بریدههای کتاب مریم مریم 1403/12/20 تنگنا لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.1 14 صفحۀ 27 این وضعیت تنهایی خودم را دوست دارم که سبب شده چشم احدی هنوز به غارها و ورطههای تاریک درونم نیفتاده باشد، که دیدنش هر تنابندهای را گیجوگول میکند. هرگز درنیافتم که چرا مردم زندگی را ملالانگیز میدانند. زندگی جالب است و من آن را به خاطر راز سربهمهری که در بطن خود دارد دوست دارم. من حتی تندی و تلخی زندگی را هم دوست دارم، سبعیت بیامانش را و بازیهای پرجوشوخروشی را که شیطانوار با وقایع و مردم میکند. 0 76 مریم 1403/11/29 در جستجوی زمان از دست رفته: گریخته جلد 6 مارسل پروست 4.6 9 صفحۀ 166 بدبختی آدمها این است که برای ما چیزی جز باسمههایی سخت آسیبپذیر در کلکسیون ذهنمان نیستند. به همین دلیل دربارهشان طرحهایی در سر میپروریم که با همهی شور ذهنیت همراهاند؛ اما ذهن خسته میشود، خاطره نیست میشود. 0 34 مریم 1403/11/28 در جستجوی زمان از دست رفته: گریخته جلد 6 مارسل پروست 4.6 9 صفحۀ 2 میپنداشتم که به عنوان تحلیلگر دقیق خودم هیچچیز را نادیده نگرفتهام، گمان میکردم از کنه دل خودم خبر دارم. اما عقل آدمی، با همهی روشنیاش، ناتوان است از دیدن عنصرهایی که تشکیلش میدهند و به آنها گمان نمیرود، تا اینکه پدیدهای که توانایی مشخص کردنشان را دارد آنها را از حالت فراری که اغلب درآنند به حالت رو به انسجام درآورد. خطا بود اینکه پنداشته بودم کنه دلم را میبینم. 0 12 مریم 1403/11/26 کبوتران روی چمن ولفگانگ کوپن 2.8 2 صفحۀ 56 خانم برند قهوهٔ مکسول مینوشید. این قهوه را از یهودیها میخرید. از یهودیها، آن جماعت مومشکی که به آلمانی دستوپاشکسته حرف میزدند، نامطلوبها، بیگانهها، آوارههایی که ملامت از چشمهای سیاهتاب و تنیده از شبشان میبارید، آنها که دلشان میخواست دربارهٔ گاز و کندن قبر و محلهای اعدام در گرگومیش صبح حرف بزنند، مؤمنان، نجاتیافتگانی که نمیدانستند با این زندگی نجات دادهشده دیگر چه کنند، جز آنکه بر ویرانههای شهرهای بمبارانشده(چرا بمباران شدند؟ خدایا، چرا درهم کوبیده شدند؟ به عقوبت چه گناهی؟ آن پنج اتاق وورتسبورگ، خانهٔ کنار دامنهٔ جنوبی، چشمانداز مشرف به شهر، چشمانداز مشرف به دره، مایِن تابناک، آفتاب صبحگاهی افتاده بر بالکن، پیشوا در کنار دوچه، چرا؟) در دکههای کوچکِ بهسرعت سرپاشده، در مغازههای موقتیِ پِرپِری، اجناسی را بفروشند که مالیات و گمرکیشان داده نشده. 0 3 مریم 1403/11/26 کبوتران روی چمن ولفگانگ کوپن 2.8 2 صفحۀ 59 فیلیپ با زمان مشکل داشت. «لحظه» مثل تابلویی زنده بود، سوژهٔ مضحکِ جمود، هستیِ ریختهشده در گچ، دودی که سرفه به دنبال داشت مثل کاریکاتوری از یک اسلیمی در هوا معلق بود، و فیلیپ پسرکی بود در لباس ملوانی، نشان کشتی اسامگریله بر نوار کلاهش..... 0 2 مریم 1403/11/25 کبوتران روی چمن ولفگانگ کوپن 2.8 2 صفحۀ 51 کشیش از هشیاریاش رنج میبُرد. نجوای موشهای نمازگزار مثل ریگ رویش میریخت. ریگ گور، نه ریگ مزار مقدس، ریگ بیابان، نیایش در بیابان، موعظه در بیابان، مریمِ-مقدس-شفیعِ-مان-شو. موشها روی سینهی خود صلیب کشیدند. 