یادداشتهای دخترِ شرلیام. (9) دخترِ شرلیام. 7 روز پیش نه آدمی اوسامو دازایی 3.9 73 "نه آدمی. دیگر انسان نیستم." فقط میتونم بگم انگار قلبم خالیه. راستش از اینکه اینقدر که تونستم با این کتاب ارتباط بگیرم میترسم. ذره ذره تقلا برای انسان بودن و آگاهی از اینکه هیچ راه نجاتی نمونده. در وصف یوزر باید بگم جامعه گریزی بود که با جامعه یکی شده بود، مرد ترسویی که به ترس هاش تبدیل شد و توی تاریکی گم شد: I can't fix him, I can't make him better جوری که این فرد واقعی بود و ملموس و پیچیده و زنده بود و به همون میزان وهم آلود بود. واقعا آدما چطوری میفهمن دیگه انسان نیستن؟ یعنی بعضیا مثل یوزو از همون بچگی میدونن یه چیزی توی وجودشون فرق داره؟:) یجورایی جذب قسمت روانشناسی پشت همه این ماجرا شدم. چی میشه که اینجوری میشه؟ چی میشه که همه چیز تموم میشه؟... دونستن اینکه نویسنده این کتاب شخصیت اصلی رو مطابق شخصیت خودش طراحی کرده همه چیزو دردناک تر و زیبا تر میکنه. 0 12 دخترِ شرلیام. 1404/5/6 دیزی جونز و گروه شش تیلور جنکینزرید 4.2 6 این کتاب لیاقتشو داشت که خیلی بیشتر معروف بشه:) شما اینجا صرفاً با یک رمان مواجه نیستید، با یک شاهکار توی ژانر داستان تاریخی/ historical fiction طرفید. همه چیز واقعیه، مصاحبه ها، شخصیت ها، حتی آهنگ ها... تا زمانی که میفهمید کل دنیا از توی ذهن نویسنده اومده بیرون. با این حال همه چیز به شدت واقعیه. نمای حقیقی از دنیای واقعی. اینجا دیزنی لند نیست، شاید بهترین یا بدترین بخش زندگی ما، فقط بخش بخش گذرا توی زندگی ماست. اینجا درست مثل زندگی واقعیه، پر از حسرت، پر از درد، پر از کارایی که میتونستیم بکنیم و نکردیم. کارایی که کردیم و نباید میکردیم. داستان از گذشته روایت میشه و زندگی یک گروه راک اند رول معروف توی لس آنجلس در دهه ۱۹۷۰ رو تعریف میکنه. روابط بین شخصیتا، افکارشون، هدفشون برای زندگی، دوستی، عشق، دشمنی و از هم پاشیدگی. همشون برام جذاب بود و به خوبی میتونستم شخصیت هارو متمایز از هم درک کنم. میتونم بگم این کتاب توی شخصیت پردازی واقعا حرف نداره:) یکی از نکات مثبتش اینه که زاویه اول شخصه و ما توی ذهن همه شخصیتا (تقریباً) سر میزنیم. کتاب پر از صحنه های قشنگ یا دردناک بود. جاهایی که میبستمش و به فکر فرو میرفتم. یا اشک توی چشام جمع میشد و باعث میشد یه بار دیگه به واقعی نبودن این داستان شک کنم. "تیلور؟ واقعا همشو خودت ساختی؟:)" خود دیزی جونز بیشتر از همه قلبمو شکست. درکش میکردم و همزمان ازش متنفر بودم و دوستش داشتم. همون حسی که خودش تجربه میکرد. "تلاش برای دوست نداشتن کسی که کاری جز دوست داشتنش از دستت بر نمی اومد." با وجود اینکه من زیاد اهل آهنگای راک نیستم اما تونستم با تمام وجودم از خوندن این کتاب لذت ببرم و یه قسمتی از قلبمو لمس کرد. چون با اینکه موسیقی بخش خیلی مهمی توی این کتابه و تقریبا توی هر فصل با توصیفات و جزئیات دقیق مارو به استیج میبره، تمرکز اصلیش روی روابط انسانی پیچیده، تنش ها و خواسته ها و حسرت هاست. هیچکدوم از شخصیتا کامل نیستن. اما همشون به طرز دردناکی شبیه من بودن. شاید به همین دلیل این کتاب اینقدر برام جذاب بود چون یجایی اون اول کتاب میگه که: "ما عاشق افراد خرد شده و زیبا هستیم." و آهنگاش خیلی قشنگ بودن، وقتی فهمیدم توی واقعیت این آهنگا خونده شده خیلی خوشحال شدم. شفق قطبی>>> 0 13 دخترِ شرلیام. 