بریدههای کتاب شمس آبادی شمس آبادی 1404/4/28 فراتر از زمان: زندگینامه و خاطرات شهید سیدمحمود افتخاری 4.8 3 صفحۀ 122 بالاترین شعارش این بود که نباید بی تفاوت بود. این را قدم اول برای هر انسانی میدانست. میگفت باید در مسیر صحیح حرکت کرد و جلو رفت. بی تفاوتی را زمینهای برای بیحالی و گمراهی و... میدانست. میگفت: هیچ جا اهمیت آموزش و پرورش را ندارد.اینجا اگر از دست برود، انقلاب بدون پشتوانه میشود. انقلاب از طریق تربیت دانش آموزان حفظ میشود. ...خلاصه این که افتخاری یک نسل را در یک محل ساخت. (شماره صفحه دقیق نیست) 0 0 شمس آبادی 1404/4/27 فراتر از زمان: زندگینامه و خاطرات شهید سیدمحمود افتخاری 4.8 3 صفحۀ 50 موقعی که ما بچه مسلمانها خواب هستیم، دشمن ما بیدار است و در حال برنامهریزی است... شهید سیدمحمود افتخاری (شماره صفحه دقیق نیست...) 0 1 شمس آبادی 1404/4/19 معمار محبت: روایات و خاطراتی از زندگی سردار شهید حسن شاطری (مهندس حسام خوشنویس) عبدالقدوس امین 3.5 1 صفحۀ 195 هیچ کاری برایش غیرممکن نبود، «نمی شود» برایش وجود نداشت. همه چیز امکان داشت. اگر به او می گفتی «غیرممکن» است، با تعجب نگاهت می کرد و میگفت:« نگو غیرممکن است... بگو سخت است...بگو که نمیخواهی... ولی نگو که غیرممکن است.» و عملا انجام آن را ثابت می کرد. 0 1 شمس آبادی 1404/4/15 ملاقات در فکه سعید علامیان 4.6 3 صفحۀ 336 تعبیرم این است که حسن باقری بهشتی جنگ بود؛ همان نقشی که شهید بهشتی برای انقلاب و امام(ره) داشت، حسن همان نقش را برای جبهه و جنگ داشت. - حاج قاسم 0 1 شمس آبادی 1404/4/11 ملاقات در فکه سعید علامیان 4.6 3 صفحۀ 117 «... میگویند انسانهای موفق بنبست نمیشناسند؛ یا راه را مییابند، یا راه را میسازند. حسن باقری را میتوان در زمره این افراد دانست...» 0 1 شمس آبادی 1404/1/24 رد خون روی برف:کتاب کاوه جلد 4 فرهاد خضری 4.5 2 صفحۀ 372 اولین فرمانده تیپ ناصر کاظمی بود. بعد از شهید شدنش بود که بروجردی آمد و بهم فهماند نگران است و پرسید «مجید! به نظر تو، کی برای تیپ از همه مناسب تر است؟ محمود خوب نیست؟» گفتم «تا محمود هست غمی نیست.» گفت « یعنی می تواند جای ناصر و گنجی زاده را پر کند؟ گفتم «مطمئن باش.» و از لبخند ناصر گفتم و بادی که به غبغب انداخته بود و حرفی که زده بود. گفتم «گفت محمود کاوه را من کشـفش کردم آوردمش توی کردسـتان. اصلاً هم پشیمان نیستم.» اشک توی چشـم های بروجردی جمع شده بود. سـرش پایین بود نمی دیدم. نگاهم که کرد فهمیـدم. گفت «ناصر را هم من کشـفش کـردم، مجید. من هم اصلاً پشیمان نیستم.» 