0 4 مریم 1403/11/21 در جستجوی زمان از دست رفته: اسیر جلد 5 مارسل پروست 4.1 7 صفحۀ 14 زندگی، اگر بخواهد باز یک بار دیگر آدمی را از رنجی آزاد کند که ناگزیر مینموده است، این را در شرایطی چنان متفاوت، و گاه تا آن حد متضاد میکند که تصور یکسان بودن لطفهایش تقریبا کفرآمیز جلوه میکند! 0 12 مریم 1403/11/17 مسئله رنج : جستارهایی درباره فقدان فاجعه و مرگ امین بزرگیان 3.2 1 صفحۀ 11 من میخواهم با رنجم چه کنم؟ رنج را تحمل کنم تا تداوم زندگی ممکن شود. بیگمان این هدفی قابلقبول است، اما محدود کردن تأمل در رنج به تابآوری حیات این خطر را در خود دارد که منابع رنج، منابع مادی رنج، دستنخورده باقی بمانند: آن مادیتی که سازندهٔ رنج است؛ آن نظام طبقاتیای که منشأ درد تهیدستی و بیماری است؛ و آن ساختاری که ظلم را توزیع میکند. اگر تأمل به رنج به تابآوری آن محدود بماند، چگونه میتوان به بهبود زندگی امید بست؟ 3 4 مریم 1403/11/13 برف های آبی پیوتر بدنارسکی 3.7 2 صفحۀ 17 چیزهایی که خواندم تکانم دادند و من را به جایی رساندند که هنوز هیچکس مرا به آنجا نرسانده بود. ساکت شدم؛ مادرم هم سکوت کرده بود. برای نخستین بار از هنگام تبعیدمان خدا با ما حرف میزد، ما از نو به میان برگزيدگان برگشته بودیم. آیا پرسشی راجع به انگیزهی تبعیدمان میتوانست در من زاده شود؟ قطعا بله، اما جوانه نزد. نمیدانم چرا، ولی هرگز از خدا نپرسیدم علتش کدام خطای من بوده. او سرمای سیبری و گرسنگی را نصیبم کرده بود. چرا به اهریمنهای بیشمار اجازه داده بود پیشرفت کنند. حتما به این علت که انسان در سالهای خامی قادر نیست از خدا سوال کند و ترجیح میدهد به حرفهای او گوش بدهد. به گفتههای او گوش بدهد و از آنها خرسند شود، خرسند شود که از یاد نرفته. 0 5 مریم 1403/11/13 برف های آبی پیوتر بدنارسکی 3.7 2 صفحۀ 3 _ولی میخواهند کجا بروند؟ از اینجا که نمیشود فرار کرد. _این را میدانند، ولی میخواهند آزاد بمیرند. گمان میکنند آزادی پشت در شروع میشود. عجب ابلههایی! 0 3 مریم 1403/11/13 برف های آبی پیوتر بدنارسکی 3.7 2 صفحۀ 16 دریافتم که جراحت روح به دشواری تسکین مییابد، و گذر زمان همیشه این جراحتها را درمان نمیکند، و به همین جهت هیچکس حق ندارد جراحتهای قلب آدمهای نزدیکش را از یاد ببرد. 0 40 مریم 1403/11/13 آینه چپ، راست راهنما دورته نورس 3.6 1 صفحۀ 64 به خاطر دارد که چطور سالها پیش، در ولایت به کلیسا رفت. فقط میخواست کمی بنشیند و با وجودی برتر درباره ی سرنوشت صحبت کند. خوب بود همه چیز را رها کنی و ریسک کنی که وجودی برتر به حرفت گوش میدهد و به پدر گزارش نمیکند. پدر از قدرتی برتر میترسید، زیرا وجود آن قدرت او را از واقعیتی که میدانست، جدا میکرد. 1 6 مریم 1403/11/12 برف های آبی پیوتر بدنارسکی 3.7 2 صفحۀ 94 گور نمیتواند به اردوگاه بدل شود، و هیچکس نمیتواند مردهای را وادارد به دنبال طلا بگردد. مرگ از این دنیا میرهاند. حتی جلادها هم از آن رها شدهاند. 0 3
