سیاه خون

سیاه خون

سیاه خون

کورنلیا فونکه و 2 نفر دیگر
4.5
26 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

67

خواهم خواند

65

ناشر
افق
شابک
9789643697488
تعداد صفحات
736
تاریخ انتشار
1393/2/24

توضیحات

        
فونکه نویسنده ی پرآوازه ی آلمانی در سال 2008 جایزه ی بمبی و جایزه ی رزویتا را دریافت کرد. مجموعه ی سه گانه ی او از مهم ترین رمان های ادبیات نوجوان به شمار می آید. رمان سیاه قلب از مجموعه ی سه گانه ی کورنلیا فونکه در سال 1391 از نهاد ایرانی لاک پشت پرنده رتبه عالی دریافت کرد. این رمان، پیش تر از آن در سال 1388 در نمایشگاه لایپزیک به عنوان محبوب ترین کتاب منتخب نوجوانان، جایزه ی بین المللی کسب کرده بود.

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

سیاه خون

تعداد صفحه

35 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به سیاه خون

نمایش همه

پست‌های مرتبط به سیاه خون

یادداشت ها

Zahra

1403/4/2

        عاشق این کتابم❤️فقط به نظرم اولاش زیاد جذاب نبود
❌❌خطر اسپویل❌❌⬇️
من کلا زیاد با کتابا احساساتی نمیشم و تاحالا فقط با دو سه تا کتابْ زیاد احساساتی شدم(از جمله هری پاتر)؛ با این حال وقتی این کتابو تموم کردم بالشم خیس اشک بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

دریا

1403/5/16

        جلد دوم سیاه دل از سه‌گانه‌ی خانم فونکه‌ای که حتما خدا را شکر می‌کند که دست طرفدارانش به او نمی‌رسد.
سه شخصیت عزیز، موردعلاقه‌ترین‌های من را فقط در عرض سه صفحه کشت.
انگشت خاکی، باستا، فرید
البته این ترتیب علاقه‌ی من به آن‌هاست. دقیقا به ترتیبی برعکس کشته شدند. اول باستا فرید را کشت، بعد زبان‌نقره‌ای و انگشت‌خاکی به باستا حمله کردند که به ضرب شمشیر زبان‌نقره‌ای باستا کشته شد و در آخر انگشت‌خاکی زنان سپیدپوش را احضار کرد تا جان فرید را پس دهند و به جایش او را ببرند. 
انگشت‌خاکی جانش را برای فرید داد و خودش رفت.
این سه صفحه زار زار گریه کردم.
هنوز هم فکرش را که می‌کنم، ریزش اشک گریزناپذیر است.
باستا در نظرم حسی شبیه به سوروس اسنیپ داشت. گذشته‌ی غمناک پر از رنج که باعث شد هر دو چهره‌ی چنان بی‌روح و خشنی برای خود بسازند. امید داشتم (البته اسنیپ که از اول خوب و ماه بود) باستا هم آن روی خوبش را نشان دهد که نشد. قابلیتش را داشت. من درونش را می‌دیدم.
انگشت‌خاکی سیریوس بلک را در نظرم تداعی می‌کرد. موردعلاقه‌ترین شخصیت هری‌پاتر در نظر من بعد از لونا لاوگود. راستی چرا شخصیت‌های خوب اصلی کتاب‌ها به اندازه‌ی شخصیت‌های فرعی دوست‌داشتنی نیستند؟ هیچ‌وقت هری‌پاتر و هرمیون و رون را اندازه‌ی لونا و سیریوس و اسنیپ دوست نداشتم. همان‌طور که مگی و مو، ریزا و فنوگلیو را نتوانستم به اندازه‌ی انگشت‌خاکی، باستا و فرید دوست بدارم.

