بریدههای کتاب زورو زورو 1404/6/3 پاسخ منفی است فردریک بکمن 4.0 22 صفحۀ 56 <<من... متخصص نیستم. اما فکر میکنم بیشتر آدمایی که میخوان خوشحال باشن، سعی می کنن چیزایی به زندگیشون اضافه کنن. اما شاید کاری که واقعاً باید بکنن اینه که چیزی رو از زندگیشون حذف کنن.>> 0 12 زورو 1404/5/30 پاسخ منفی است فردریک بکمن 4.0 22 صفحۀ 49 لوکاس قول می دهد که دربارهی آن فکر کند، چون این مودبانهترین راهی است که میتواند بگوید: فکر میکنم باید تو رو بستری کنن. 0 4 زورو 1404/5/30 پاسخ منفی است فردریک بکمن 4.0 22 صفحۀ 30 یک چیز جالب در مورد آدمهای مقرراتی ها این است که برایشان مجازات کردن مجرم مهمتر از حل کردن مسئله است، و یک چیز جالب در مورد قانونشکنها این است که وقتی یک نفر اول قانون را میشکند، اینکه خودشان هم این کار را انجام دهند برایشان خیلی راحت تر میشود . 0 8 زورو 1404/5/29 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 191 <<بعضی وقتا فکر می کنم کل زندگی توی یه لحظهست... همه ی چیزای قبل و بعدش،وابسته به همون لحظه هستن و همهمون اونجا گیر افتادیم. متوجه منظورم میشی؟>> 0 4 زورو 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 91 آدم بدی نیست... فقط یه اتفاق وحشتناک براش افتاده... 0 19 زورو 1404/5/20 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 371 هیچ چیزی نمی توانست مردن را راحت تر کند.با مردن، چیزهایی را که آدم دوست داشت از دست می داد .مرگ مرگ است ،چه اینجا باشد،چه آنجا. 0 10 زورو 1404/5/19 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 308 کلمه ها به درد هیچ کاری نمی خورند .البته گاهی طنینشان خیلی قشنگ بود .ولی به محض اینکه واقعا بهشان احتیاج پیدا می کردی ، به تو پشت می کردند . آدم هیچ وقت کلمه های درست را پیدا نمی کرد .هرگز.خب آدم اصلا کجا باید دنبالشان می گشت؟قلب عین ماهی لال است ،با اینکه زبان خیلی سعی می کند به قلب صدایی برای حرف زدن بدهد. 0 14 زورو 1404/5/17 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 262 حالشان خوب است ! اگر بلایی به سرشان آمده بود،حتما این موضوع را حس می کردی.مگر در تمام داستان ها این طور ننوشته اند؟که وقتی سر کسی که دوستش داری بلایی می آید،تو این را احساس می کنی، مثل نیشتری که به سينه ات می خورد . 0 7 زورو 1404/5/10 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 117 هر کتابی برای خودش روح دارد،روح کسی که آن را نوشته است و روح کسانی که آن را خوانده اند،حسش کرده اند و خوابش را دیده اند. 0 16 زورو 1404/5/4 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 30 ... بهتره که به هیچ کس دل نبندی. 1 23 زورو 1404/4/27 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.2 58 صفحۀ 404 دنیا جای بسیار وحشتناکی بود؛خشن و بی رحم. دنیا جای خوبی برای زندگی کردن نبود.فقط در کتابها می شد رحم،دلسوزی،هم دردی،خوشبختی و عشق را پیدا کرد. کتابها به هر کسی که آنها را باز می کردند ،عشق می ورزید،آنها با آدم دوست می شدند و احساس امنیت می بخشیدند و در عوض چیزی نمی خواستند . <<ص۴۶۳>> 0 14 زورو 1404/4/17 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.2 58 صفحۀ 133 ترس و وحشت همه چيز را از بین می برد،ذهن،قلب و حتی قوه تخیل آدم را... 0 19 زورو 1404/4/15 یادت هست؟ فریدا مک فادن 2.9 43 صفحۀ 228 ((چون وقتی از دستش می دی ، تنها چیزیه که میتونی بهش فکر کنی.