بریدههای کتاب مریم مریم 1403/12/20 تنگنا لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.1 14 صفحۀ 27 این وضعیت تنهایی خودم را دوست دارم که سبب شده چشم احدی هنوز به غارها و ورطههای تاریک درونم نیفتاده باشد، که دیدنش هر تنابندهای را گیجوگول میکند. هرگز درنیافتم که چرا مردم زندگی را ملالانگیز میدانند. زندگی جالب است و من آن را به خاطر راز سربهمهری که در بطن خود دارد دوست دارم. من حتی تندی و تلخی زندگی را هم دوست دارم، سبعیت بیامانش را و بازیهای پرجوشوخروشی را که شیطانوار با وقایع و مردم میکند. 0 76 مریم 1403/11/29 در جستجوی زمان از دست رفته: گریخته جلد 6 مارسل پروست 4.6 9 صفحۀ 166 بدبختی آدمها این است که برای ما چیزی جز باسمههایی سخت آسیبپذیر در کلکسیون ذهنمان نیستند. به همین دلیل دربارهشان طرحهایی در سر میپروریم که با همهی شور ذهنیت همراهاند؛ اما ذهن خسته میشود، خاطره نیست میشود. 0 34 مریم 1403/11/28 در جستجوی زمان از دست رفته: گریخته جلد 6 مارسل پروست 4.6 9 صفحۀ 2 میپنداشتم که به عنوان تحلیلگر دقیق خودم هیچچیز را نادیده نگرفتهام، گمان میکردم از کنه دل خودم خبر دارم. اما عقل آدمی، با همهی روشنیاش، ناتوان است از دیدن عنصرهایی که تشکیلش میدهند و به آنها گمان نمیرود، تا اینکه پدیدهای که توانایی مشخص کردنشان را دارد آنها را از حالت فراری که اغلب درآنند به حالت رو به انسجام درآورد. خطا بود اینکه پنداشته بودم کنه دلم را میبینم. 0 12 مریم 1403/11/26 کبوتران روی چمن ولفگانگ کوپن 2.8 2 صفحۀ 56 خانم برند قهوهٔ مکسول مینوشید. این قهوه را از یهودیها میخرید. از یهودیها، آن جماعت مومشکی که به آلمانی دستوپاشکسته حرف میزدند، نامطلوبها، بیگانهها، آوارههایی که ملامت از چشمهای سیاهتاب و تنیده از شبشان میبارید، آنها که دلشان میخواست دربارهٔ گاز و کندن قبر و محلهای اعدام در گرگومیش صبح حرف بزنند، مؤمنان، نجاتیافتگانی که نمیدانستند با این زندگی نجات دادهشده دیگر چه کنند، جز آنکه بر ویرانههای شهرهای بمبارانشده(چرا بمباران شدند؟ خدایا، چرا درهم کوبیده شدند؟ به عقوبت چه گناهی؟ آن پنج اتاق وورتسبورگ، خانهٔ کنار دامنهٔ جنوبی، چشمانداز مشرف به شهر، چشمانداز مشرف به دره، مایِن تابناک، آفتاب صبحگاهی افتاده بر بالکن، پیشوا در کنار دوچه، چرا؟) در دکههای کوچکِ بهسرعت سرپاشده، در مغازههای موقتیِ پِرپِری، اجناسی را بفروشند که مالیات و گمرکیشان داده نشده. 0 3 مریم 1403/11/26 کبوتران روی چمن ولفگانگ کوپن 2.8 2 صفحۀ 59 فیلیپ با زمان مشکل داشت. «لحظه» مثل تابلویی زنده بود، سوژهٔ مضحکِ جمود، هستیِ ریختهشده در گچ، دودی که سرفه به دنبال داشت مثل کاریکاتوری از یک اسلیمی در هوا معلق بود، و فیلیپ پسرکی بود در لباس ملوانی، نشان کشتی اسامگریله بر نوار کلاهش..... 0 2 مریم 1403/11/25 کبوتران روی چمن ولفگانگ کوپن 2.8 2 صفحۀ 51 کشیش از هشیاریاش رنج میبُرد. نجوای موشهای نمازگزار مثل ریگ رویش میریخت. ریگ گور، نه ریگ مزار مقدس، ریگ بیابان، نیایش در بیابان، موعظه در بیابان، مریمِ-مقدس-شفیعِ-مان-شو. موشها روی سینهی خود صلیب کشیدند. 