ممکنه که یادداشتم داستان رو فاش کنه(خودم اینطور فکرنمیکنم)
اولین کتابی بود که از تولستوی خوندم و فکر میکنم با کتاب خوبی شروع کردم. من بقیه ترجمهها رو ندیدم ولی با سروش حبیبی ترجمه خیلی خوبی داشت.
قصه درباره قاضی باشرافتیه که تماما برای ساختن و بهترکردن زندگیش و وضعیت اجتماعیش تلاش کرده ولی بین همه تلاشهاش بُعدِ احساسی زندگیش خیلی کمرنگ و مهجوره. همونطور که از اسمش پیداست داستان حولِ محور ایوان ایلیچ و خانوادهش(خیلی بیاحساسن:)) میگرده و ماجرای مریض شدنش و بعد از اون هم افکارِ روزهای آخرِ عمرش و استیصال و پریشانی لحظه مرگش.