بریدههای کتاب غزل غزل 1404/2/28 سنت ایروین و زسترازی پرسی بیشی شلی 1.8 1 صفحۀ 79 چه دلنشین است خاطرات لذت بخشی که در مجالست با معشوق رقم خورده! چه حزنآور است پرسه زدن در میان خاطرات، در فقدان او و پس از سالها؛ سالهایی که تیغ تغییر بر سرشت وجودمان کشیده و حتی آن یار را نیز دگرگون ساخته، یار عزیزی که تنها به خاطر او آن خاطرات زنده مانده و به خاطرش بر صحنهصحنهی خاطراتی اشک سرازیر شده که هرگز نه با چشم تن بلکه با چشم مجالست با معشوق نظاره شدهاند! 0 3 غزل 1404/2/11 آرمانشهر (یوتوپیا) تامس مور 3.7 2 صفحۀ 51 اگر شما مردم را بد بار آورید و از کودکی اندک اندک به فساد خو گیرند، و سپس آنها را به خاطر جرمهایی که تربیتِ نخستین در آن ها پدید آورده کیفر دهید، مگر نه این است که خودِ شما از مردم دزد ساختهاید که سپس مجازاتشان کنید؟ 0 1 غزل 1404/1/21 ترس و لرز سورن کیرکگور 4.1 13 صفحۀ 155 هر اندازه نیز نسلی از نسل دیگر بیاموزد باز هم هرگز نمیتواند عنصر اصالتاً انسانی را از نسل پیش فراگیرد. 0 2 غزل 1404/1/19 کتاب گورستان نیل گیمن 4.2 21 صفحۀ 222 "فرق بین زندهها و مردهها همین است، مگر نه؟" ... "مردهها ناامیدت نمیکنند. زندگیشان را سپری کردهاند، کارهایشان را کردهاند. ما عوض نمیشویم. اما زندهها همیشه ناامیدت میکنند، مرگ نه؟" 0 17 غزل 1404/1/16 کتاب گورستان نیل گیمن 4.2 21 صفحۀ 120 ... و همیشه آدمهایی هستند که میبینند زندگیشان چنان غیرقابل تحمل شده که بهترین راه زودتر رفتن به سطح دیگری از هستی است." باد گفت: "منظورت این است که خودشان را میکشند؟ حالا فایدهای هم دارد؟ بعد از مردن خوشبخت میشوند؟" "بعضی وقتها. بیشتر اوقات نه. مثل آدمهایی که معتقدند اگر بروند جای دیگری زندگی کنند خوشبخت خواهند شد، اما بعدا میفهمند که راهاش این نبوده. هرجا بروی خودت را به همراه داری. منظورم را میفهمی که." 0 6 غزل 1403/12/21 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 189 صفحۀ 108 زندگی نمیتواند بهخاطر ظهور تراژدی از حرکت بماند. حتی اگر پسر آدم بمیرد، همچنان باید غذا آماده کرد. و حتی اگر تنها دختر آدم دارد دیوانه میشود، باید ایوان خانه را تعمیر کرد. 0 6 غزل 1403/12/17 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 189 صفحۀ 58 من هیچوقت در زندگیام یک ساعت کامل خوشحال نبودم، هیچوقت. من فقط یک موجود بیاهمیت و بیهویت بودهام. یادم است یکبار جایی خواندم که در زندگی هر زن ساعت مخصوصی وجود دارد که اگر پیدایش کند، تا آخر عمر خوشحال خواهد بود. اگر فقط بتوانم آن یک ساعت را پیدا کنم، با آرامش میمیرم. 0 25 غزل 1403/12/17 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 73 صفحۀ 201 من خاطرات خوش اندکی را از گذشتهام به زندگی تازهام میبرم؛ پس آنچه از همه چیز برایم گرانبهاتر است یاد و خاطرهی شماست، و یاد و خاطرهی شما گرانبهاترین چیز در دل من خواهد بود. 1 26 غزل 1403/12/15 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 189 صفحۀ 39 "ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است." 0 1 غزل 1403/12/14 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 189 صفحۀ 8 "مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمیتوانم از آن دست بکشم. شاید مجبور بشم هشتاد سال زندگی کنم. خیلی وحشتناک است که مجبوریم انقدر زندگی کنیم! فکرش حالم را بهم میزند." 