بریدههای کتاب سارا شادمهر؛ سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 15 《او کیست ؟》 《نفرت است ، سراپا نفرت.》 0 2 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 29 روزی که رفتی میدانستم هیچوقت تو را نخواهم دید چهره ات در روشنی خونرنگ آفتاب تیره میزد لبخند بر لب داشتی روستا را پشت سرگذاشتی و چه بارها به من گفته بودی: « به خاطر توست که دوستش دارم در صورتی که به هزار دلیل از آن بیزارم. حتی با اینکه تویش به دنیا آمده ام. فکر :کردم برنمیگردد.» و بارها با خودم " گفتم « سوسانا برنمیگردد سوسانا هیچوقت برنمیگردد. » 0 1 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 41 《...اما این بار برنگشت . حالا صدایش را میشنوی ؟ گوش کن!》 _ من چیزی نمیشنوم. +پس باز همان فکر و خیال است ، خب باز هم میگویم آنها خیال میکردند که او برنگشت . اما او برگشت ! 0 1 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 43 《اگر این را به کسی توی کونتلا بگویم مرا دیوانه میداند. برو برگرد هم ندار.》 《نه! تو دیوانه نیستی میگل !تو مردهای.》 0 0 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 38 به خودش گفت هر چه اتفاق افتاد تقصیر خودم بود. ترسید آدمهای پولدار را سرزنش کند چون زندگیم را آنها تأمین میکنند گداها هیچوقت پولی کف دستم نمی گذارند، و دعا شکم آدم را سیر نمیکند تا بوده همین بوده. نتیجه کار هم همین است که میبینم تقصیر خودم است. همه کسانی را که داشته اند فریب داده ام و آنها هنوز هم به من اعتماد دارند و از من میخواهند تا پیش پروردگار شفاعتشان را بکنم. اما از این اعتماد چه چیزی به دست آوردهاند؟ کلید بهشت را؟ آمرزش روحشان را؟ و چرا باید به دنبال آمرزش روحشان باشند وقتی که در لحظه آخر ... هنوز هم ماريا ديادا در نظرم هست روزی که آمد تا ببیند برای خواهرش ادوویخس، طلب آمرزش دوستم کرده ام یا نه . 0 16 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 35 《پدرت را کشتند!》 《و چه کسی تو را کشت مادر؟》 0 0 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 31 زن از من پرسید:《هیچوقت نالهی مردهای را شنیدهای؟》 0 0 سارا شادمهر؛ 1404/5/19 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 266 دی. بی. از من پرسید که دربارۀ این چیزهائی که همین الان برای شما تعریف کردم چه فکر میکنم. نمیدانستم چه بهش بگویم . اگر حقیقتش را بخواهید، نمیدانم دربارۀ آنها چه فکر می کنم. خیلی متأسفم که این چیزها را به خیلی از اشخاص گفتم . تنها چیزی که میدانم اینست که دلم برای تمام آنهائی که چیزی در باره شان گفتم تنگ میشود. مثلا حتی استراد لیتر وآکلی. فکر میکنم که حتی برای موریس بی پدر و مادر هم دلم تنگ میشود . جداً مسخره است . اگر از من میشنوید، هیچ وقت چیزی به کسی نگوئید . اگر بگوئید ، یواش یواش دلتان برای همه تنگ میشود . 0 4 سارا شادمهر؛ 1404/5/19 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 266 به عقیده من این سؤال از آن سؤالهای خیلی احمقانه است . منظورم این است که تا وقتی آدم کاری را تمام نکرده، چطور میتواند بفهمد که چکار میخواهد بکند ؟ جوابش این است که نمیشود فهمید. من فکر می کنم که قصدش را دارم، اما چطور می توانم بفهمم؟ 0 3 سارا شادمهر؛ 1404/5/19 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 251 گفت «این پرتگاهی که من فکر میکنم تو به طرفش میری ، پرتگاه مخصوصیست ، پرتگاهی وحشتناک . کسی که به این ورطه میافته توانائی اونو نداره که افتادن خود رو به اعماق اون حس کنه و یا صدای اونو بشنوه . او همچنان به اعماق اون فرو میره . این حادثه تماماً سرانجام کسانیست که زمانی در زندگی خود جویای چیزی بوده ن که محیطشون نمی تونسته او نو عرضه کنه . یا اینکه فکر میکردند که فقط محیط خود اونهاست که نمیتونه او نو فراهم کنه ازین جهت از جست و جو دست کشیدن . حتی پیش از آنکه به جست و جو بپردازن ، از اون دست کشیدن . توجه میکنی ؟ » 0 2 سارا شادمهر؛ 1404/5/19 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 201 بعد فکرم رفت پیش آن جمعیتی که توی يك ،قبرستان مرا چپاندند توى يك قبر ، و بعد سنگی روی آن گذاشتند که اسم من رویش کنده شده بود . وسط مرده ها . پسر موقعی که آدم میمیرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره میکنند . من امیدوارم که وقتی مردم، يك آدم با فهم و شعوری پیدا بشود و جنازه مرا توی رودخانه ای ، جائی بیندازد . هر جا که میخواهد. باشد ، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده ها ، چالم نکنند . روزهای جمعه می آیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند، و از این جور کار های مسخره . وقتی که آدم زنده نباشد ، گل را میخواهد چه کار ؟ مرده که به گل احتیاج ندارد . 0 46 سارا شادمهر؛ 1404/5/18 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 96 ناراحت کننده تراز همه این بود که وقتی این سؤال را از او کردم جدی میگفتم . ناراحت کننده تر از همه همین بود به خدا قسم من آدم دیوانه ای هستم . 0 2 سارا شادمهر؛ 1404/5/15 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 21 برایم مهم نیست خداحافظی غمناک باشد یا سخت ، ولی دلم میخواهد وقتی دارم از جایی میروم خودم بدانم که دارم میروم. اگر آدم نداند حالش بدتر میشود. 0 4 سارا شادمهر؛ 1404/5/15 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 13 اما مردم اینجور چیزها را نمیبینند ، مردم هیچوقت هیچ چیز را نمیبینند. 2 4 سارا شادمهر؛ 1404/5/14 مده آ اوریپید 4.3 30 صفحۀ 28 0 3 سارا شادمهر؛ 1404/5/14 مده آ اوریپید 4.3 30 صفحۀ 21 0 1 سارا شادمهر؛ 1404/5/14 مده آ اوریپید 4.3 30 صفحۀ 21 0 1 سارا شادمهر؛ 1404/5/5 A knight of the seven kingdoms Gary Gianni 4.0 1 صفحۀ 110 0 3 سارا شادمهر؛ 1404/5/3 A knight of the seven kingdoms Gary Gianni 4.0 1 صفحۀ 160 《این ماجرا با آب شروع به خون ختم میشود. احتمالا با خون من و تو دانک.》 0 2 سارا شادمهر؛ 1404/5/3 A knight of the seven kingdoms Gary Gianni 4.0 1 صفحۀ 165 《حقیقت داریم تا حقیقت کله خر جان. بعضی ار حقایق بهتره ناگفته بمانند.خدایان باعث خشکسالی میشوند. آدم دربارهی خدایان کاری نمیتواند بکند ، اما بیوهی سرخ...》 0 4
بریدههای کتاب سارا شادمهر؛ سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 15 《او کیست ؟》 《نفرت است ، سراپا نفرت.》 0 2 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 29 روزی که رفتی میدانستم هیچوقت تو را نخواهم دید چهره ات در روشنی خونرنگ آفتاب تیره میزد لبخند بر لب داشتی روستا را پشت سرگذاشتی و چه بارها به من گفته بودی: « به خاطر توست که دوستش دارم در صورتی که به هزار دلیل از آن بیزارم. حتی با اینکه تویش به دنیا آمده ام. فکر :کردم برنمیگردد.» و بارها با خودم " گفتم « سوسانا برنمیگردد سوسانا هیچوقت برنمیگردد. » 0 1 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 41 《...اما این بار برنگشت . حالا صدایش را میشنوی ؟ گوش کن!》 _ من چیزی نمیشنوم. +پس باز همان فکر و خیال است ، خب باز هم میگویم آنها خیال میکردند که او برنگشت . اما او برگشت ! 0 1 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 43 《اگر این را به کسی توی کونتلا بگویم مرا دیوانه میداند. برو برگرد هم ندار.》 《نه! تو دیوانه نیستی میگل !تو مردهای.》 0 0 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 38 به خودش گفت هر چه اتفاق افتاد تقصیر خودم بود. ترسید آدمهای پولدار را سرزنش کند چون زندگیم را آنها تأمین میکنند گداها هیچوقت پولی کف دستم نمی گذارند، و دعا شکم آدم را سیر نمیکند تا بوده همین بوده. نتیجه کار هم همین است که میبینم تقصیر خودم است. همه کسانی را که داشته اند فریب داده ام و آنها هنوز هم به من اعتماد دارند و از من میخواهند تا پیش پروردگار شفاعتشان را بکنم. اما از این اعتماد چه چیزی به دست آوردهاند؟ کلید بهشت را؟ آمرزش روحشان را؟ و چرا باید به دنبال آمرزش روحشان باشند وقتی که در لحظه آخر ... هنوز هم ماريا ديادا در نظرم هست روزی که آمد تا ببیند برای خواهرش ادوویخس، طلب آمرزش دوستم کرده ام یا نه . 0 16 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 35 《پدرت را کشتند!》 《و چه کسی تو را کشت مادر؟》 