یادداشت سیده زینب موسوی
1402/4/1
اول از همه بگم که من نثر نادر ابراهیمی رو دوست دارم. از مدل نوشتن گفتگوهاش و نمکی که تو حرفهای آدما گنجونده و اون حالت حاضرجوابیشون خوشم میاد. این مدل رو اولین بار تو بر جادههای آبی سرخ تجربه کردم و چیزی هم که تو این کتاب دیدم به نظر خودم فرق چندانی با بر جادهها نداشت. پس مشکلم این نیست که توانایی لذت بردن از متنهای ادبی رو ندارم 😅 مشکلم کاملا محتواییه که چون بخش مهمیش داستانو لو میده پایینتر جداگونه نوشتم... قبلش اینو بگم که عشقی که در کتاب ازش حرف زده میشه و محور همه قضایاست یه عشق عجیب و غریبه، اول اینکه دوباره و دوباره به رسم بسیاری از رمانهای ایرانی که خوندم با والاترین عشق در نگاه اول مواجهیم، اونم دوباره در برابر دختری که در زیبایی زبانزد خاص و عامه و همه، تأکید میکنم همه!، یک دل نه صد دل عاشقش هستن و در آرزوی وصالش به سر میبرن... البته این دختر خانم ما، علاوه بر زیبایی تیرانداز و اسبسوار ماهری هم هست و کلا همه چی تمومه. این تیکهش البته عجیب نیست و گفتم معمول رمانهای ایرانیه، تو این رمانم البته نه یه نمونه که دو تا نمونه داره! اینجاش عجیبه که شما تو دو طرف این عشق، ذرهای علامتی از عشق نمیبینی و دائم باید از طرف نویسنده بهت یادآوری بشه که اینا دیوانهوار عاشق همدیگه هستن... ذرهای مهربونی، ذرهای گذشت، ذرهای درک طرف مقابل، هیچی هیچی... یه رابطه پر از نیش و کنایه و طعنه زدن و تلاش برای بیشتر اذیت کردن طرف مقابل! واقعا تونستم تو این کتاب با معنای جدیدی از عشق مواجه بشم! ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ از اینجا به بعد داستان لو میره! شخصیت اول داستان گالانه و من واقعا ازش متنفر بودم و واقعا خیلی برام سخته درک کنم چطور میشه چنین آدمی رو دوست داشت... حالا نکته اصلی اینجاست که نویسنده و بقیه شخصیتها همه عاشق این شخصیت بودن 😐 یعنی اگه اینطور نبود میگفتم خب شخصیت بدیه دیگه، این همه آدم بد! گالان یه آدم بیادبه که دائم در حال مسخره کردن آدمای ضعیفتر از خودشه، به شدت با پیرمردها بد صحبت میکنه و هر کی که نقصی داره که باعث میشه نتونه بجنگه از تیغ نیش و کنایههای گالان در امان نیست... اینطورم نیست که بگیم اولش اینطوریه و بعد آدم میشه، نه! تا همون اواخر کتاب این حالتش رو حفظ میکنه تا جایی که دائم یه بچه ضعیف و معلول رو جلوی همه مسخره میکنه، و بعد نادر برامون اشاره میاد که بله همین رفتارا کینه شد تو دل این بچه و بعداً پسش داد و احتمالا قراره تو جلدای بعدی دوباره از این بچه بشنویم. واقعا نمیدونم چطور میشه اسم کسی که دست از مسخره کردن یه بچه بیگناه برنمیداره رو مرد گذاشت! البته اصولا این آدم از همون اول داستان در حال کشت و کشتاره، ولی من باز خیلی با این تیکههاش مشکلی نداشتم، میتونستم جنگای قبیلهای و تلاش برای رسیدن به موقعیت بهتر تو صحرا رو درک کنم... مشکل از جایی شروع شد که این آقا تصمیم میگیره خوشگلترین دختر ترکمن رو از چادر پدرش و جلوی چشم همه بدزده... این کارم میکنه و تو این راه دو تا برادرش رو به کشتن میده. بعد میافته به صرافت انتقام گرفتن... میکشه میکشه میکشه، چرا؟ چون این همه آدم باید تاوان حماقت ایشون و مرگ برادراش رو پس بدن... حالا مشکل اساسی من باز این وحشیبازیهای گالان نیست، بلکه اون تأییدیه که از بقیه میگیره... چند بار میبینیم که کسی پیدا میشه بهش بگه داری اینجا زیادهروی میکنی و کارت اشتباهه ولی در همین حد! همین آدم نصیحتگر که جزو معدود شخصیتهای عاقل و درست و حسابی کتابه، تمام قد حامی گالانه و با تمام وجود دوستش داره، یعنی انگار اینطوریه که ببین کارت اشتباهه و تو قاتلی ولی اشکال نداره راحت باش ما پشتتیم! و نویسنده هم که چند جا پیش میاد زبان به نقد گالان باز میکنه بازم عباراتی رو براش به کار میبره که اگه همینطوری بدی یکی بخونی فکر میکنه با چه پهلوون جوونمردی طرفه! مثلا اونجا که میمیره از این عبارت براش استفاده میکنه: ای کاش فلانیها آنجا بودند و میفهمیدند یک مرد چگونه میمیرد 😐 میگم اگه مرد بودن به اینه که بهتر بتونی بکشی و بهتر ضعیفکشی کنی، بله گالان از همه مردتر بود... و اما سولماز.... احتمالا از سولماز بسیار بیشتر متنفر باشم! ایشون خودش گالان رو تحریک میکنه بیاد از چادر پدرش بدزدتش، در این حرفی نیست، بالاخره دلش شوهر میخواست. بعد که گالان شروع میکنه به قتل عام مردای قبیلهش، فکر میکنید واکنش ایشون چیه؟ سکوت یا تشویق! چرا؟ چون سولماز مغروره و غرورش اجازه نمیده چیزی از شوهرش بخواد... مهم هم نیست که آدمای بیگناه دارن دونه دونه پر پر میشن مهم اینه که سولماز خانم غرورش خدشهدار نشه... بماند که مثل چندین جای دیگه تو کتاب لازم نبود برای رسیدن به خواستهش التماس کنه، بلکه میتونست با همون غرورش به خواستهش برسه! و بعد آخرش... وقتی برادرش میزنه گالان رو میکشه سولماز میره برای انتقام. میذاره برادرش اول نمازشو بخونه و آبش رو خوره بعد با یه تیر خلاصش میکنه... قبلشم البته بهش میگه که شاهد باش من چقدر خوب بودم که تو رو تشنه نکشتم ولی تو شوهرم رو تشنه کشتی 😐 آخه دختره بیشعور پررو! اون همه آدمی که شوهر تو کشت چی؟ اون بدبخت بیتفنگی که برای آشتی اومده بود چی؟ تو رو خدا تو دیگه حرف از جوونمردی نزن که حال آدم بهم میخوره! کلا تو این شخصیت سولماز تناقض زیاد بود، چندین جا اینطور نشون میده که شاید چیزی نمیگه ولی ته دلش راضی نیست به کشته شدن آشناها و برادراش ولی بعد سر مرگ گالان ذرهای، تأکید میکنم ذرهای، شک به خودش راه نمیده برای کشتن آخرین برادر باقیموندهش. صحنه آخر هم که دیگه اوج داستان بود. پدر سولماز میاد و بین جسد پسرش و جسد دخترش تصمیم میگیره بره کنار دختره جون بده تا همه بفهمن که سولماز رو بیشتر از بقیه دوست داشته... واقعا اینجا دیگه تیر خلاص بود...
(0/1000)
نظرات
1402/4/1
نوشتید "توانایی لذت بردن از متون ادبی" داغ من رو تازه کردید. من که علاوه بر متون ادبی از شعر هم نمیتونم لذت ببرم.
1
1402/4/9
@ba.alf.shin سادگی و در عین حال شیرینی قلم نویسنده... و جا دادن "مفاهیم" در قالب کلمات مناسب و توصیف زیبای آنها.
1
1403/2/4
تکفیرتون نمیکنم، ولی در قاموس من، کمتر از یه مو تا کفر فاصله دارید😑😂 اسپویل نکنم قشمتهای بعدشو، ولی کلا ماجرا عوض میشه و با چند صفحه «معمولیسازی» چهره گالان اوجا، فضایِ ادامه ماجرا مهیا میشه...که نه سوپرمنی بود، نه آدم معمولی...نه خوب، نه بد...نه بیرحمِ سفاکِ طالم، نه عاشقپیشهی شاعرمسلکِ ملوس!...
2
2
1403/2/5
من خودم الان تو جلد پنجم و میدونم که فضا عوض میشه :) در مورد تکفیر هم باید بگم از نظر من عاشقان گالان و سولماز باید تکفیر بشن 😄 جدا نمیتونم درک کنم چطور ممکنه کسی از این دو تا شخصیت خوشش بیاد 😒 باز تأکید میکنم که دارم در مورد این دو نفر صحبت میکنم و نه نثر و شخصیتپردازی نادر و نه شخصیتهای کتابهای بعدی!
