یادداشتهای Mahoor (11)
1404/3/18
هیتکلیف... کل طول داستان منتظر مرگ شخصیت اول داستان بودم، شخصی که نه هویت داشت و نه چیزکی از خودش، اما خیلی چیزها از دیگران سلب کرده بود، تنها دارایی او عشقش به کاترین بود. اما اخر داستان، زمانی که او چشم به راه مرگش بود، دلم نمیخواست بمیرد. اون موقع یاد تمام ظلم هایی که بهش شده بود افتادم، یاد مهر و محبتی که هیچوقت مال او نبود. شاید... شاید اگر کاترین، ادگار را برای حفظ شرافت و آبروی خود انتخاب نمیکرد، و قلب خودش رو دنبال میکرد، آن وقت، هیتکلیف ماهم زندگی ای معمولی داشت، زندگی خود کاترین نابود نمیشد و ادگار در حسرت مرگ همسرش تا اخر عمر نمی سوخت. این کتاب نشان داد عشق همیشه زیبا نیست، گاهی بسار مخرب است، مانند عشق هیتکلیف به کاترین، که نه تنها زندگی خودشان را به فلاکت رساند، زندگی اطرافیان و نسل های بعد رو هم به مرز نابودی کشانید. پ. ن. هیچکسی تو این داستان مظلوم تر هیرتن نبود پ. ن. ۲: خدایی نلی فوضول بود
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/6/3

به پایان رسید.... بلاخره این کتاب هم به پایان رسید درست همانطور که باید. با صراحت میتونم بگم یکی از بهترین کتابهایی بود که خوندم . خالی نبود و به همه چیز به سرعت پایان نبخشید . درد و رنج کشیدن رو به خوبی به تصویر کشیده بود و آدم رو مجبور به درک کردنش میکرد . پ.ن: تا حالا از مردن یه شخصیت انقدر خوشحال نشده بودم که از مردن برتا خوشحال شدم 😒 ماهور 🌑💫✨
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.