بعدش دیگه شاد بودن خیلی سخت میشه.)) 0 20 زورو 1404/4/3 قصههای همیشگی : بازگشت ساحره کریس کالفر 4.6 26 صفحۀ 103 همیشه یه نقشه دوم داشته باشین و یه دوست که بتونه وثیقه بذاره.اینجوری هیچ وقت بازنده نمی شین . 0 13 زورو 1404/4/2 قصههای همیشگی : بازگشت ساحره کریس کالفر 4.6 26 صفحۀ 9 ملکه گفت:((جالبه ، نه؟به عقیده ی من فوق العاده ترین ایده ها به ذهن بچه ها میرسه.اگر فقط می تونستیم این قدر باهوش باشیم متوجه می شدیم که ساده ترین راه حل ها برای مشکلات بزرگ ، درست جلوی چشم هامون هستن.)) 0 14 زورو 1404/4/2 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 168 صفحۀ 157 آدم های بد مستحق اتفاقات بدی اند که برایشان پیش می آید 0 12 زورو 1404/4/2 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 168 صفحۀ 14 همه آدم ها اعتیاد دارند و تمام معتاد ها در آرزوی یک چیزند: گریز از واقعیت. 0 9 زورو 1404/4/2 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 168 صفحۀ 13 اگر هر داستانی پایان خوشی داشت ، دیگر دلیلی نداشت دوباره از نو آغاز کنیم . زندگی فقط انتخاب کردن است و یادگرفتن اینکه بعد از هر مصیبتی خودمان را جمع و جور کنیم . همه مان هم این کار را می کنیم حتی کسانی که برعکسش وانمود می کنند. 0 8 زورو 1404/3/23 همکار فریدا مک فادن 3.5 61 صفحۀ 139 مهم نیست چه اتفاقی افتاده است ، نباید بگذاری بفهمند چه تاثیری رویت گذاشته اند ؛ چون در آن صورت آنها برنده می شوند. 1 16 زورو 1404/3/11 همکار فریدا مک فادن 3.5 61 صفحۀ 17 درست به محض اینکه می خواهم گوشی تلفن را قطع کنم ، صدای رنجور زنی بلند می شود که با آن دو کلمه ای که می گوید ، در ستون فقراتم لرزی می اندازد: <<کمکم کن.>> 0 15
بریدههای کتاب زورو زورو 1404/6/3 پاسخ منفی است فردریک بکمن 4.0 22 صفحۀ 56 <<من... متخصص نیستم. اما فکر میکنم بیشتر آدمایی که میخوان خوشحال باشن، سعی می کنن چیزایی به زندگیشون اضافه کنن. اما شاید کاری که واقعاً باید بکنن اینه که چیزی رو از زندگیشون حذف کنن.>> 0 12 زورو 1404/5/30 پاسخ منفی است فردریک بکمن 4.0 22 صفحۀ 49 لوکاس قول می دهد که دربارهی آن فکر کند، چون این مودبانهترین راهی است که میتواند بگوید: فکر میکنم باید تو رو بستری کنن. 0 4 زورو 1404/5/30 پاسخ منفی است فردریک بکمن 4.0 22 صفحۀ 30 یک چیز جالب در مورد آدمهای مقرراتی ها این است که برایشان مجازات کردن مجرم مهمتر از حل کردن مسئله است، و یک چیز جالب در مورد قانونشکنها این است که وقتی یک نفر اول قانون را میشکند، اینکه خودشان هم این کار را انجام دهند برایشان خیلی راحت تر میشود . 0 8 زورو 1404/5/29 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 191 <<بعضی وقتا فکر می کنم کل زندگی توی یه لحظهست... همه ی چیزای قبل و بعدش،وابسته به همون لحظه هستن و همهمون اونجا گیر افتادیم. متوجه منظورم میشی؟>> 0 4 زورو 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 91 آدم بدی نیست... فقط یه اتفاق وحشتناک براش افتاده... 0 19 زورو 1404/5/20 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 371 هیچ چیزی نمی توانست مردن را راحت تر کند.با مردن، چیزهایی را که آدم دوست داشت از دست می داد .مرگ مرگ است ،چه اینجا باشد،چه آنجا. 0 10 زورو 1404/5/19 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 308 کلمه ها به درد هیچ کاری نمی خورند .البته گاهی طنینشان خیلی قشنگ بود .