0 2 شمس آبادی 1404/1/24 حماسه کاوه: خاطرات و زندگی نامه سردار شهید محمود کاوه حمیدرضا صدوقی 4.3 4 صفحۀ 119 گفت :«البته من اگر هم شهید نشم که نتونم به خون خودم خدمتی با اسلام بکنم ، خیلی نگران نیستم .» این حرفش بیشتر مایه تعجب شد. ادامه داد:«من کاری برای جمهوری اسلامی کردم که خیلی امیدوارم حق تعالی نظر عنایتش را شامل حالم کند. » من هم مثل بقیه حسابی کنجکاو شده بودم تا بدانم این کار مثبت چیست که [ناصر] کاظمی با آن همه تو داری اش ، و با آن تنفر زیادش از ریا ، می خواهد آن رادر جمع بچه ها بگوید. گفت :«اون کار اینه که من کاوه را برای جمهوری اسلامی کشف کردم و یقین دارم که کاوه می تواند مسئله کردستان را حل کند.» 0 3 شمس آبادی 1403/12/24 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 83 بارها رفته بود پیش آقا و بارها همین که از پیش آقا برگشته بود، جلسه اضطراری گذاشته بود برای بچهها. نکتههای حرفهای آقا را بخشنامه عملی کرده بود و آرزوهای آقا را برنامه چشم انداز آینده... همه اینها زیر سر عشق بود. عشقی که باعث میشد دستش را بگذارد روی شانه آقا و یک چیزی بگوید به این مضامین که:« آقا، چون شما مشتی هستی و اطاعتت مثل اطاعت از امامهاست، ما دوسِت داریم و به حرفت گوش میدیم.» اصلاً عشق رابطه آدمها را عجیب میکند! 0 14 شمس آبادی 1403/12/24 مردی با آرزو های دور برد فائضه حدادی 4.3 2 صفحۀ 62 می گفت:« کاری رو که خوب انجام دادی، وانستا همونجا تشویقت کنن. زودی از در پشتی در برو!» 0 3 شمس آبادی 1403/12/21 حاجی بصیر: قصه فرماندهان "سردار شهید حاج حسین بصیر" امیرحسین انبارداران 2.8 1 صفحۀ 78 ... حاج حسین یا به زبان خودمانی اینجا، حسین جان، در مدت حدود شش ماه حضورش در این مملکت (افغانستان) درسهای زیادی به ما آموخت...اینجا بعد رفتن حسین جان، خیلیها اسم پسرهای تازه متولد شدهشان را حسین جان گذاشته اند... 0 1 شمس آبادی 1403/12/21 حاجی بصیر: قصه فرماندهان "سردار شهید حاج حسین بصیر" امیرحسین انبارداران 2.8 1 صفحۀ 71 ... آخر، انگشتانت هم که بریده است. حالا با قول دیگرم چه کنم که آن هم شدنی نیست؟ این چه وصیتی بود:« وقتی پیکرم را تشییع می کنید، دستم را از تابوت بیرون بیاورید تا آن کسانی که می گفتند حسین بصیر از جبهه پول می ریزد داخل کوله پشتیاش و برای زن و بچهاش میآورد، ببینید در دستم چیزی نیست و پاک پاک است... .» 0 1 شمس آبادی 1403/12/20 در کمین گل سرخ محسن مومنی شریف 4.1 9 صفحۀ 32 تیمسار روزی در میان جمعی از نظامیان گفت:« نام این آدم را به خاطر بسپارید. من در ناصیه این جوان آن قدر لیاقت میبینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» 0 5 شمس آبادی 1403/9/28 معلم فراری: بر اساس زندگی شهید محمدابراهیم همت جلد 2 رحیم مخدومی 4.3 16 صفحۀ 3 آدم ها با سنگ خیلی فرق دارند. اصلا آدم ها با همه چیز فرق دارند. آدم ها فقط مثل خودشانند؛ مثل آدم اما آدم ها جورواجور هستند، با دل هایی جورواجور. بعضی دل ها کوچک است، بعضی ها متوسط، بعضي ها بزرگ. بعضی دل ها فقط بدی را در خود جا می دهند، بعضی ها هم بدی و هم خوبی را و بعضی ها فقط خوبی را. بعضی دل های کوچک در وجود هیکل های درشت جا خوش می کنند؛ در حالیکه در وجود یک پشه هم جا می شوند. بعضی دل های بزرگ، خودشان را زورکی در وجود یک آدم لاغر و ضعیف و قلمی جا می کنند؛ در حالیکه روی کوه ها و تمام اقیانوس ها و در آسمانها هم جا نمی شوند. خلاصه دنیای جورواجور، دل ها و آدم های جورواجور دارد؛ آن هم دل هایی که فقط در وجود آدم هاست... . 