همچنان به نظرم خانم فونکه‌ی نازنین ناب‌ترین ایده‌ها را در ذهنش می‌پرورد. با اینکه از دستش شدیدا خشمگینم، آخرهای کتاب حس می‌کردم خودش را در قالب فنوگلیو توصیف کرده. وقتی که داستان از دست نویسنده خارج می‌شود و راه خودش را می‌رود و آنکه می‌نویسد قلبش بیشتر از خوانندگانش شکسته. آن‌ها آفریدگان خودش بودند و حتی بعد از مرگ به او بازنمی‌گردند.
جا داشت برای کورنلیا جان هم اشک بریزم ولی خشمم اجازه نمی‌دهد. شاید اگر برای جلد سوم پایانی خوش رقم زد، بتوانم او را ببخشم.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

سمیرا

1403/6/10

          سیاه خون رو بیشتر از جلد اول دوست داشتم، هیجان این جلد  بیشتر بود .
کتاب رو همین الان که دارم این یادداشت رو مینویسم تموم کردم و دوست دارم حس و هیجان خودمو که از خوندن داستان گرفتم اینجا ثبت کنم که وقتی دوباره این متنو می‌خونم همین حس و حال الانم بیاد تو ذهنم و منو دوباره ببره پیش کتاب و شخصیتهاش.
 توصیف هایی که در مورد دنیای جوهری نوشته شده بود عالییی بود میتونستی قشنگ اون دنیارو پیش خودت تجسم کنی و دلت بخواد توهم مثل شخصیتهای داستان وارد کتاب بشی. یه جاهایی از کتاب قشنگ حرص آدمو در میاورد مخصوصا اون قسمتهایی که مگی و فرید سرخود تصمیمای بچگانه میگرفتند و کل داستانو بهم میریختند، امیدوارم توی جلد سوم دیگه دست از اینکارهاشون بردارن و عاقلتر بشن🥲 بیشتر از همه دلم برای الینور سوخت از اول هم نباید اونو وارد ماجرا می‌کردند بیچاره دوبار خونش کلا نابود شد دفعه اول که دوباره به چه سختی اون همه قفسه رو پر از کتاب کرده بودولی  کارهای بقیه باعث شد دوباره کتابهاش نابود بشند منکه جای الینور بودم به جای اینکه دل تنگ بقیه بشم و دوست داشته باشم برم پیششون دلم میخواست کلا از زندگیم بیرونشون کنم.
حداقل امیدوارم همونطور که فرید گفت این داستان پایان خوبی داشته باشه.
        

5

          راستش من معمولا نسبت به ترجمه حساسیت زیادی نشون نمیدم ولی راستش ترجمه‌ی افق برای این کتاب اصلا خوب نبود.نشر بهنام هم کتاب رو چاپ کرده که اگر پیداش کنم حتما مقایسه میکنم.فعلا ترجیح میدم همون نشر کانون رو بخونم و لذت ببرم و انقدر زجر نکشم.
بدترین بخش ترجمه هم اسامی بود.ببینید برای یک شخصیت که قراره راهزن و یه جورایی عیار باشه و تبدیل بشه به قهرمان ماجرا کدوم اسم بهتره. بلوط‌خورک یا زاغ‌کبود.
بلوط‌خورک برای من ابهت نداره، اسم قهرمانانه‌ای نیست، برام شجاعت رو تداعی نمیکنه...
اما درباره‌ی خود کتاب این بخش در داستان سیاه دل و دنیای ما اتفاق افتاده و داستان در دو خط داستانی پیش میره. ‌کلا تو سیاه قلب شخصیت اصلی خاص نداریم.قصه همزمان با کمک همه جلو میره. همون اندازه  که مگی و فرید به پیشرفت قصه کمک میکنن، مو هم تو قصه اثر داره حتی اگر ازش کم بشنویم.
و آیا بلوط خورک داستان متولد شده؟! آیا اورفئوس قلدر میتونه به فرید کمک کنه؟! فونگلیو چی میشه!؟ برای همیشه از کارش دست میکشه؟! مو چه طلسمی تو کتاب مارکله(کله افعی)گذاشته که جاودانگی اش را ازش میگیره؟!
  جواب سوالات رو تو کتاب بعدی باید پیدا کنیم....
        

11