بریدههای کتاب yegane yegane 1404/5/28 مسئله اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.2 48 صفحۀ 33 خدا درباره اینکه چگونه او را میستاییم یا حتی اگر او را میستاییم، هیچ خواسته و آرزویی ندارد. پس، ژاکوب به من اجازه بده تا خدا را به روش خودم دوست بدارم و به او عشق بورزم. 0 1 yegane 1404/5/11 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 47 صفحۀ 185 تنها چیزی که انتظارش را میکشید اندوه خوابیدن و برخاستن و نفهمیدن زندگی بود، دانستن اینکه زندگی روزی از او خواهد گریخت، بی آنکه بداند اصلا چه شد که به او زندگی بخشیدند و چه شد که زندگی را از او دریغ کردند. 0 10 yegane 1404/4/23 مجموعه اشعار فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد 4.5 27 صفحۀ 301 وقتی که من دیگر چیزی نداشتم که بگویم تو گونههایت را می چسباندی به اضطراب پستانهایم و گوش میدادی به خون من که نالهکنان میرفت و عشق من که گریهکنان میمرد تو گوش میدادی اما مرا نمیدیدی 0 3 yegane 1404/4/14 مجموعه اشعار فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد 4.5 27 صفحۀ 317 انسان پوک انسان پوک پر از اغتماد نگاه کن که دندانهایش چگونه وقت جویدن سرود میخوانند و چشمهایش چگونه وقت خیره شدن میدرند. و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد: صبور، سنگین، سرگردان. 0 8 yegane 1404/3/30 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 497 صفحۀ 224 آن شب فکر کردم که از ترس دچار این حالت شده، اما بعدها به اشتباه خودم پی بردم، و دانستم که درک او آسانتر از بوییدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند. و من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ 0 3 yegane 1404/3/2 مجموعه اشعار فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد 4.5 27 صفحۀ 154 زندگی آیا درون سایههامان رنگ میگیرد؟ یا که ما خود سایههای سایههای خویشتن هستیم؟ 0 6 yegane 1404/2/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 497 صفحۀ 73 پدر پرسید: «دنبال چی میگردی؟» آیدین گفت: «دنبال خودم.» 0 12 yegane 1404/2/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 497 صفحۀ 17 آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند. و همین یک بار چه فاجعهٔ دردناکی بود. 0 33 yegane 1404/2/12 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 98 صفحۀ 53 اصلا دلیل اینکه ما این شانس رو داریم که نوههامون رو لوس کنیم همینه! با اینکار از بچههامون عذرخواهی میکنیم. 0 8 yegane 1404/1/17 روان شناسی عزت نفس ناتانیل براندن 3.9 3 صفحۀ 68 در آرامش بودن و داشتن آرمیدگی بدین معناست که از خود پنهان نمیشویم و با خود در جنگ و ستیز نیستیم. 0 4 yegane 1403/6/24 بوف کور صادق هدایت 3.7 250 صفحۀ 52 بنظرم میآمد که تا این موقع خودم را نشناخته بودم، و دنیا آنطوری که تا کنون تصور میکردم مفهوم و قوهٔ خود را از دست داده بود و به جایش تاریکی شب فرمانروائی داشت چون به من نیاموخته بودند که به شب نگاه بکنم و شب را دوست داشته باشم. 0 5
بریدههای کتاب yegane yegane 1404/5/28 مسئله اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.2 48 صفحۀ 33 خدا درباره اینکه چگونه او را میستاییم یا حتی اگر او را میستاییم، هیچ خواسته و آرزویی ندارد. پس، ژاکوب به من اجازه بده تا خدا را به روش خودم دوست بدارم و به او عشق بورزم. 0 1 yegane 1404/5/11 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 47 صفحۀ 185 تنها چیزی که انتظارش را میکشید اندوه خوابیدن و برخاستن و نفهمیدن زندگی بود، دانستن اینکه زندگی روزی از او خواهد گریخت، بی آنکه بداند اصلا چه شد که به او زندگی بخشیدند و چه شد که زندگی را از او دریغ کردند. 0 10 yegane 1404/4/23 مجموعه اشعار فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد 4.5 27 صفحۀ 301 وقتی که من دیگر چیزی نداشتم که بگویم تو گونههایت را می چسباندی به اضطراب پستانهایم و گوش میدادی به خون من که نالهکنان میرفت و عشق من که گریهکنان میمرد تو گوش میدادی اما مرا نمیدیدی 0 3 yegane 1404/4/14 مجموعه اشعار فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد 4.5 27 صفحۀ 317 انسان پوک انسان پوک پر از اغتماد نگاه کن که دندانهایش چگونه وقت جویدن سرود میخوانند و چشمهایش چگونه وقت خیره شدن میدرند. و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد: صبور، سنگین، سرگردان. 0 8 yegane 1404/3/30 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 497 صفحۀ 224 آن شب فکر کردم که از ترس دچار این حالت شده، اما بعدها به اشتباه خودم پی بردم، و دانستم که درک او آسانتر از بوییدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند. و من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ 0 3 yegane 1404/3/2 مجموعه اشعار فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد 4.5 27 صفحۀ 154 زندگی آیا درون سایههامان رنگ میگیرد؟ یا که ما خود سایههای سایههای خویشتن هستیم؟ 0 6 yegane 1404/2/27 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 497 صفحۀ 73 پدر پرسید: «دنبال چی میگردی؟» آیدین گفت: «دنبال خودم.» 0 12 yegane 1404/2/21 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 497 صفحۀ 17 آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند. و همین یک بار چه فاجعهٔ دردناکی بود. 0 33 yegane 1404/2/12 و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود فردریک بکمن 4.1 98 صفحۀ 53 اصلا دلیل اینکه ما این شانس رو داریم که نوههامون رو لوس کنیم همینه! با اینکار از بچههامون عذرخواهی میکنیم. 0 8 yegane 1404/1/17 روان شناسی عزت نفس ناتانیل براندن 3.9 3 صفحۀ 68 در آرامش بودن و داشتن آرمیدگی بدین معناست که از خود پنهان نمیشویم و با خود در جنگ و ستیز نیستیم. 0 4 yegane 1403/6/24 بوف کور صادق هدایت 3.7 250 صفحۀ 52 بنظرم میآمد که تا این موقع خودم را نشناخته بودم، و دنیا آنطوری که تا کنون تصور میکردم مفهوم و قوهٔ خود را از دست داده بود و به جایش تاریکی شب فرمانروائی داشت چون به من نیاموخته بودند که به شب نگاه بکنم و شب را دوست داشته باشم. 0 5