بریده‌ای از کتاب رد خون روی برف:کتاب کاوه اثر فرهاد خضری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 372

اولین فرمانده تیپ ناصر کاظمی بود. بعد از شهید شدنش بود که بروجردی آمد و بهم فهماند نگران است و پرسید «مجید! به نظر تو، کی برای تیپ از همه مناسب تر است؟ محمود خوب نیست؟» گفتم «تا محمود هست غمی نیست.» گفت « یعنی می تواند جای ناصر و گنجی زاده را پر کند؟ گفتم «مطمئن باش.» و از لبخند ناصر گفتم و بادی که به غبغب انداخته بود و حرفی که زده بود. گفتم «گفت محمود کاوه را من کشـفش کردم آوردمش توی کردسـتان. اصلاً هم پشیمان نیستم.» اشک توی چشـم های بروجردی جمع شده بود. سـرش پایین بود نمی دیدم. نگاهم که کرد فهمیـدم. گفت «ناصر را هم من کشـفش کـردم، مجید. من هم اصلاً پشیمان نیستم.»

اولین فرمانده تیپ ناصر کاظمی بود. بعد از شهید شدنش بود که بروجردی آمد و بهم فهماند نگران است و پرسید «مجید! به نظر تو، کی برای تیپ از همه مناسب تر است؟ محمود خوب نیست؟» گفتم «تا محمود هست غمی نیست.» گفت « یعنی می تواند جای ناصر و گنجی زاده را پر کند؟ گفتم «مطمئن باش.» و از لبخند ناصر گفتم و بادی که به غبغب انداخته بود و حرفی که زده بود. گفتم «گفت محمود کاوه را من کشـفش کردم آوردمش توی کردسـتان. اصلاً هم پشیمان نیستم.» اشک توی چشـم های بروجردی جمع شده بود. سـرش پایین بود نمی دیدم. نگاهم که کرد فهمیـدم. گفت «ناصر را هم من کشـفش کـردم، مجید. من هم اصلاً پشیمان نیستم.»

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.