یادداشتهای محیصـــــا؛🇮🇷 (9) محیصـــــا؛🇮🇷 1403/5/17 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 47 کتاب «سفر به انتهای شب» نشانگر خشم و انزجار سلین از حماقت و دورویی جامعه و پوچگراییه. در تمام صفحات کتاب شیوه روایی رک و محاورهای و ملموس استفاده شده و نویسنده خیلی رک و با زبانی محاورهای نقدهای خودش رو بیان کرده. کتاب سفرهای باردامو رو از جنگ جهانی اول به جنگلی در آفریقا و بین مستعمرات فرانسه، نیویورک و دیترویت رو روایت میکنه. در تمام این روایت علاوه بر اینکه در صحنه های داستان، پوچگرایی و روزمرهشدن مردم به چشم میخوره، افکار افراد مستعمراتی در کشورهایی مثل آفریقا و یک سری از جنایات شون نسبت به مردم اونجا رو هم نشون میده... سفر به انتهای شب، همونطور که از اسمش کمی پیداست، مخاطب رو وارد دنیایی شوکه کننده میکنه و پایانش تا مدت ها در ذهن مخاطب باقی میمونه. نباید از این کتاب انتظار دنیایی پر از آرمان ها و شادی رو داشتهباشید، بلکه برعکس، روایت های کتاب ترسیم کننده ی دنیایی دقیقا خلاف اونه.. •نام این کتاب در لیست صدتایی رمان آقای امیرخانی هست• 0 2 محیصـــــا؛🇮🇷 1403/5/14 تقریبا لیزا گراف 4.2 27 بچهتر که بودم همیشه دلم میخواست کتابهای قطور و کم تصویر بخوانم. برای همین هروقت که میرفتم کتابخانه، حوصلهام از ور رفتن با کتابهای بچهگانه قسمت مخصوص بچه ها سر میرفت، پس میرفتم قسمت کتابهای نوجوان و خودم را بین قفسههای بزرگ کتابهایی که برای بچه ها نبودند گم میکردم. یکهو میدیدم که چند کتاب بزرگ برای خودم پیدا کردم-کتابهایی که به نظرم ارزش خواندن داشتند- و با خوشحالی میرفتم و به مسئول کتابخانه پنج کتابی را که هر دفعه میشد قرض گرفت، تحویل میدادم و بار جدید کتابهارا میگرفتم.با اینکه اسم اکثرشان را یادم رفته ولی اینطور بود که هی میرفتم سراغ کتابهای بزرگ تر و بزرگ تر تا اینکه در نوجوانی تقریبا هیچ مشکلی با خواندن کتاب ۵۰۰ صفحهای که از بالا تا پایین صفحههایش چفت در چفت کلمات ریز چاپ شده بود، نداشتم. اما الان که طاقچه بینهایت را نگاه میکردم، کلی از این کتابهای نوجوان و... میدیدم که نخواندهبودم. کلی کتاب با جلدهای رنگارنگ و عناوین دوست داشتنی. خلاصه تصمیم گرفتم در کنار خواندن کتابهایی که حس «بزرگ بودن» بهم میدهند، کمی از این کتابهای بچهگانهتر را هم بخوانم. کتاب خوبی بود. واقعی بود و اهمیت تلاش و اینکه همیشه این تلاش، کم کم و آهسته نتیجه میدهد را در زندگی شخصیت اصلی-اَلبی- نشان داده بود. و مهمتر از همه اینکه سیر داستان، واقعی بود. داستان یک زندگی که آدم باهاش حس نزدیکی میکند و شکست های پی دی پیای که اَلبی در روند زندگی بهشان بر میخورد را میشد با تمام احساسات کودک درونم، درک کرد. 0 3 محیصـــــا؛🇮🇷 1403/5/9 امیر من نرجس شکوریان فرد 4.4 10 «هر روز اگر عاشوراست هر سرزمینی اگر کربلاست یعنی شیعه در هر لحظه، در هر مکانی میتواند و باید برای یاری امامش آماده باشد و پا به رکاب...» کتاب، کتاب جدیدی بود برای من. بعضی از داستانها و مطالبش طبیعتا شبیه تعدادی از مقتلها بود، چون سیر شهادت امام، یکیست. سیر نوشتهها برای من شبیه یادداشتهایی بود که خودم گاهی گوشه کنار دفتری مینویسم. بعد انگار همهٔ اینها یکجا جمع شدند و آمدند توی یک کتاب! بعضی جاها ترجیح میدادم که صحنه ها ارتباط بیشتری داشته باشند. یعنی متن اگر هم تمام میشود، پایان باز نداشته باشد-البته که در بعضی جاها پایان باز باعث میشود ذهن آدم درگیر بشود و عمق فکر نویسنده را بفهمی- اما نکتهٔ جالب توجه مرتبط کردن و پیوند دادن این مباحث با دنیای الان بود. اینکه برای همهٔ زمینههای عاشورا، از هر منظر که نگاه کنی، امروز مصداقش را پیدا میکنی؛ همان «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» •| خواندنش را توصیه میکنم. 0 3 محیصـــــا؛🇮🇷 1403/5/9 پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 31 با توجه به رده سنی کتاب، کتاب جالبی بود. با اینکه میتونست توصیفاتش بهتر باشه ولی خب احتمالا به خاطر رده ی سنی سعی کردن ساده بنویسن. اینکه «پسری با ۳۵ کیلو امید» واقعا از وضعیتی که داشت خسته شده بود و میخواست تغییرش بده خوب و واقعی بود. جوری که میشد باهاش ارتباط برقرار کرد.