0 4 مریم 1403/11/21 در جستجوی زمان از دست رفته: اسیر جلد 5 مارسل پروست 4.1 7 صفحۀ 14 زندگی، اگر بخواهد باز یک بار دیگر آدمی را از رنجی آزاد کند که ناگزیر مینموده است، این را در شرایطی چنان متفاوت، و گاه تا آن حد متضاد میکند که تصور یکسان بودن لطفهایش تقریبا کفرآمیز جلوه میکند! 0 12 مریم 1403/11/17 مسئله رنج : جستارهایی درباره فقدان فاجعه و مرگ امین بزرگیان 3.2 1 صفحۀ 11 من میخواهم با رنجم چه کنم؟ رنج را تحمل کنم تا تداوم زندگی ممکن شود. بیگمان این هدفی قابلقبول است، اما محدود کردن تأمل در رنج به تابآوری حیات این خطر را در خود دارد که منابع رنج، منابع مادی رنج، دستنخورده باقی بمانند: آن مادیتی که سازندهٔ رنج است؛ آن نظام طبقاتیای که منشأ درد تهیدستی و بیماری است؛ و آن ساختاری که ظلم را توزیع میکند. اگر تأمل به رنج به تابآوری آن محدود بماند، چگونه میتوان به بهبود زندگی امید بست؟ 3 4 مریم 1403/11/13 برف های آبی پیوتر بدنارسکی 3.7 2 صفحۀ 17 چیزهایی که خواندم تکانم دادند و من را به جایی رساندند که هنوز هیچکس مرا به آنجا نرسانده بود. ساکت شدم؛ مادرم هم سکوت کرده بود. برای نخستین بار از هنگام تبعیدمان خدا با ما حرف میزد، ما از نو به میان برگزيدگان برگشته بودیم. آیا پرسشی راجع به انگیزهی تبعیدمان میتوانست در من زاده شود؟ قطعا بله، اما جوانه نزد. نمیدانم چرا، ولی هرگز از خدا نپرسیدم علتش کدام خطای من بوده. او سرمای سیبری و گرسنگی را نصیبم کرده بود. چرا به اهریمنهای بیشمار اجازه داده بود پیشرفت کنند. حتما به این علت که انسان در سالهای خامی قادر نیست از خدا سوال کند و ترجیح میدهد به حرفهای او گوش بدهد. به گفتههای او گوش بدهد و از آنها خرسند شود، خرسند شود که از یاد نرفته. 0 5 مریم 1403/11/13 برف های آبی پیوتر بدنارسکی 3.7 2 صفحۀ 3 _ولی میخواهند کجا بروند؟ از اینجا که نمیشود فرار کرد. _این را میدانند، ولی میخواهند آزاد بمیرند. گمان میکنند آزادی پشت در شروع میشود. عجب ابلههایی! 0 3 مریم 1403/11/13 برف های آبی پیوتر بدنارسکی 3.7 2 صفحۀ 16 دریافتم که جراحت روح به دشواری تسکین مییابد، و گذر زمان همیشه این جراحتها را درمان نمیکند، و به همین جهت هیچکس حق ندارد جراحتهای قلب آدمهای نزدیکش را از یاد ببرد. 0 40 مریم 1403/11/13 آینه چپ، راست راهنما دورته نورس 3.6 1 صفحۀ 64 به خاطر دارد که چطور سالها پیش، در ولایت به کلیسا رفت. فقط میخواست کمی بنشیند و با وجودی برتر درباره ی سرنوشت صحبت کند. خوب بود همه چیز را رها کنی و ریسک کنی که وجودی برتر به حرفت گوش میدهد و به پدر گزارش نمیکند. پدر از قدرتی برتر میترسید، زیرا وجود آن قدرت او را از واقعیتی که میدانست، جدا میکرد. 1 6 مریم 1403/11/12 برف های آبی پیوتر بدنارسکی 3.7 2 صفحۀ 94 گور نمیتواند به اردوگاه بدل شود، و هیچکس نمیتواند مردهای را وادارد به دنبال طلا بگردد. مرگ از این دنیا میرهاند. حتی جلادها هم از آن رها شدهاند. 0 3