1
1403/2/5
آره یکم جنس عشقشون «متفاوت»ئه. من که عاشقشون نیستم، ولی این تفاوته به نظرم جالبه.😅 @szm_books
0
1403/2/4
باید بگم من تنها رمان بلندی بود که خوندمش و ازش لذت بردم. تمام اینا که گفتی درست اما چرا انقدر سنگدل، چرا این همه کشت و کشتار، لابد دلیل داره. من واقعا خییییلی ازش لذت بردم. ننیخوام چیز بیشتری بگم ولی داستان تازه مقدمهشه پیش برو و بخون، پشیمون نمیشی
3
2
1403/2/5
«لابد» دلیلی داره رو اصولا نویسنده باید یه طور درستی تو متن به من بفهمونه! من شخصیت سنگدل و خونریز تو رمانها کم ندیدم، چیزی که اینجا اذیتم کرد «مثبت» قلمداد شدن این شخصیتها بود! وگرنه اگه اصولا شخصیت منفی داستان میبودن میگفتم خب طبیعیه دیگه مشکلی نیست! خودمم الان جلد پنجمم و میدونم که فضا عوض میشه و دیگه اینطوری نیست...
0
1403/2/5
ببینید من یکی از شخصیت گالان سولماز بدم نیومد چون وقتی داشتم میخوندم خودم رو در جو داستان قرار دادم. گاهی بهم برمیخورد وقتی بعضی کاراشون رو انجام میدادن. اونا آدمهای معمولی نیستن و کارهاشون هم معمولی نیست. گالانی تاختن، گالانی خندیدن و گالانی فکر کردن و گالانی رفتار کردن معمولی نیستن که ما ازش انتظار داشته باشیم به پیرها احترام بذاره یا به آدمهای ضعیف. اون یه جور نبوغ داره یه شخصیت که همه اون رو میستایند در حالی که از بعضی کارهاش هم بدشون میاد. به نظرم در داستان مهم باور پذیر بودن شخصیت است برای من با توجه به جو داستان شخصیتش باور پذیره. گالان انقدر آزاده که خودش رو سانسور نمیکنه امیالش رو به زبون و عمل میاره، سفت و سخته، بیرحمه و... و مردم اون هم اون رو تاید میکردن هر چند عده ای هم مخالف بودن. خیلی ها هم اگر باهاش مخالف بودن اون رو میخواستن تا جایی که ره رو او بودن. و گالان با همه چیزش باورپذیره... @szm_books
0
1403/2/5
قطعا هر کس دیدگاه خاص خودش رو در مورد شخصیتها داره 👌🏻 من تقریبا با تمام چیزایی که گفتید مخالفم ولی خب انتظار ندارم همه مثل من فکر کنن :) @I.KH
0
1403/2/5
به نظرم قلم خوبی دارید بد نیست نوشتن رو امتحان کنید از یادداشت لذت بردم خیلی خوب احساساتتون نسبت به کتاب و شخصتهاش بیان کردید 👏🏻
4
1
1403/2/5
ممنون. من متأسفانه ذرهای استعداد در داستان نوشتن و شخصیتپردازی و اینا ندارم 😅 یعنی تا به حال حتی یه بارم به نویسنده شدن فکر نکردم :)
1
1403/2/5
من به خانمم هم میگفتم باور نداشت الان از من بهتره توی نوشتن کلاس میره و کلی پلاتا و شخصیتهای خوب مینویسه 😒 @szm_books
1
1403/2/6
چه جالب 😍 نمیدونم راستش... خدا رو چه دیدی شاید روزگار یه طوری چرخید که ما هم نویسنده شدیم 😄 @Omidh717
1
1403/2/5
اون موقع که من خوندم این کتابو بیشتر سعی کردم لذت ببرم و زیاد خودمو درگیر این موضوعات نکردم ولی الان که نظر شما رو میبینم متوجه شدم که اینا هم توش بوده ولی من زیاد برام مهم نبود . ولی من با اتش بدون دود یه ارتباط عجیبی گرفتم و دوسش دارم با تمام این حرفا.....
4
1
1403/2/5
منم کل مجموعه رو دوست دارم، و این نظرم صرفا مربوط به جلد گالان و سولمازه. البته که تا الان که جلد پنجم هستم (حرکت از نو)، این مجموعه رو کتابهای دیگه نادر کمتر دوست داشتم...
1
.ebrahim
1402/4/9
0