0 0 سارا شادمهر؛ 1404/5/24 پدرو پارامو خوان رولفو 3.7 31 صفحۀ 31 زن از من پرسید:《هیچوقت نالهی مردهای را شنیدهای؟》 0 0 سارا شادمهر؛ 1404/5/19 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 266 دی. بی. از من پرسید که دربارۀ این چیزهائی که همین الان برای شما تعریف کردم چه فکر میکنم. نمیدانستم چه بهش بگویم . اگر حقیقتش را بخواهید، نمیدانم دربارۀ آنها چه فکر می کنم. خیلی متأسفم که این چیزها را به خیلی از اشخاص گفتم . تنها چیزی که میدانم اینست که دلم برای تمام آنهائی که چیزی در باره شان گفتم تنگ میشود. مثلا حتی استراد لیتر وآکلی. فکر میکنم که حتی برای موریس بی پدر و مادر هم دلم تنگ میشود . جداً مسخره است . اگر از من میشنوید، هیچ وقت چیزی به کسی نگوئید . اگر بگوئید ، یواش یواش دلتان برای همه تنگ میشود . 0 4 سارا شادمهر؛ 1404/5/19 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 266 به عقیده من این سؤال از آن سؤالهای خیلی احمقانه است . منظورم این است که تا وقتی آدم کاری را تمام نکرده، چطور میتواند بفهمد که چکار میخواهد بکند ؟ جوابش این است که نمیشود فهمید. من فکر می کنم که قصدش را دارم، اما چطور می توانم بفهمم؟ 0 3 سارا شادمهر؛ 1404/5/19 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 251 گفت «این پرتگاهی که من فکر میکنم تو به طرفش میری ، پرتگاه مخصوصیست ، پرتگاهی وحشتناک . کسی که به این ورطه میافته توانائی اونو نداره که افتادن خود رو به اعماق اون حس کنه و یا صدای اونو بشنوه . او همچنان به اعماق اون فرو میره . این حادثه تماماً سرانجام کسانیست که زمانی در زندگی خود جویای چیزی بوده ن که محیطشون نمی تونسته او نو عرضه کنه . یا اینکه فکر میکردند که فقط محیط خود اونهاست که نمیتونه او نو فراهم کنه ازین جهت از جست و جو دست کشیدن . حتی پیش از آنکه به جست و جو بپردازن ، از اون دست کشیدن . توجه میکنی ؟ » 0 2 سارا شادمهر؛ 1404/5/19 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 201 بعد فکرم رفت پیش آن جمعیتی که توی يك ،قبرستان مرا چپاندند توى يك قبر ، و بعد سنگی روی آن گذاشتند که اسم من رویش کنده شده بود . وسط مرده ها . پسر موقعی که آدم میمیرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره میکنند . من امیدوارم که وقتی مردم، يك آدم با فهم و شعوری پیدا بشود و جنازه مرا توی رودخانه ای ، جائی بیندازد . هر جا که میخواهد. باشد ، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده ها ، چالم نکنند . روزهای جمعه می آیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند، و از این جور کار های مسخره . وقتی که آدم زنده نباشد ، گل را میخواهد چه کار ؟ مرده که به گل احتیاج ندارد . 0 46 سارا شادمهر؛ 1404/5/18 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 96 ناراحت کننده تراز همه این بود که وقتی این سؤال را از او کردم جدی میگفتم . ناراحت کننده تر از همه همین بود به خدا قسم من آدم دیوانه ای هستم . 0 2 سارا شادمهر؛ 1404/5/15 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 21 برایم مهم نیست خداحافظی غمناک باشد یا سخت ، ولی دلم میخواهد وقتی دارم از جایی میروم خودم بدانم که دارم میروم. اگر آدم نداند حالش بدتر میشود. 0 4 سارا شادمهر؛ 1404/5/15 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 211 صفحۀ 13 اما مردم اینجور چیزها را نمیبینند ، مردم هیچوقت هیچ چیز را نمیبینند. 2 4 سارا شادمهر؛ 1404/5/14 مده آ اوریپید 4.3 30 صفحۀ 28 0 3 سارا شادمهر؛ 1404/5/14 مده آ اوریپید 4.3 30 صفحۀ 21 0 1 سارا شادمهر؛ 1404/5/14 مده آ اوریپید 4.3 30 صفحۀ 21 0 1 سارا شادمهر؛ 1404/5/5 A knight of the seven kingdoms Gary Gianni 4.0 1 صفحۀ 110 0 3 سارا شادمهر؛ 1404/5/3 A knight of the seven kingdoms Gary Gianni 4.0 1 صفحۀ 160 《این ماجرا با آب شروع به خون ختم میشود. احتمالا با خون من و تو دانک.》 0 2 سارا شادمهر؛ 1404/5/3 A knight of the seven kingdoms Gary Gianni 4.0 1 صفحۀ 165 《حقیقت داریم تا حقیقت کله خر جان. بعضی ار حقایق بهتره ناگفته بمانند.خدایان باعث خشکسالی میشوند. آدم دربارهی خدایان کاری نمیتواند بکند ، اما بیوهی سرخ...》 0 4