بریدههای کتاب امیرحسین ملکی امیرحسین ملکی دیروز گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 419 بعضی چیزها هولناکتر از آناند که بلافاصله دریافت شوند، گاهی واقعا آنقدر هولناکاند که هرگز درک نمیشوند و بعدها، در خلوت، در خاطره است که واقعیت بهتدریج خود را آشکار می سازد:وقتی آدم به اطرافش نگاه میکند و در کمال تعجب خودش را در دنیایی تماما متفاوت میبیند.. 0 0 امیرحسین ملکی 3 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 394 مردم نود درصد به چیزی که میبینند، توجه نمیکنند. 0 0 امیرحسین ملکی 4 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 257 هر آیین مذهبی بیهوده است، مگر اینکه فرد بتواند در آن به معنای عمیقتری برسد.. 0 5 امیرحسین ملکی 7 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 156 گاهی که حادثهای رخ میدهد و واقعیت غیرمنتظرهتر و عجیبتر از آن است که قابل درک باشد، سوررئالیسم قدرت مییابد، حرکات آهسته میشوند و نرمیِ رویاگونهای به خود میگیرند، تصویر به تصویر؛ حرکتِ یک دست یا جملهای برزبانآورده تا ابد طول میکشد. 0 0 امیرحسین ملکی 7 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 59 چه وحشتناک که در کودکی درمییابیم آدمی موجودی جدا از کل جهان است، اینکه کسی و چیزی همراه با زبان سوخته و زانوان زخمی آدمی دچار درد و عذاب نخواهد شد، اینکه درد و رنج هرکس تماما متعلق به خودش است. حتی وحشتناکتر اینکه با بزرگتر شدن درمییابیم هیچکس نمیتواند بهراستی ما را درک کند، مهم نیست چقدر هم محبوب و عزیزش باشیم... 0 0 امیرحسین ملکی 7 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 59 آیا همین درد و رنج نیست که اغلب موجب میشود ما به نفس خود آگاه شویم؟ 0 42 امیرحسین ملکی 7 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 64 هنری گفت: مرگ، مادر زیباییهاست. و زیبایی چیست؟ وحشت. جولین گفت: خوب گفتی. زیبایی بهندرت دلپذیر و تسلیبخش است، بلکه کاملا برعکس، زیبایی واقعی همیشه هراس انگیز و اضطرابآور است. 0 0 امیرحسین ملکی 1404/5/4 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.3 3 صفحۀ 211 پدر و مادرم از خوشحالی باور نمیکردند که ممکن باشد من بروم مشهد بمانم؛ از بس بعید میدانستند که من از قم دست بکشم. خیلی خوشحال شدند و دعا کردند.. همین جا خوب است این را هم ـ مخصوصاً برای جوانها ـ بگویم که اگر بنده در هر زمینهای در زندگی توفیقاتی داشتهام، اعتقادم این است که این ناشی از همان برّی است که به پدرم، بلکه به پدر و مادرم کردم؛ که آن برّ به هر دویشان بود. 0 3 امیرحسین ملکی 1404/5/4 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.3 3 صفحۀ 209 یک روز عصر تابستان خیلی شدید دلم گرفته بود و دچار غم و تردید عجیبی شده بودم. آن حالت هیچ وقت از یادم نمیرود؛ در کمال پکری و ناراحتی و فکر و غصه، تصمیم گرفتم برای اینکه دلم کمی باز شود، به یکی از دوستان در تهران سری بزنم. رفتم و نشستیم و گعده کردیم و من وضع خودم را برایش گفتم: مشکل بزرگی برایم به وجود آمده و آن این است که نمیدانم آیا به مشهد و پیش پدرم بروم یا قم بمانم. اگر قم بمانم، پدرم در مشهد تنها است و خیلی به ایشان سخت میگذرد و دلم برای ایشان میسوزد. اگر بخواهم بروم مشهد بمانم، قم را از دست خواهم داد و من دنیا و آخرتم را در قم میبینم. همین تعبیر را کردم. گفتم: انصراف از قم برای من به معنای اصراف از دنیا و آخرت است. این مرد جملهای گفت که عجیب در دل من اثر بخشید. گفت: تو برای خاطر خدا بیا برو مشهد، کنار پدرت بمان؛ خدا دنیا و آخرت تو را از قم برمیدارد و میآورد مشهد. من اینجا ناگهان اصلاً منقلب شدم؛ دیدم عجب حرفی زد، همین جا است که میشود انسان با خدا معامله کند... همان لحظه تصمیم گرفتم و گفتم: قبول کردم. 0 2 امیرحسین ملکی 1404/5/4 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.3 3 صفحۀ 208 یک جدال درونی و یک قصه در من پیدا شد که من این پیرمرد نابینا را تنها بگذارم و او را به مشهد بفرستم و خودم به قم بروم؟ چطور میشود؟ از طرفی هم دلکندن از قم برای من واقعاً قابل تصور نبود؛ نه برای یک برههای از زمان، بلکه برای تا آخر عمر اصلاً قصد نداشتم از قم به جای دیگری بروم و فکر نمیکردم که هیچ جای دیگری جز قم بشود بمانم...بخصوص بعضی از اساتیدی که در قم داشتم، اصرار داشتند که من از قم نروم. میگفتند تو اگر قم بمانی، ممکن است برای آینده مفید باشی. به همین جهت هم با اینکه پدرم خیلی مایل بود که من به قم نروم اما هم او و هم مادرم اصلاً جرئت نمیکردند به من بگویند که تو از قم بیا و مشهد بمان؛ چون یقین داشتند که من قبول نخواهم کرد... بدون اینکه آنها بگویند،خودم به فکر فرو رفتم که آیا جایز است من پدرم را با این وضع تنها بگذارم؟ 0 2 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 69 فاطمه! وای به روزی که باور کنیم انقلاب، انجام گرفته است؛ چرا که «انجام گرفتن»دقیقاً به معنای «پایان یافتن»است و پایان یافتنِ انقلاب، آغاز سوگواری. 0 8 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 68 تو در برابر «عصر حرکت» مسؤلی ای فاطمه نه در برار «مبدء حرکت» 0 6 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 68 زیر و رو کردنِ زندگی به ارادۀ زمانسازِ پیمان بستگان و دوام این اراده احتیاج دارد نه روزِ پیمان بستن. 0 4 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 66 برای آنکه همه چیز درست شود، هیچ ستمی را تحمل مکن؛ و اگر کردی، خود، بنیانگذار ستمی نه آن کس که ستم کرده است.. 0 7 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 65 صبر انقلابی، نگه داشتنِ سلاحِ نفرت از ظلم است و به کار بردن این سلاح تا مرگِ ظلم و ظالم؛ و نه گوسفندوار سر به سلاخِ تازه سپردن و نعره برنیاوردن، مبادا که بچهیی از خوابِ ناز بپرد و مادری نگران شود و وزیری اعلام کند که نمیتواند در میان جار و جنجال، به راحتی بیندیشد... 0 4 امیرحسین ملکی 1404/2/14 رازهای سانتی متری مردعلی مرادی 3.2 1 صفحۀ 80 مظلومها همیشه یکجوری باید انتقام بگیرند، حتی توی خیالات! 0 6 امیرحسین ملکی 1404/2/13 فصل پنجم: سکوت محمدرضا بایرامی 3.6 18 صفحۀ 85 آقای صدری گفت: من از آدمهای که بیتفاوت نیستند خوشم میآید. از کمکت هم ممنون! متوجه نشدم کدام کمک را میگوید. شاید هم هر دو را میگفت. اما چه اهمیتی داشت؟ چیزی نگفتم. گفت: گاهی ممکن است کاری از دست ما بر نیاید. گاهی ممکن است تلاشمان به جایی نرسد. ولی این مهم نیست. مهم این است که به وظیفه مان عمل کنیم. به قول شاعر: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل/ که کر مراد نیابم به به قدر وسع بکوشم. 0 2 امیرحسین ملکی 1403/9/10 جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ 3.7 155 صفحۀ 88 آنچه را چشمانت بهت میگویند باور نکن. فقط محدودیتها را نشان میدهند. به بصیرت جان اتکا کن، حقیقتی را دریاب که در عمق وجودت پنهان است، و به برکتش میفهمی چهطور باید پرواز کرد. 0 0 امیرحسین ملکی 1403/7/4 مه و دود سجاد خالقی 4.0 13 صفحۀ 135 هر حیوونی که از گرگ زیادی بترسه، گرگزده میشه و بهجای جنگیدن یا فرارکردن، خودش میوفته دنبالش. استسباع، یعنی همین گرگزده؛ یعنی آدمایی که دشمن رو زیاد بزرگ میبینن و خودشون رو میبازن؛ آدمایی که بهجای جنگیدن، راحت تسلیم میشن تا کشته بشن... 0 0 امیرحسین ملکی 1403/3/20 رختشو محمد حنیف 3.9 2 صفحۀ 211 0 1