0 9 شمس آبادی 1403/9/28 پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی گلستان جعفریان 4.4 95 صفحۀ 216 احمد در هر جمعی بود، این حرف را میزد:« جمهوری اسلامی، جمهوری تأمین دنیای شما نیست، جمهوری تأمین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوانها. مادرها و پدرها، همسران و همه تا اصحاب الجنه و اصحاب النار را از هم متمایز شوند و جبهه بهترین اسباب این سنجش است.» 0 5 شمس آبادی 1403/9/14 پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی گلستان جعفریان 4.4 95 صفحۀ 45 ... من با گردن برافراشته و مغرور جلوتر از محمد راه میرفتم. به انتهای بازار که رسیدیم، برگشتم و نگاهی به محمد کردم که کیسه را به پشتش انداخته بود و از سنگینی آن به نفس نفس افتاده بود. به او گفتم:« زود باش؛ چرا این قدر فس و فس میکنی؟ الآن اذان ظهر میشود، باید به مسجد برگردیم.» محمد که تا آن لحظه یک کلمه حرف نزده بود، زبان باز کرد و به ترکی گفت:« یک وقت خسته نشوی؛ انقلابی گری فقط حرف زدن نیست.» با این حرف محمد به فکر فرورفتم. تأثیر کلام این پسر ساکت و خجالتی آن قدر روی من زیاد بود که یک دفعه ساکت شدم و انگار بادم خوابید. تازه فهمیدم که این پسربچه کم حرف اخلاصش از من بیشتر است... . (شماره صفحه تقریبی است) 0 4 شمس آبادی 1403/8/4 مژه های سوخته : روایتی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز حامد کلاهدوز 5.0 1 صفحۀ 120 ولی ما که نمی توانیم به خاطر کمبودها با انقلاب قهر کنیم. مشکل این است که ما توان ۳۰ کیلو بار داریم ولی ۳۰۰ کیلو بار روی دوش مان گذاشته اند. تا کمر داریم باید بکشیم. وقتی کمرمان شکست دیگر تکلیف نداریم. حالا که توان داریم باید بار را، هر چه هست، بکشیم.» 0 4 شمس آبادی 1403/7/28 دختری کنار شط: زندگی و خاطرات شهید مریم فرهانیان عبدالرضا سالمی نژاد 4.7 3 صفحۀ 249 بلوغ و پختگی خواست خود انسان است. ما و امثال ما وقت زیادی را از دست دادیم. ما هم مثل آنها (شهدا) در فضای معنوی قرار گرفتیم؛ ولی مثل آنها نشدیم. (صفحه کتاب دقیق نیست) 0 7 شمس آبادی 1403/7/26 گلستان در آتش: روایتی داستانی از زندگی شهید محمدجواد باهنر ابراهیم حسن بیگی 3.5 2 صفحۀ 16 باید به آنچه داریم فکر کنیم، نه به آنچه نداریم. در این صورت زندگی زیباتر می شود. (شهید محمدجواد باهنر) 0 3 شمس آبادی 1403/7/20 اعجوبه قرن: مجموعه خاطرات: مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی 0.0 صفحۀ 139 0 2 شمس آبادی 1403/7/19 بمبی در کابین سیدحکمت اله قاضی میرسعید 5.0 0 صفحۀ 196 «آدم ها فقط بخاطر چیزی میمیرند که میتوانند با آن زنده بمانند...» 0 3
