بریده‌های کتاب 𝑬𝒍𝒊𝒏𝒂

+after all this time? _always

سوروس، ازم می‌خوای قول بدم که بهترین حسن تورو برملا نکنم؟

_اون یه گروه نوجوانانه است! +گروه نوجوانانه‌ای که داره از خود دامبلدور جلو میزنه، کاری که هیچ‌کس دیگه‌ای جرأت انجامشو نداشته!

"پالتویی که خوشم بیاد نداشتم. فقط لباس مدرسه‌م بود که اونم حاضر نبودم توی یه جمعه‌شب حتی جنازه‌م هم توش دیده بشه."

وقتی با هم هستیم، فقط به او فکر میکنم و وقتی در کنار هم نیستیم، به طرز وحشتناکی به او فکر میکنم.

تمام کسانی که بی‌خانمان هستند، خودشان آن را انتخاب نکرده‌اند. آنها بی‌خانمانند چون کمک کافی به آنها نمی‌شود.

"آدم بد وجود نداره. همه‌ی ما آدم‌هایی هستیم که گاهی اوقات، کارهای بد انجام میدیم."

«اگه قرار باشه بین خودم و تو یکی رو انتخاب کنم، خودم رو فدات میکنم.»

گریه کرد. چند دقیقه برای دختری که هیچ‌وقت برنمی‌گشت عزاداری کرد. بعد بلند شد. خودش را جمع و جور کرد، چون هنوز کار داشت.

"دستگاه‌ها دروغ نمی‌گویند، این کار مختص انسان‌هاست. "

«بعضی آدم‌ها خیلی خوب بلدن شخصیت واقعی‌شون رو مخفی کنن.»

بابا گفت: هرکاری خطرات خودش رو داره، حتی رد شدن از خیابون. اگه روزنامه‌نگار یا پلیس هم بشه همین‌طوره. مگه ما به‌خاطر خطرات اون شغل‌ها جلوش رو میگیریم؟

"راوی اغلب او را بولدوزر کوچولوی خودش می‌نامید."

"فقط چون چیزی واقعیه دلیل نمیشه که باورش کنیم"

«تو خوشگل ترین دروغگویی هستی که تا الان دیدم.»

آخرین صفحهٔ یک کتاب کلِ اون کتاب رو تعریف نمی‌کنه.

تخریب کردن امری اعتیاد آور است. هرچه بیشتر هستم، کمتر دوست دارم باشم. هرچه کمتر هستم، دوست دارم از این هم کمتر شوم.