یادداشت رعنا حشمتی
1403/5/22
خب اول از همه بگم که وای. چه کتابی بود! از آقای عندلیبی هدیهش گرفتم و همون لحظهٔ اول بعد از دیدن جلد و اسمش، یه صدایی تو دلم بهم گفت که بخونش. دوسش خواهی داشت. بازش کردم و دیدم کتاب با این جمله شروع میشه: «از تمام خاطرههایم، از تمام حسهای بیشماری که در زندگی تجربه کردهام، دردناکترینشان خاطرهٔ قتلیست که مرتکب شدم.» واو! و من واقعا چی میتونم بگم؟ شروع نفسگیری داره. یه پسربچهٔ ۱۶ساله بعد از سیساعت بیخوابی، تو گرمایی که همهچیز هالهای از ابهام پیدا کرده، تو فضای جنگ داخلی روسیه، داره راه میره. هیچی نمیفهمه و داره راه میره… تا اینکه یه اسب میبینه. یه اسب خیلی قشنگ. سوار اسب میشه و میتازه. زمان براش کند میگذره و همهٔ جزئیات رو میبینه. ناگهان سر یک پیچی اسبش زمین میخوره و صدای تیر میشنوه. یک نفر به اسبش تیر زده. از اسب پایین میاد و بدون هیچ فکری، با هفتتیری که بغلشه به سینهٔ اون کسی که به اسبش تیر زده (الکساندر ولف) شلیک میکنه و اون طرف هم سریعاً کلهپا میشه. میاد بالاسرش، یارو یه لحظه چشماش رو باز میکنه و بعد دوباره میبنده و میافته میمیره. از دور صدای چند اسب و آدم میاد. پسر سوار اسب طرف میشه (اسبی شبیه اسبهای آخرالزمانی. اسبی خیلی خاص) و فرار میکنه و دور میشه و به نحوی از جنگ هم در میره و حالا داره تو اروپا زندگی میکنه و خاطراتش رو مرور میکنه. حالا زمان گذشته و همیشه خاطره این قتل و عذابوجدانش اذیت میکرده راوی رو. گرچه گاهی خودش رو میتونه قانع کنه که خب جنگ بوده، بیخواب بودم و اصلا نفهمیدم چی شد و اینا… اما طی یک اتفاقاتی، یه کتاب پیدا میکنه. کتابی که یه داستان کوتاه داره به نام «جدال در استپ» و توی اون داستان، ماجراش با الکساندر ولف به شکل دقیقی، اونم از زبون الکساندر به تصویر دراومده و راوی بینهایت شوکزده میشه. یعنی الکساندر زندهست؟ یعنی نویسنده شده؟ و ما یکی از درخشانترین و مهمترین بخشهای کتاب رو توی اون داستان میخونیم. داستانی که اینطور شروع میشه: «من شناور بودم، بالای جنازهام که با تیری در شقیقه بر زمین افتاده بود. (…) زمانی مادیانی داشتم، کرهاسبی سپید با جثهای بزرگ و یورتمهٔ بلند. بیاغراق میتوانم بگویم که شبیه اسبهای قصهٔ آخرالزمان بود. روزی از روزهای گرمترین تابستانی که به عمر دیدهام، سوار بر اسب سپیدم چهارنعل به سوی مرگ میتاختم.» حالا یک جستوجو شروع شده… آدمی دنبال نویسندهٔ کتاب. (و دقایق کوتاهی از این داستانهای تودرتو که توی یه کتاب یکی یه کتاب میخونه و باقی ماجراها!) 👻 ادامه یادداشت مقدار کمی اسپویل داره. اما در ادامه میگم که واقعا اسپویل برای این کتاب تا حد زیادی بیمعنیه. هی دارم ذهنم رو مرتب میکنم تا بتونم حسم از کتاب رو وصف کنم و نمیدونم چطوری بگمش… احساس میکنم اول لازمه همهٔ کتاب و همهٔ نقاط عطفش رو براتون تعریف کنم تا بتونم بگم نویسنده چیکار کرده و چه جور اثری خلق شده. و بعد با خودم میگم این چه کاریه؟ 