بریدههای کتاب شمس آبادی شمس آبادی 1404/4/28 فراتر از زمان: زندگینامه و خاطرات شهید سیدمحمود افتخاری 4.8 3 صفحۀ 122 بالاترین شعارش این بود که نباید بی تفاوت بود. این را قدم اول برای هر انسانی میدانست. میگفت باید در مسیر صحیح حرکت کرد و جلو رفت. بی تفاوتی را زمینهای برای بیحالی و گمراهی و... میدانست. میگفت: هیچ جا اهمیت آموزش و پرورش را ندارد.اینجا اگر از دست برود، انقلاب بدون پشتوانه میشود. انقلاب از طریق تربیت دانش آموزان حفظ میشود. ...خلاصه این که افتخاری یک نسل را در یک محل ساخت. (شماره صفحه دقیق نیست) 0 0 شمس آبادی 1404/4/27 فراتر از زمان: زندگینامه و خاطرات شهید سیدمحمود افتخاری 4.8 3 صفحۀ 50 موقعی که ما بچه مسلمانها خواب هستیم، دشمن ما بیدار است و در حال برنامهریزی است... شهید سیدمحمود افتخاری (شماره صفحه دقیق نیست...) 0 1 شمس آبادی 1404/4/19 معمار محبت: روایات و خاطراتی از زندگی سردار شهید حسن شاطری (مهندس حسام خوشنویس) عبدالقدوس امین 3.5 1 صفحۀ 195 هیچ کاری برایش غیرممکن نبود، «نمی شود» برایش وجود نداشت. همه چیز امکان داشت. اگر به او می گفتی «غیرممکن» است، با تعجب نگاهت می کرد و میگفت:« نگو غیرممکن است... بگو سخت است...بگو که نمیخواهی... ولی نگو که غیرممکن است.» و عملا انجام آن را ثابت می کرد. 0 1 شمس آبادی 1404/4/15 ملاقات در فکه سعید علامیان 4.6 3 صفحۀ 336 تعبیرم این است که حسن باقری بهشتی جنگ بود؛ همان نقشی که شهید بهشتی برای انقلاب و امام(ره) داشت، حسن همان نقش را برای جبهه و جنگ داشت. - حاج قاسم 0 1 شمس آبادی 1404/4/11 ملاقات در فکه سعید علامیان 4.6 3 صفحۀ 117 «... میگویند انسانهای موفق بنبست نمیشناسند؛ یا راه را مییابند، یا راه را میسازند. حسن باقری را میتوان در زمره این افراد دانست...» 0 1 شمس آبادی 1404/1/24 رد خون روی برف:کتاب کاوه جلد 4 فرهاد خضری 4.5 2 صفحۀ 372 اولین فرمانده تیپ ناصر کاظمی بود. بعد از شهید شدنش بود که بروجردی آمد و بهم فهماند نگران است و پرسید «مجید! به نظر تو، کی برای تیپ از همه مناسب تر است؟ محمود خوب نیست؟» گفتم «تا محمود هست غمی نیست.» گفت « یعنی می تواند جای ناصر و گنجی زاده را پر کند؟ گفتم «مطمئن باش.» و از لبخند ناصر گفتم و بادی که به غبغب انداخته بود و حرفی که زده بود. گفتم «گفت محمود کاوه را من کشـفش کردم آوردمش توی کردسـتان. اصلاً هم پشیمان نیستم.» اشک توی چشـم های بروجردی جمع شده بود. سـرش پایین بود نمی دیدم. نگاهم که کرد فهمیـدم. گفت «ناصر را هم من کشـفش کـردم، مجید. من هم اصلاً پشیمان نیستم.» 