0 0 غزل 1403/12/1 ملاقات بانوی سالخورده فریدریش دورنمات 4.3 18 صفحۀ 159 0 0 غزل 1403/11/27 تمدن و ملالت های آن زیگموند فروید 3.7 1 صفحۀ 119 منشی بهغایت صلحجو دارم. آرزوهایم از این قرارند: کلبهای محقر، سقفی کاهگلی، تختخوابی خوب، غذایی نیکو، شیر و کرهی بسیار تازه، گل کنار پنجره و در برابر خانه درختان زیبا؛ و اگر خداوند عزیز بخواهد مرا کاملاً خوشبخت کند، میگذارد لذت برم از دیدن اینکه شش تا هفت نفر از دشمنانم به این درختان حلقآویز شدهاند. پیش از مرگشان همهی ستمهایی را که در زندگی به من روا داشتهاند با رقت قلب خواهم بخشود؛ آری، آدمی باید بر دشمنانش ببخشاید، اما نه پیش از اینکه به دار آویخته شوند. 0 0 غزل 1403/11/3 چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس 4.0 4 صفحۀ 319 استیون گفت: ببین کرانلی، از من پرسیدی که چه کاری حاضرم بکنم و چه کاری حاضر نیستم بکنم. [...] سعی خواهم کرد که با نوعی شیوهی زندگی یا شیوهی هنری هرقدر که میتوانم به آزادی و بهتمامی، ضمیر خود را بیان کنم و برای دفاع از خود فقط سلاحهایی را به کار برم که خود را در استفاده از آنها مجاز میدانم. [...] من از تنها بودن یا بهخاطر دیگری عقب رانده شدن یا رها کردن آنچه باید رها کنم، نمیترسم. از اشتباه کردن هم نمیترسم حتی اگر اشتباه بزرگ باشد؛ اشتباهی که یک عمر طول بکشد و شاید تا ابد ادامه پیدا کند. 0 0 غزل 1403/10/19 بدن تکه تکه شده: قطعه به مثابه استعاره ای از مدرنیته لیندا ناکلین 3.7 1 صفحۀ 49 بدن انسان نه تنها موضوع میل، بلکه جایگاه تجربهی رنج، درد و مرگ است. 0 2 غزل 1403/10/19 فکر کنم ماشین تحریر حرف زد الی میلینگتون 4.3 0 صفحۀ 76 وقتی با آدمهای جدید ملاقات میکنیم، ممکن است بهشان نزدیک شویم، وقتی هم که نزدیک شویم، ممکن است برای همیشه از دستشان بدهیم. هرچه دورتر باشی کمتر احتمال دارد آسیب ببینی. 0 0
بریدههای کتاب غزل غزل 1404/2/28 سنت ایروین و زسترازی پرسی بیشی شلی 1.8 1 صفحۀ 79 چه دلنشین است خاطرات لذت بخشی که در مجالست با معشوق رقم خورده! چه حزنآور است پرسه زدن در میان خاطرات، در فقدان او و پس از سالها؛ سالهایی که تیغ تغییر بر سرشت وجودمان کشیده و حتی آن یار را نیز دگرگون ساخته، یار عزیزی که تنها به خاطر او آن خاطرات زنده مانده و به خاطرش بر صحنهصحنهی خاطراتی اشک سرازیر شده که هرگز نه با چشم تن بلکه با چشم مجالست با معشوق نظاره شدهاند! 0 3 غزل 1404/2/11 آرمانشهر (یوتوپیا) تامس مور 3.7 2 صفحۀ 51 اگر شما مردم را بد بار آورید و از کودکی اندک اندک به فساد خو گیرند، و سپس آنها را به خاطر جرمهایی که تربیتِ نخستین در آن ها پدید آورده کیفر دهید، مگر نه این است که خودِ شما از مردم دزد ساختهاید که سپس مجازاتشان کنید؟ 0 1 غزل 1404/1/21 ترس و لرز سورن کیرکگور 4.1 13 صفحۀ 155 هر اندازه نیز نسلی از نسل دیگر بیاموزد باز هم هرگز نمیتواند عنصر اصالتاً انسانی را از نسل پیش فراگیرد. 0 2 غزل 1404/1/19 کتاب گورستان نیل گیمن 4.2 21 صفحۀ 222 "فرق بین زندهها و مردهها همین است، مگر نه؟" ... "مردهها ناامیدت نمیکنند. زندگیشان را سپری کردهاند، کارهایشان را کردهاند. ما عوض نمیشویم. اما زندهها همیشه ناامیدت میکنند، مرگ نه؟" 0 17 غزل 1404/1/16 کتاب گورستان نیل گیمن 4.2 21 صفحۀ 120 ... و همیشه آدمهایی هستند که میبینند زندگیشان چنان غیرقابل تحمل شده که بهترین راه زودتر رفتن به سطح دیگری از هستی است." باد گفت: "منظورت این است که خودشان را میکشند؟ حالا فایدهای هم دارد؟ بعد از مردن خوشبخت میشوند؟" "بعضی وقتها. بیشتر اوقات نه. مثل آدمهایی که معتقدند اگر بروند جای دیگری زندگی کنند خوشبخت خواهند شد، اما بعدا میفهمند که راهاش این نبوده. هرجا بروی خودت را به همراه داری. منظورم را میفهمی که." 0 6 غزل 1403/12/21 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 189 صفحۀ 108 زندگی نمیتواند بهخاطر ظهور تراژدی از حرکت بماند. حتی اگر پسر آدم بمیرد، همچنان باید غذا آماده کرد. و حتی اگر تنها دختر آدم دارد دیوانه میشود، باید ایوان خانه را تعمیر کرد. 0 6 غزل 1403/12/17 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 189 صفحۀ 58 من هیچوقت در زندگیام یک ساعت کامل خوشحال نبودم، هیچوقت. من فقط یک موجود بیاهمیت و بیهویت بودهام. یادم است یکبار جایی خواندم که در زندگی هر زن ساعت مخصوصی وجود دارد که اگر پیدایش کند، تا آخر عمر خوشحال خواهد بود. اگر فقط بتوانم آن یک ساعت را پیدا کنم، با آرامش میمیرم. 0 25 غزل 1403/12/17 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 73 صفحۀ 201 من خاطرات خوش اندکی را از گذشتهام به زندگی تازهام میبرم؛ پس آنچه از همه چیز برایم گرانبهاتر است یاد و خاطرهی شماست، و یاد و خاطرهی شما گرانبهاترین چیز در دل من خواهد بود. 1 26 غزل 1403/12/15 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 189 صفحۀ 39 "ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است." 0 1 غزل 1403/12/14 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 189 صفحۀ 8 "مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمیتوانم از آن دست بکشم. شاید مجبور بشم هشتاد سال زندگی کنم. خیلی وحشتناک است که مجبوریم انقدر زندگی کنیم! فکرش حالم را بهم میزند." 0 0 غزل 1403/12/1 ملاقات بانوی سالخورده فریدریش دورنمات 4.3 18 صفحۀ 159 0 0 غزل 1403/11/27 تمدن و ملالت های آن زیگموند فروید 3.7 1 صفحۀ 119 منشی بهغایت صلحجو دارم. آرزوهایم از این قرارند: کلبهای محقر، سقفی کاهگلی، تختخوابی خوب، غذایی نیکو، شیر و کرهی بسیار تازه، گل کنار پنجره و در برابر خانه درختان زیبا؛ و اگر خداوند عزیز بخواهد مرا کاملاً خوشبخت کند، میگذارد لذت برم از دیدن اینکه شش تا هفت نفر از دشمنانم به این درختان حلقآویز شدهاند. پیش از مرگشان همهی ستمهایی را که در زندگی به من روا داشتهاند با رقت قلب خواهم بخشود؛ آری، آدمی باید بر دشمنانش ببخشاید، اما نه پیش از اینکه به دار آویخته شوند. 0 0 غزل 1403/11/3 چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس 4.0 4 صفحۀ 319 استیون گفت: ببین کرانلی، از من پرسیدی که چه کاری حاضرم بکنم و چه کاری حاضر نیستم بکنم. [...] سعی خواهم کرد که با نوعی شیوهی زندگی یا شیوهی هنری هرقدر که میتوانم به آزادی و بهتمامی، ضمیر خود را بیان کنم و برای دفاع از خود فقط سلاحهایی را به کار برم که خود را در استفاده از آنها مجاز میدانم. [...] من از تنها بودن یا بهخاطر دیگری عقب رانده شدن یا رها کردن آنچه باید رها کنم، نمیترسم. از اشتباه کردن هم نمیترسم حتی اگر اشتباه بزرگ باشد؛ اشتباهی که یک عمر طول بکشد و شاید تا ابد ادامه پیدا کند. 0 0 غزل 1403/10/19 بدن تکه تکه شده: قطعه به مثابه استعاره ای از مدرنیته لیندا ناکلین 3.7 1 صفحۀ 49 بدن انسان نه تنها موضوع میل، بلکه جایگاه تجربهی رنج، درد و مرگ است. 0 2 غزل 1403/10/19 فکر کنم ماشین تحریر حرف زد الی میلینگتون 4.3 0 صفحۀ 76 وقتی با آدمهای جدید ملاقات میکنیم، ممکن است بهشان نزدیک شویم، وقتی هم که نزدیک شویم، ممکن است برای همیشه از دستشان بدهیم. هرچه دورتر باشی کمتر احتمال دارد آسیب ببینی. 0 0