور نمی کند که همه حیوانات برابر هستند. او خیلی خوشحال می شود که شما تصمیمات خود را برای خود بگیرید. اما گاهی اوقات ممکن است تصمیمات اشتباهی بگیرید، رفقا، و پس ما کجا باید باشیم؟ ” 20. “تمام آن سال حیوانات مانند برده کار می کردند.” 21. “موجودات بیرون از خوک به انسان و از انسان به خوک و دوباره از خوک به انسان می نگرند؛ اما از قبل نمی توان گفت کدام کدام است.” 22. “من متوجه نمی شوم. من باور نمی کردم که چنین اتفاقاتی در مزرعه ما رخ دهد. باید به دلیل تقصیری از خودمان باشد. راه حل به نظر من این است که بیشتر کار کنیم.” 23. خوک ها با غیرتی که قبلاً برایشان ناشناخته بود، به مطالعه آموزه های ناپلئون پرداختند. 24. “موجودات از خوک به انسان و از انسان به خوک و دوباره از خوک به انسان می نگریستند؛ اما از قبل نمی توان گفت کدام کدام است.” 25. «همه حيوانات مساويند ولي بعضي حيوانات مساويترند». 26. “موجودات بیرون از خوک به انسان و از انسان به خوک و دوباره از خوک به انسان می نگرند؛ اما قبلاً نمی توان گفت کدام کدام است.” 27. “مطمئنا، رفقا، شما نمی خواهید جونز برگردد؟” 28. “حیوانات استقلال خود را برده بودند، اما هنوز مدیریت آن را یاد نگرفته بودند.” 29. «هیچ حیوانی نباید در بستری با ملحفه بخوابد». 30. «انسانها از مزرعه حیوانات، حالا که رونق یافته بود، کمتر از آن متنفر نبودند».
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/4/2
داستان اول کتاب درباره مردی که که به خودکشی فکر میکنه و داستان کش میاد تا جای که بلاخره میمیره و یاد داشت هایی که کنار تخت توی کشو اتاق بوده لو میده که این آدم خودکشی کرده اما اگه من نویسنده اون داستان بودم شاید تعقیری در اون ایجاد میکردم نمیذاشتم شخصیت اصلی بمیره و تمام مدت اون تلاش میکرد برای مرگ و شاید آخر داستان روی سنگ قبری بود با اسم همون مرد ولی فریاد و تمنای شخصیت اصلی برای التماس به مرگ رو طولانی میکردم 😶باری کتاب قشنگی بود تمام بخش هاش وقتی به آخرین داستان یعنی آب زندگانی رسیدم خیلی ذوق کردم چون قبلا هم خونده بودمش و توی کتاب های کودک دیده بودمش اما بعد ۱۹سال هنوز هم جذاب به دل نشین بود انگار که تو عالم کودکی یه برداشت داشتم و الان که بزرگ شدم یکی دیگه باری کتاب جالبی بود برای من
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/4/1
آثار یالوم همیشه برام جذاب بوده انگار خالی از خود سانسوری اولین بار توی رادیو راه از زبون مجتبی شکوری این کتاب پیدا کردم ولی حقیقت های تلخ داستان مثل سیلی توی صورت آدم میخوره مرلین همسر اروین عشق قدیمی طولانی که حالا آلزایمر و سرطان عجیب پیچیده ترش میکنه توی این کتاب یه فصل رو اروین نوشته یه فصل مرلین ولی از یه جای به بعد مرلین میمیره و قلب من جای درد میگیره که یالوم دوست داره کتاب کش بده چون دلتنگی مرلین با نوشتن تو این کتاب تسکین میده خیلی قشنگه یا مثلا جاهای که مریلین خسته و دردکشیده از درمان های سرطان یا اروین که یکی از کله گنده های روانشناسی مراجعه کننده خودش فراموش کردی فردی که دست کم ۲سال بیمارش بوده تمام بالا پاین های این کتاب زندگی واقعی و برای من یکی که جالب بود
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.