0 2 شمس آبادی 1404/1/24 حماسه کاوه: خاطرات و زندگی نامه سردار شهید محمود کاوه حمیدرضا صدوقی 4.3 4 صفحۀ 119 گفت :«البته من اگر هم شهید نشم که نتونم به خون خودم خدمتی با اسلام بکنم ، خیلی نگران نیستم .» این حرفش بیشتر مایه تعجب شد. ادامه داد:«من کاری برای جمهوری اسلامی کردم که خیلی امیدوارم حق تعالی نظر عنایتش را شامل حالم کند. » من هم مثل بقیه حسابی کنجکاو شده بودم تا بدانم این کار مثبت چیست که [ناصر] کاظمی با آن همه تو داری اش ، و با آن تنفر زیادش از ریا ، می خواهد آن رادر جمع بچه ها بگوید. گفت :«اون کار اینه که من کاوه را برای جمهوری اسلامی کشف کردم و یقین دارم که کاوه می تواند مسئله کردستان را حل کند.» 0 3 شمس آبادی 1403/12/24 مردی با آرزوهای دوربرد: روایتهایی از پدرموشکی ایران فائضه حدادی 4.3 31 صفحۀ 83 بارها رفته بود پیش آقا و بارها همین که از پیش آقا برگشته بود، جلسه اضطراری گذاشته بود برای بچهها. نکتههای حرفهای آقا را بخشنامه عملی کرده بود و آرزوهای آقا را برنامه چشم انداز آینده... همه اینها زیر سر عشق بود. عشقی که باعث میشد دستش را بگذارد روی شانه آقا و یک چیزی بگوید به این مضامین که:« آقا، چون شما مشتی هستی و اطاعتت مثل اطاعت از امامهاست، ما دوسِت داریم و به حرفت گوش میدیم.» اصلاً عشق رابطه آدمها را عجیب میکند! 0 14 شمس آبادی 1403/12/24 مردی با آرزو های دور برد فائضه حدادی 4.3 2 صفحۀ 62 می گفت:« کاری رو که خوب انجام دادی، وانستا همونجا تشویقت کنن. زودی از در پشتی در برو!» 0 3 شمس آبادی 1403/12/21 حاجی بصیر: قصه فرماندهان "سردار شهید حاج حسین بصیر" امیرحسین انبارداران 2.8 1 صفحۀ 78 ... حاج حسین یا به زبان خودمانی اینجا، حسین جان، در مدت حدود شش ماه حضورش در این مملکت (افغانستان) درسهای زیادی به ما آموخت...اینجا بعد رفتن حسین جان، خیلیها اسم پسرهای تازه متولد شدهشان را حسین جان گذاشته اند... 0 1 شمس آبادی 1403/12/21 حاجی بصیر: قصه فرماندهان "سردار شهید حاج حسین بصیر" امیرحسین انبارداران 2.8 1 صفحۀ 71 ... آخر، انگشتانت هم که بریده است. حالا با قول دیگرم چه کنم که آن هم شدنی نیست؟ این چه وصیتی بود:« وقتی پیکرم را تشییع می کنید، دستم را از تابوت بیرون بیاورید تا آن کسانی که می گفتند حسین بصیر از جبهه پول می ریزد داخل کوله پشتیاش و برای زن و بچهاش میآورد، ببینید در دستم چیزی نیست و پاک پاک است... .» 0 1 شمس آبادی 1403/12/20 در کمین گل سرخ محسن مومنی شریف 4.1 9 صفحۀ 32 تیمسار روزی در میان جمعی از نظامیان گفت:« نام این آدم را به خاطر بسپارید. من در ناصیه این جوان آن قدر لیاقت میبینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» 0 5 شمس آبادی 1403/9/28 معلم فراری: بر اساس زندگی شهید محمدابراهیم همت جلد 2 رحیم مخدومی 4.3 16 صفحۀ 3 آدم ها با سنگ خیلی فرق دارند. اصلا آدم ها با همه چیز فرق دارند. آدم ها فقط مثل خودشانند؛ مثل آدم اما آدم ها جورواجور هستند، با دل هایی جورواجور. بعضی دل ها کوچک است، بعضی ها متوسط، بعضي ها بزرگ. بعضی دل ها فقط بدی را در خود جا می دهند، بعضی ها هم بدی و هم خوبی را و بعضی ها فقط خوبی را. بعضی دل های کوچک در وجود هیکل های درشت جا خوش می کنند؛ در حالیکه در وجود یک پشه هم جا می شوند. بعضی دل های بزرگ، خودشان را زورکی در وجود یک آدم لاغر و ضعیف و قلمی جا می کنند؛ در حالیکه روی کوه ها و تمام اقیانوس ها و در آسمانها هم جا نمی شوند. خلاصه دنیای جورواجور، دل ها و آدم های جورواجور دارد؛ آن هم دل هایی که فقط در وجود آدم هاست... . 