و این رو هم که اغلب اوقات شرایط جوری پیش میره که نمیخوای.. اما با همه ی اینها، واقعا نقش امید و اراده رو ترسیم کرده.. اراده زندگی رو عوض میکنه... پ.ن:نمیدونم چرا ذهنم سعی میکنه مطالب این کتابو با کتابای دیگه که خوندم پیوند بزنه😅🤧... و بعد از توش ی چیزی در بیاره به اسم توکل، عزم و... 0 1 محیصـــــا؛🇮🇷 1403/4/25 عروسک خانه: نمایشنامه در سه پرده هنریک ایبسن 4.1 37 چون اولین تجربهام از نمایشنامه خوندن، این کتاب بود؛ شاید نحوهٔ امتیاز دهیم صحیح نباشه و صرفا طبق علاقهٔ شخصیم از داستان و نحوهٔ پیشروی آن باشد. نویسنده توانسته بود با یک «نمایشنامه» که سه پرده دارد، و با تعداد اندکی از شخصیت ها، معضل و مشکلی که میخواسته را به خوبی نشان بدهد. فقط میتوانم بگویم انتخاب چنین راهی، آن هم بعد از اینکه در ظاهر همه چیز ختم به خیر شده، ولی در حقیقت هیچ چیز پایه ی مستحکمی ندارد، شهامت خیلی بزرگی میطلبد... 1 14 محیصـــــا؛🇮🇷 1403/4/24 The monkey's paw W.W. Jacobs 4.3 2 «اولین کتاب زبان اصلی» توی بهخوان، چندین بار پست ها و یادداشت های چند نفر را دیده بودم که از خواندن کتاب زبان اصلی حرف میزدند. من با اینکه چند کتاب گوشهٔ کتابخانهام داشتم اما تابه الان جرئت یا شاید هم وقت نکرده بودم سراغشان بروم. با دیدن این افراد و توصیه هایشان، تصمیم گرفتم بروم سراغ کتابخانهام و آسان ترین کتاب، که همین پنجهٔ میمون بود را انتخاب کردم و شروعش کردم. با اینکه میشد خیلی سریعتر تمامش کرد اما چون چند کتاب دیگر را هم، همزمان میخواندم تصمیم گرفتم روزی یک یا دو chapter را از آن بخوانم. داستان، داستان سادهای بود. خیلی ساده. شاید توی کل داستان حدود چهار یا پنج کلمه بود که معنیشان را دقیق نمیدانستم. سیر داستان، من را یاد کتابداستان های بچگیام میانداخت😅... داستانی ساده، که با روایتی ساده میخواست همه آن را بفهمند. اول کتاب نوشته شده بود چون داستان ترسناک است خواندنش به بچه ها و نوجوانها توصیه نمیشه؛ اما برای من ترسناک نبود. امیدوارم سال بعد همینطور که برنامهٔ بهخوان را باز میکنم، بیایم و برایتان از یک کتاب زبان اصلی سطح بالا بنویسم :) 3 3 محیصـــــا؛🇮🇷 1403/4/20 توکل آستان قدس رضوی 4.7 16 توکل مانند اکسیریست که اگر درست به آن دست پیدا کنیم، مسیر زندگیمان متفاوت خواهد شد. با اینکه مفهومیاست که بارها از اطرافیان شنیده و شاید در بسیاری از کتابها ردی از آن دیدهایم، اما خواندن این کتاب به من ثابت کرد که در حقیقت چیز زیادی از آن نمیدانیم. توکل به معنای تکیه و اعتماد کردن است. شاید در ظاهر این مفهوم اهمیت زیادی در زندگی ما نداشته باشد اما کمی که عمیق تر به قضیه نگاه کنیم میبینیم که همهٔ امور و حتی میزان استرس و اضطراب انسان را تحت تاثیر قرار میدهد. کتاب، حجیم نیست و حتی میشود یکسره خواندش. برای همین زیاد فرصت شما را نمیگیرد و با مقدار کم، میشود این حقیقت را درک کرد. خلاصه، خواندش علاوه بر اینکه ضرری نمیرساند، خیر زیادی هم میرساند و توصیهاش میکنم! 0 5 محیصـــــا؛🇮🇷 1403/3/29 پری دخت: مراسلات پاریس طهران حامد عسکری 3.7 131 -هو الحیّ- «پریدخت دختری بود در محله پامنار طهران که یک صبح سرد زمستانی، باد اورا با خود برد و لابهلای صفحات تاریخ این سرزمین گم شد» روایت عشق و فراق و صبوری؛الحاح و تلواسه و تیمار.. و شاید لطافت درون ذهن نویسنده :).. ماندگاری و پایداری عشق حتی از فرسنگ ها فاصله و احساسات لطیف دو شخصیت به خوبی به تصویر کشیده شده بود. نحوه نگارش هم به شدت زیبا و دلنواز بود. 0 2 محیصـــــا؛🇮🇷 1403/3/29 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 123 -هو النور- «شب از من، و تصویر پروانهها خالیست» شاید سفری هرچند کوتاه در اعماق اندیشه های مبهم و به هم پیوسته نویسنده. روایت داستان، مرا یاد پیرمردی میانداخت که چشمانش، طول و درازا را فریاد میزنند؛ گره پیشانیاش، نشان از خسته بودنش میدهد.داستان او مبهم است و غیرقابل توصیف؛ او بازماندهای از اعماق شب است که خود را روبهروی تو کشانده. یاد کسی که عمق، در نگاه او معنا پیدا میکند. داستان کمی مبهم بود، به هم پیوستگی ابهام تصویر زیبایی را در ذهنم به رخ میکشید اما گاهی تشخیص تغییر صحنه داستان، کمی سخت بود. به هرحال خواندنش را توصیه میکنم. 0 2