1404/4/1 شهر گربه ها هاروکی موراکامی 3.4 24 "بالاخره، متوجه میشود که اینجا شهر گربه ها نیست؛ این جا جایی است که قرار بوده درش گم بشود." اولین کتابی که توی این سبک، و از این نویسنده میخوندم و میتونم بگم ازش لذت بردم. با اینکه داستاناش بنظرم عجیب میومد، اما غرق فضا و شخصیتا شدم. انگار توی یه کافه نشسته بودم و هرکدوم از شخصیتا داستان هاشونو مثل خاطره برام تعریف میکردن. هرکدوم از داستانا میتونستن یه رمان باشن:) مطمئنم قراره داستان هاشو چندین بار دیگه بخونم. هر داستان مرز بین خاطره، رویا و واقعیت تلخ زندگی رو به تصویر میکشید و چقدر قلم این مرد قشنگه. از بین همه، کینو رو بیشتر دوست داشتم. فضای تاریک و دنج بار، موسیقی جاز آهسته، گربه خاکستری خوش شانسی، کتاب، نوشیدنی... تک تک جزئیاتش قراره توی ذهنم باقی بمونه. یجورایی تونستم کینو رو هم درک کنم، تمایلش برای نادیده گرفتن درد و در نهایت بیرون انداختن قلبش تا آسیب نبینه. "اون موقعی که باید درد واقعی رو حس میکردم، روی احساسم سرپوش گذاشتم. نمیخواستم به دوش بکشمش و به همین خاطر از مواجه شدن باهاش خودداری کردم. و دلیل اینکه قلبم حالا اینهمه خالیه همینه." پایان داستان هاش و یجورایی باز بودنشون اذیتم نکرد. انگار یه بخشی از زندگی اون آدما بود و من مسافر این مسیر بودم، مثل قطاری که وقتی به مقصد میرسی، همسفرهات رو با داستان ها و راز های باقی مونده توی قلبشون رها میکنی و میری. راستش این کنجکاوی رو دوست دارم. خلاصه که نمیدونم پیشنهادش میکنم یا نه. شاید شما اون احساسی که من ازش گرفتم رو نگیرید اما من با خوندن این کتاب دچار دژاوو شدم و دلم میخواد چیزای بیشتری از موراکامی بخونم. اون درک میکنه:) 0 14 دخترِ شرلیام. 1404/4/1 هری پاتر و زندانی آزکابان جلد 3 جی. کی. رولینگ 4.7 126 جلد سوم، مورد علاقم از کل مجموعهست:) 1 20 دخترِ شرلیام. 1404/3/29 آوازهایم برای تو نورا حق پرست 3.8 6 شاخه های من برای توست، گرچه برگ های من یکی یکی با نسیم صبح زود رفته اند... گرچه خشک و خالی ام، گوش من همیشه خدا پر از صدای توست همچنان روی شاخه های من بمان... دانه دانه برگ میدهم، بهار میشود، دوباره سبز میشوم. صبر کن. ببین. پرنده جان. دنبال یه کتاب بودم که به وضعیت الانمون و جنگی که درگیرش هستیم مرتبط باشه و انتخاب زیبایی بود:)) لحن ساده و صمیمی و یه روایت خودمونی و کمی هم غم انگیز از جبهه، کودکان جنگ و اتفاقات بعدش از زاویه دید شخصیتای مختلف و دوست داشتنی... خیلی تونستم باهاش ارتباط بگیرم و توی این روزا بهتون پیشنهادش میکنم. 0 7 دخترِ شرلیام. 1404/3/29 امیلی در نیومون جلد 1 لوسی مود مونتگمری 4.5 46 مجموعه ای که از آنشرلی هم بیشتر دوستش داشتم:))) شاید اولش فکر کنید شبیه آنشرلیه ولی هرچی جلوتر میره تفاوت هاشون آشکار تر میشه مخصوصا توی جلد های بعد. امیلی درونگرا تر، مغرور تر و شجاع تره به نوعی. امیلی خیلی هم منو یاد خودم مینداخت و حس میکردم توی یه دنیای موازی بجای اون من توی نیومون زندگی میکردم.. توی داستان های مونتگمری نباید منتظر مقصد و پایان باشید باید از مسیر لذت ببریم:) از طلوع خورشید، از صحبت های کودکانه تابستونی، از خاطرات. 2 7 دخترِ شرلیام. 1404/3/28 سنگدل ماریسا مییر 4.2 252 اون فقط یه کتاب بود اما اشک های من واقعی بودن... 0 6 دخترِ شرلیام. 1404/3/27 شش کلاغ جلد 1 لی باردوگو 4.6 41 بعضی از کتابا دیگه تکرار نمیشن:) 2 8 دخترِ شرلیام. 1404/3/25 وسپرتین مارگارت راجرسون 3.8 7 مارگارت راجرسون، بعد از 'افسون خارها' تبدیل به یکی از نویسنده های مورد علاقم شد و من قلمش و سبک آشنا و خاصش رو میپرستم:) داستاناش فضای مه آلود، تاریک و جادویی دارن که خیلی زود توی ذهن آدم میشینه. من با اینکه پنج سال پیش افسون خارها رو خوندم هنوز شخصیتاش با همون زیبایی توی ذهنم حک شدن. باید بگم این زن میتونه پلید ترین و شرور ترین شخصیت هارو به اسطوره های دوست داشتنی تبدیل کنه و تو کاری جز تحسینشون نکنی. (مثلا من هیچوقت فکر نمیکردم دلم بخواد یه شبح هزارساله مثل بازمانده توی ذهنم زندگی کنه ولی خب) تم و درونمایه و همچنین پیامشو به شدت دوست داشتم:) خیلی نو و متفاوت بود و عاشق شخصیتاش شدم. عاشق ایده، فضا و توصیفاتش شدم. تنها چیزی که باعث شد یه نمره کم کنم (احتمالا دارم در حقش اجحاف میکنم) روند داستان بود که یه جاهایی خیلی کش دار شد و من علاقمو از دست میدادم. در کل خیلی پیشنهادش میکنم و برای بار هزارم، قلم این زن>>>>> 0 7