0 9 شمس آبادی 1403/9/28 پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی گلستان جعفریان 4.4 95 صفحۀ 216 احمد در هر جمعی بود، این حرف را میزد:« جمهوری اسلامی، جمهوری تأمین دنیای شما نیست، جمهوری تأمین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوانها. مادرها و پدرها، همسران و همه تا اصحاب الجنه و اصحاب النار را از هم متمایز شوند و جبهه بهترین اسباب این سنجش است.» 0 5 شمس آبادی 1403/9/14 پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی گلستان جعفریان 4.4 95 صفحۀ 45 ... من با گردن برافراشته و مغرور جلوتر از محمد راه میرفتم. به انتهای بازار که رسیدیم، برگشتم و نگاهی به محمد کردم که کیسه را به پشتش انداخته بود و از سنگینی آن به نفس نفس افتاده بود. به او گفتم:« زود باش؛ چرا این قدر فس و فس میکنی؟ الآن اذان ظهر میشود، باید به مسجد برگردیم.» محمد که تا آن لحظه یک کلمه حرف نزده بود، زبان باز کرد و به ترکی گفت:« یک وقت خسته نشوی؛ انقلابی گری فقط حرف زدن نیست.» با این حرف محمد به فکر فرورفتم. تأثیر کلام این پسر ساکت و خجالتی آن قدر روی من زیاد بود که یک دفعه ساکت شدم و انگار بادم خوابید. تازه فهمیدم که این پسربچه کم حرف اخلاصش از من بیشتر است... . (شماره صفحه تقریبی است) 0 4 شمس آبادی 1403/8/4 مژه های سوخته : روایتی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز حامد کلاهدوز 5.0 1 صفحۀ 120 ولی ما که نمی توانیم به خاطر کمبودها با انقلاب قهر کنیم. مشکل این است که ما توان ۳۰ کیلو بار داریم ولی ۳۰۰ کیلو بار روی دوش مان گذاشته اند. تا کمر داریم باید بکشیم. وقتی کمرمان شکست دیگر تکلیف نداریم. حالا که توان داریم باید بار را، هر چه هست، بکشیم.» 0 4 شمس آبادی 1403/7/28 دختری کنار شط: زندگی و خاطرات شهید مریم فرهانیان عبدالرضا سالمی نژاد 4.7 3 صفحۀ 249 بلوغ و پختگی خواست خود انسان است. ما و امثال ما وقت زیادی را از دست دادیم. ما هم مثل آنها (شهدا) در فضای معنوی قرار گرفتیم؛ ولی مثل آنها نشدیم. (صفحه کتاب دقیق نیست) 0 7 شمس آبادی 1403/7/26 گلستان در آتش: روایتی داستانی از زندگی شهید محمدجواد باهنر ابراهیم حسن بیگی 3.5 2 صفحۀ 16 باید به آنچه داریم فکر کنیم، نه به آنچه نداریم. در این صورت زندگی زیباتر می شود. (شهید محمدجواد باهنر) 0 3 شمس آبادی 1403/7/20 اعجوبه قرن: مجموعه خاطرات: مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی 0.0 صفحۀ 139 0 2 شمس آبادی 1403/7/19 بمبی در کابین سیدحکمت اله قاضی میرسعید 5.0 0 صفحۀ 196 «آدم ها فقط بخاطر چیزی میمیرند که میتوانند با آن زنده بمانند...» 0 3