😂 جالبترین مفهوم کتاب برای من تقابل سرنوشتها بود. توالی اتفاقات مختلفی که به رویاروییِ دوباره این آدمها منجر میشه بینظیر بود. انگار یه گلولهایه که شلیک میشه و هزار دور میچرخه و اتفاقات مختلفی رو در همون لحظه و حتی آینده رقم میزنه و بالاخره اصابت میکنه. و همه چیز در این بین یه بازیه. یه سری چیز بانمک، یه زندگیای که اون آدما بعد از گلوله تجربه میکنن و دنیای خودشون و اطرافیانشون رو تغییر میدن. راوی در جایی از داستان عاشق میشه و چنان توصیفات فوقالعادهای از شرح احساساتش داشت که هی برمیگشتم و دوباره میخوندم و با خودم میگفتم چقدر استادانه این احساسات وصفنشدنی رو وصف کردی آخه… چقدر قشنگ درمورد زندگی حرف زدی. چقدر قشنگ گفتی آدم نمیتونه از سرنوشتش فرار کنه. چقدر قشنگ داستان رو برگردوندی. چقدر قشنگ ارتباط عشق و مرگ رو بهمون نشون دادی. که چطوره که این دو مفهوم همیشه دستدردست هم تو طول تاریخ پیش رفتن (با اشارهای به اروس و تاناتوس). «عشق تلاشیست برای به تأخیر انداختن مرگ، خیال سادهلوحانهٔ ابدیتی کوتاه! شاید بهتر بود میگذاشتند این را بفهمیم. اگرچه تشخیص حرکت آرام و پیشروندهٔ مرگ، در جریان عشق، کار سادهایست.» پایان سخن هم اینکه شما رو دعوت میکنم به خوندن این کتاب نسبتاً کوتاه (۱۳۵ صفحه) و واقعا جذاب. ممنونم از نشر عزیز نو، با این کتابهای فوقالعادهای که چاپ میکنه. کتاب خوب / جلد خوب / اندازه و صحافی خوب / ترجمه و ویراستاری خوب. آدم لذت میبره. دلم میخواد چند ماه بعد برگردم و دوباره کتاب رو بخونم. چون فارغ از اتفاقها و هیجانهای لحظهای و این شوق که حالا چی میشه، دیالوگهای بینظیری داشت که دوست دارم چندینباره بهشون برگردم و بیشتر غوطه بخورم…
(0/1000)
نظرات
1403/5/22
یکی از بهترین ریویوهایی بود که این چند ماه خوندم. هر چیزی که یک ریویوی درست و حسابی لازم داره رو توش دیدم. ممنونم که انقدر قشنگ و زیبا و کامل برامون مینویسید ✨
2
6
1403/5/23
تو که نظر واقعیم رو درمورد اینایی که نوشتم میدونی. درنتیجه سکوت و تشکر میکنم. 🌚😭😭 و بعد هم ممنونم از کمکهات برای اینکه بتونم بنویسم و پیش برم.. خیلی زیاد ممنون. 🐱
1
1403/5/22
حتی یادداشتهای روی کتابهای نشر نو هم خیلی خوبه :))) عالی بود برم بخونمش.
2
2
1403/5/23
مخلصیم، زیادی لطف دارید. فقط یه سوال: این کتاب به نظرتون ذیل ادبیات ضدجنگ قرار میگیره؟ @Rana
1
1403/5/23
به نظر من که نه. یعنی در کل کتاب موضوع جنگ و قتل خیلی خیلی حاشیهاند و فقط شروع داستان رو رقم میزنن. @SAH.Hashemi04
1
1403/5/23
کامنت زیبایی بود. ممنون. بیشتر تکرارش کنین 😂😂😂 لطفا صف رو نگه دارین و شلوغ نکنین. به همه میرسه. 🧂 @wallower
3
رعنا حشمتی
1403/5/22
2