یادداشت‌های سیده نرجس سرمست (7)

          رویکرد نویسنده در کتاب معرفی و شناساندن معرفت زیارت با توجه به دعای جامعه کبیره هست. اتفاقی شبیه کتاب لبخند مسیح.البته باید مژده بدم که به نسبت اون کتاب جملات ثقیل و توضیحات پیچیده، حجم کمتری از کتاب رو گرفته😅
 داستان با روایت زندگی یه پسر دانشجو و ماجرایی که براش اتفاق می‌افته شروع می‌شه که این اتفاق ادامه داستان رو می‌سازه. احساسم این هست که نویسنده برای جذب مخاطب خنثی در این فصل از بعضی صحنه ها و واژه‌های جنسی استفاده کرده که به شخصه نمی‌پسندیدم.
بعد از فصل اول وارد داستان می‌شیم. داستان دو راوی اول شخص داره و روایت‌ها در سفر دانشجویی مشهد اتفاق می‌افته. سفری برای دانشجویان ممتاز دانشگاه که به طرز عجیبی از بین دانشجوهای دختر که اکثرا رشته های مرتبط با معارف می‌خوندن، فقط غزاله وجهه مذهبی داشت
داستان فضاسازی و توصیفات خوبی داره مثلا مکالمه بین دو خانم ایرانی و عراقی به خوبی پرداخت شده بود اما از یه جایی به بعد توصیفات مربوط به غزاله زیادی کشدار و خسته کننده می‌شد مخصوصا وقتی در فصل‌های بعدی هم مشابه همان توصیفات تکرار می‌شه(توصیفات مربوط به حرم، ساعت و ...)
 بعضی حرف‌ها در داستان ننشسته بود مثل نقدی که به آستان قدس برای رفع گرما در فضای حیاط شده بود، می‌تونست در فضای دیالوگی باشد نه مستقیم گویی.
نکته غیرعادی برای من پولدار بودن همه شخصیت های داستان بودند(صدف، غزاله،سلمان با موتوری که بیشتر از ماشین ارزش داشت، شهاب، مریم) 
ماجرای صحبت بین شهاب و مریم و دخالت آستان قدس اگه مصداق واقعی داشته باشه که واقعا برای مسئولین آستان متاسفم که گوش شنوا برای شنیدن مسئله نداشتن و اگه نه به نظرم نویسنده کار درستی در انتخاب فضای دستگیری دو جوون نکرد مخصوصا که ادامه داستان اتفاق تلخی می‌افته که نتیجه اون برخورده.
به شخصه بعد از اینکه غزاله می‌فهمه مریم سلمان رو دوست داره انتظار دارم جلوه عملی معرفتی که در پی اون بود رو ببینم اما در ادامه داستان احساس کردم حتی خود نویسنده هم متوجه این معارف نشده(برداشت شخصی هست و می‌تونه غلط باشه) و داستان به صورت خیلی باز رها شد گرچه از بعضی پارامترها میشه فهمید غزاله و سلمان به هم می‌رسن اما ارتباطش به مطالبی که غزاله از اول داستان در پی کشفش بود به من خواننده منتقل نمیشه
        

3

        از نظر من رمان ارتداد یک سوژه ناب همراه با پرداخت ضعیف هست. کتابی که با کلمات ثقیل و فلسفی‌اش خیلی ها را از خواندن کتاب در همان ابتدا زده می‌کند
البته من کتاب را تا انتها خواندم و پایان نسبتا خوبی داشت. فقط به عنوان یک مادر  درک این ماجرا که یک زن بدون اینکه ناچار باشد دست به ترک کودکش بزند خیلی سخت هست
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

        نویسنده شخصیت رزمنده ای به اسم ارمیا رخلق کرده که بعد از دوران جنگ نمیتونه با شرایط موجود کنار بیاد. مثل خیلی از فیلم ها و داستان ها با این مضمون.
اما اشکال کار کجاست؟ داستان عنصر مهم امید رو نداره.
در طول داستان با شخصیت های مختلفی مواجه میشید ولی هیچ کس رزمنده جا مانده از شهدا رو به صورتی که باید درک نمیکنه و همیشه تنهایی ارمیا از خطوط کتاب به خواننده منتقل میشه تا جایی که آخر کتاب تعجب میکنی پس چطور آن همه جمعیت برای تشییع امام آمده بودند. جمعیتی که در طول حیات چند ماهه ارمیا در کتاب حتی یک نفرشان با او روبرو نشده بود.

اما منصفانه بگم کتاب هنرمندانه نوشته شده. طراوت جنگل های شمال، سختی کار معدنچیان، حالت تنهایی ارمیا و... همه به قشنگی از میان داستان حس میشه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6