بریده‌های کتاب rain•°~

- من زندگیت رو نجات دادم. - فقط برای یه روز! - پس ازش استفاده کن. حتی یه روز بیشترم اینجا غنیمته.. - ازش استفاده میکنم تا از خدا بخوام تورو لعنت کنه. - پس برو ته صف؛ فکر میکنی اولین نفری؟

ما فقط زیبایی و منحصر به فرد بودن فرد یا چیزی رو تحسین می‌کنیم که مُرده باشه...

- تو نباید از من متنفر باشی؟ زندر با خوشحالی کلوچه سومش را خورد و جواب داد: - متنفرم... اگه متوجه شده باشی؛ کلوچه های مربای بلوبری رو برای خودم نگه داشتم و به تو... لرزید: - کلوچه های لیمویی رو دادم. در این حد عمیقا و به طور شخصی و اصولی ازت متنفرم.

- اگه انجام دادن کارهایی که باید بکنم بیشتر از حرف هایی باشه که نباید بزنم... لب‌هایش پیچ خوردند: - اونوقت چجور آدمی ام؟

بابت زندر عذر میخوام؛ تمایلات منسوخی به نظریه هایی مثل فکر کردن قبل از حرف زدن و بی‌حرکت نشستن بیش از سه ثانیه ی متوالی نداره:)

امیفال فیردانت*باشد که مرگ ابتدا مرا طلب کند*

تو اخگری در خاکستری؛ الایس ویتوریِس. برق می‌زنی و می‌سوزی، تباه می‌کنی و ویران می‌کنی...

شنیدم هوای جهنم این فصل سال عالیه... یه سر بزنین:)

کتابخانه ها پر از ایده بودند-شاید خطرناک ترین و قدرتمندترین سلاح ممکن:)

تو زبان فرانسوی نمیگن دلم برای کسی تنگ شده؛ میگن اون رو از من گرفته‌ن:)

از خودم متنفرم که اعتراف می‌کنم؛ ولی منم دلم برای اون قیافه نحست تنگ شد سم کورتلند!

من به آن نیاز داشتم؛ اوهم داشت... اورا به سمت دیوار هُل دادم: - باشه؟ جیمسون به من خیره شد؛ لب‌هایش پیچ خوردند: - باشه؛ وارث. جلو رفتم و لب هایم را به لب هایش دوختم...

- اگه بله بشه نه و یه بار بشه هرگز؛ در اون صورت مثلث چند وجه داره؟