ولی به محض اینکه واقعا بهشان احتیاج پیدا می کردی ، به تو پشت می کردند . آدم هیچ وقت کلمه های درست را پیدا نمی کرد .هرگز.خب آدم اصلا کجا باید دنبالشان می گشت؟قلب عین ماهی لال است ،با اینکه زبان خیلی سعی می کند به قلب صدایی برای حرف زدن بدهد. 0 14 زورو 1404/5/17 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 262 حالشان خوب است ! اگر بلایی به سرشان آمده بود،حتما این موضوع را حس می کردی.مگر در تمام داستان ها این طور ننوشته اند؟که وقتی سر کسی که دوستش داری بلایی می آید،تو این را احساس می کنی، مثل نیشتری که به سينه ات می خورد . 0 7 زورو 1404/5/10 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 117 هر کتابی برای خودش روح دارد،روح کسی که آن را نوشته است و روح کسانی که آن را خوانده اند،حسش کرده اند و خوابش را دیده اند. 0 16 زورو 1404/5/4 سیاه خون کورنلیا فونکه 4.3 22 صفحۀ 30 ... بهتره که به هیچ کس دل نبندی. 1 23 زورو 1404/4/27 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.2 58 صفحۀ 404 دنیا جای بسیار وحشتناکی بود؛خشن و بی رحم. دنیا جای خوبی برای زندگی کردن نبود.فقط در کتابها می شد رحم،دلسوزی،هم دردی،خوشبختی و عشق را پیدا کرد. کتابها به هر کسی که آنها را باز می کردند ،عشق می ورزید،آنها با آدم دوست می شدند و احساس امنیت می بخشیدند و در عوض چیزی نمی خواستند . <<ص۴۶۳>> 0 14 زورو 1404/4/17 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.2 58 صفحۀ 133 ترس و وحشت همه چيز را از بین می برد،ذهن،قلب و حتی قوه تخیل آدم را... 0 19 زورو 1404/4/15 یادت هست؟ فریدا مک فادن 2.9 43 صفحۀ 228 ((چون وقتی از دستش می دی ، تنها چیزیه که میتونی بهش فکر کنی.بعدش دیگه شاد بودن خیلی سخت میشه.)) 0 20 زورو 1404/4/3 قصههای همیشگی : بازگشت ساحره کریس کالفر 4.6 26 صفحۀ 103 همیشه یه نقشه دوم داشته باشین و یه دوست که بتونه وثیقه بذاره.اینجوری هیچ وقت بازنده نمی شین . 0 13 زورو 1404/4/2 قصههای همیشگی : بازگشت ساحره کریس کالفر 4.6 26 صفحۀ 9 ملکه گفت:((جالبه ، نه؟به عقیده ی من فوق العاده ترین ایده ها به ذهن بچه ها میرسه.اگر فقط می تونستیم این قدر باهوش باشیم متوجه می شدیم که ساده ترین راه حل ها برای مشکلات بزرگ ، درست جلوی چشم هامون هستن.)) 0 14 زورو 1404/4/2 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 168 صفحۀ 157 آدم های بد مستحق اتفاقات بدی اند که برایشان پیش می آید 0 12 زورو 1404/4/2 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 168 صفحۀ 14 همه آدم ها اعتیاد دارند و تمام معتاد ها در آرزوی یک چیزند: گریز از واقعیت. 0 9 زورو 1404/4/2 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 168 صفحۀ 13 اگر هر داستانی پایان خوشی داشت ، دیگر دلیلی نداشت دوباره از نو آغاز کنیم . زندگی فقط انتخاب کردن است و یادگرفتن اینکه بعد از هر مصیبتی خودمان را جمع و جور کنیم . همه مان هم این کار را می کنیم حتی کسانی که برعکسش وانمود می کنند. 0 8 زورو 1404/3/23 همکار فریدا مک فادن 3.5 61 صفحۀ 139 مهم نیست چه اتفاقی افتاده است ، نباید بگذاری بفهمند چه تاثیری رویت گذاشته اند ؛ چون در آن صورت آنها برنده می شوند. 1 16 زورو 1404/3/11 همکار فریدا مک فادن 3.5 61 صفحۀ 17 درست به محض اینکه می خواهم گوشی تلفن را قطع کنم ، صدای رنجور زنی بلند می شود که با آن دو کلمه ای که می گوید ، در ستون فقراتم لرزی می اندازد: <<کمکم کن.>> 0 15