یادداشت نازنین فرامرزی
1404/5/6
دزده اومد تو خاطرات بچگیم یه روز که من تنها بودم خسته بودم یه دزد رند ناقلا اومد توی خونمون کودکیم برداشت پرید تو ایون کوچمون دوان دوان به سوی جوی کنار کوه نه دزد بود نه کودکیم تنها شدم اسیر شدم اشکام همه بهونه بود دلم پر از گلایه و شکوه بی حرمتی بود هنوز کنار خونمون گردوی فالی میفروخت دست فروش فرفره ها فوت میشدن پشت لبای بی سیبیل بازی عجب مردونه بود هفت سنگ بگم یا تیله و هفتیر ناب کجا رفته خاله بازی با همسالان بی تاب شمسی دیگه شوهر پرست و دوره اقدس ولی شاستی خریده بوره منم میون این همه شلوغی شدم خانوم کتابی اهل فقط کتابم و بی دلیل دنبال اون کودکی بی فریب #نازنین
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.