بریدههای کتاب امیرحسین ملکی امیرحسین ملکی دیروز گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 419 بعضی چیزها هولناکتر از آناند که بلافاصله دریافت شوند، گاهی واقعا آنقدر هولناکاند که هرگز درک نمیشوند و بعدها، در خلوت، در خاطره است که واقعیت بهتدریج خود را آشکار می سازد:وقتی آدم به اطرافش نگاه میکند و در کمال تعجب خودش را در دنیایی تماما متفاوت میبیند.. 0 0 امیرحسین ملکی 3 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 394 مردم نود درصد به چیزی که میبینند، توجه نمیکنند. 0 0 امیرحسین ملکی 4 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 257 هر آیین مذهبی بیهوده است، مگر اینکه فرد بتواند در آن به معنای عمیقتری برسد.. 0 5 امیرحسین ملکی 7 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 156 گاهی که حادثهای رخ میدهد و واقعیت غیرمنتظرهتر و عجیبتر از آن است که قابل درک باشد، سوررئالیسم قدرت مییابد، حرکات آهسته میشوند و نرمیِ رویاگونهای به خود میگیرند، تصویر به تصویر؛ حرکتِ یک دست یا جملهای برزبانآورده تا ابد طول میکشد. 0 0 امیرحسین ملکی 7 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 59 چه وحشتناک که در کودکی درمییابیم آدمی موجودی جدا از کل جهان است، اینکه کسی و چیزی همراه با زبان سوخته و زانوان زخمی آدمی دچار درد و عذاب نخواهد شد، اینکه درد و رنج هرکس تماما متعلق به خودش است. حتی وحشتناکتر اینکه با بزرگتر شدن درمییابیم هیچکس نمیتواند بهراستی ما را درک کند، مهم نیست چقدر هم محبوب و عزیزش باشیم... 0 0 امیرحسین ملکی 7 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 59 آیا همین درد و رنج نیست که اغلب موجب میشود ما به نفس خود آگاه شویم؟ 0 42 امیرحسین ملکی 7 روز پیش گذشته ی رازآمیز دانا تارت 4.0 10 صفحۀ 64 هنری گفت: مرگ، مادر زیباییهاست. و زیبایی چیست؟ وحشت. جولین گفت: خوب گفتی. زیبایی بهندرت دلپذیر و تسلیبخش است، بلکه کاملا برعکس، زیبایی واقعی همیشه هراس انگیز و اضطرابآور است. 0 0 امیرحسین ملکی 1404/5/4 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.3 3 صفحۀ 211 پدر و مادرم از خوشحالی باور نمیکردند که ممکن باشد من بروم مشهد بمانم؛ از بس بعید میدانستند که من از قم دست بکشم. خیلی خوشحال شدند و دعا کردند.. همین جا خوب است این را هم ـ مخصوصاً برای جوانها ـ بگویم که اگر بنده در هر زمینهای در زندگی توفیقاتی داشتهام، اعتقادم این است که این ناشی از همان برّی است که به پدرم، بلکه به پدر و مادرم کردم؛ که آن برّ به هر دویشان بود. 0 3 امیرحسین ملکی 1404/5/4 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.3 3 صفحۀ 209 یک روز عصر تابستان خیلی شدید دلم گرفته بود و دچار غم و تردید عجیبی شده بودم. آن حالت هیچ وقت از یادم نمیرود؛ در کمال پکری و ناراحتی و فکر و غصه، تصمیم گرفتم برای اینکه دلم کمی باز شود، به یکی از دوستان در تهران سری بزنم. رفتم و نشستیم و گعده کردیم و من وضع خودم را برایش گفتم: مشکل بزرگی برایم به وجود آمده و آن این است که نمیدانم آیا به مشهد و پیش پدرم بروم یا قم بمانم. اگر قم بمانم، پدرم در مشهد تنها است و خیلی به ایشان سخت میگذرد و دلم برای ایشان میسوزد. اگر بخواهم بروم مشهد بمانم، قم را از دست خواهم داد و من دنیا و آخرتم را در قم میبینم. همین تعبیر را کردم. گفتم: انصراف از قم برای من به معنای اصراف از دنیا و آخرت است. این مرد جملهای گفت که عجیب در دل من اثر بخشید. گفت: تو برای خاطر خدا بیا برو مشهد، کنار پدرت بمان؛ خدا دنیا و آخرت تو را از قم برمیدارد و میآورد مشهد. من اینجا ناگهان اصلاً منقلب شدم؛ دیدم عجب حرفی زد، همین جا است که میشود انسان با خدا معامله کند... همان لحظه تصمیم گرفتم و گفتم: قبول کردم. 0 2 امیرحسین ملکی 1404/5/4 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.3 3 صفحۀ 208 یک جدال درونی و یک قصه در من پیدا شد که من این پیرمرد نابینا را تنها بگذارم و او را به مشهد بفرستم و خودم به قم بروم؟ چطور میشود؟ از طرفی هم دلکندن از قم برای من واقعاً قابل تصور نبود؛ نه برای یک برههای از زمان، بلکه برای تا آخر عمر اصلاً قصد نداشتم از قم به جای دیگری بروم و فکر نمیکردم که هیچ جای دیگری جز قم بشود بمانم...بخصوص بعضی از اساتیدی که در قم داشتم، اصرار داشتند که من از قم نروم. میگفتند تو اگر قم بمانی، ممکن است برای آینده مفید باشی. به همین جهت هم با اینکه پدرم خیلی مایل بود که من به قم نروم اما هم او و هم مادرم اصلاً جرئت نمیکردند به من بگویند که تو از قم بیا و مشهد بمان؛ چون یقین داشتند که من قبول نخواهم کرد... بدون اینکه آنها بگویند،خودم به فکر فرو رفتم که آیا جایز است من پدرم را با این وضع تنها بگذارم؟ 0 2 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 69 فاطمه! وای به روزی که باور کنیم انقلاب، انجام گرفته است؛ چرا که «انجام گرفتن»دقیقاً به معنای «پایان یافتن»است و پایان یافتنِ انقلاب، آغاز سوگواری. 0 8 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 68 تو در برابر «عصر حرکت» مسؤلی ای فاطمه نه در برار «مبدء حرکت» 0 6 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 68 زیر و رو کردنِ زندگی به ارادۀ زمانسازِ پیمان بستگان و دوام این اراده احتیاج دارد نه روزِ پیمان بستن. 0 4 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 66 برای آنکه همه چیز درست شود، هیچ ستمی را تحمل مکن؛ و اگر کردی، خود، بنیانگذار ستمی نه آن کس که ستم کرده است.. 0 7 امیرحسین ملکی 1404/3/17 انقلاب ما به ما چه داد؟ نادر ابراهیمی 4.6 15 صفحۀ 65 صبر انقلابی، نگه داشتنِ سلاحِ نفرت از ظلم است و به کار بردن این سلاح تا مرگِ ظلم و ظالم؛ و نه گوسفندوار سر به سلاخِ تازه سپردن و نعره برنیاوردن، مبادا که بچهیی از خوابِ ناز بپرد و مادری نگران شود و وزیری اعلام کند که نمیتواند در میان جار و جنجال، به راحتی بیندیشد... 0 4 امیرحسین ملکی 1404/2/14 رازهای سانتی متری مردعلی مرادی 3.2 1 صفحۀ 80 مظلومها همیشه یکجوری باید انتقام بگیرند، حتی توی خیالات! 0 6 امیرحسین ملکی 1404/2/13 فصل پنجم: سکوت محمدرضا بایرامی 3.6 18 صفحۀ 85 آقای صدری گفت: من از آدمهای که بیتفاوت نیستند خوشم میآید. از کمکت هم ممنون! متوجه نشدم کدام کمک را میگوید. شاید هم هر دو را میگفت. اما چه اهمیتی داشت؟ چیزی نگفتم. گفت: گاهی ممکن است کاری از دست ما بر نیاید. گاهی ممکن است تلاشمان به جایی نرسد. ولی این مهم نیست. مهم این است که به وظیفه مان عمل کنیم. به قول شاعر: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل/ که کر مراد نیابم به به قدر وسع بکوشم. 0 2 امیرحسین ملکی 1403/9/10 جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ 3.7 155 صفحۀ 88 آنچه را چشمانت بهت میگویند باور نکن. فقط محدودیتها را نشان میدهند. به بصیرت جان اتکا کن، حقیقتی را دریاب که در عمق وجودت پنهان است، و به برکتش میفهمی چهطور باید پرواز کرد. 0 0 امیرحسین ملکی 1403/7/4 مه و دود سجاد خالقی 4.0 13 صفحۀ 135 هر حیوونی که از گرگ زیادی بترسه، گرگزده میشه و بهجای جنگیدن یا فرارکردن، خودش میوفته دنبالش. استسباع، یعنی همین گرگزده؛ یعنی آدمایی که دشمن رو زیاد بزرگ میبینن و خودشون رو میبازن؛ آدمایی که بهجای جنگیدن، راحت تسلیم میشن تا کشته بشن... 0 0 امیرحسین ملکی 1403/3/20 رختشو محمد حنیف 3.9 2 صفحۀ 211 0 1