بریدهای از کتاب روایت آقا اثر سید علی حسینی خامنهای
6 روز پیش
صفحۀ 209
یک روز عصر تابستان خیلی شدید دلم گرفته بود و دچار غم و تردید عجیبی شده بودم. آن حالت هیچ وقت از یادم نمیرود؛ در کمال پکری و ناراحتی و فکر و غصه، تصمیم گرفتم برای اینکه دلم کمی باز شود، به یکی از دوستان در تهران سری بزنم. رفتم و نشستیم و گعده کردیم و من وضع خودم را برایش گفتم: مشکل بزرگی برایم به وجود آمده و آن این است که نمیدانم آیا به مشهد و پیش پدرم بروم یا قم بمانم. اگر قم بمانم، پدرم در مشهد تنها است و خیلی به ایشان سخت میگذرد و دلم برای ایشان میسوزد. اگر بخواهم بروم مشهد بمانم، قم را از دست خواهم داد و من دنیا و آخرتم را در قم میبینم. همین تعبیر را کردم. گفتم: انصراف از قم برای من به معنای اصراف از دنیا و آخرت است. این مرد جملهای گفت که عجیب در دل من اثر بخشید. گفت: تو برای خاطر خدا بیا برو مشهد، کنار پدرت بمان؛ خدا دنیا و آخرت تو را از قم برمیدارد و میآورد مشهد. من اینجا ناگهان اصلاً منقلب شدم؛ دیدم عجب حرفی زد، همین جا است که میشود انسان با خدا معامله کند... همان لحظه تصمیم گرفتم و گفتم: قبول کردم.
یک روز عصر تابستان خیلی شدید دلم گرفته بود و دچار غم و تردید عجیبی شده بودم. آن حالت هیچ وقت از یادم نمیرود؛ در کمال پکری و ناراحتی و فکر و غصه، تصمیم گرفتم برای اینکه دلم کمی باز شود، به یکی از دوستان در تهران سری بزنم. رفتم و نشستیم و گعده کردیم و من وضع خودم را برایش گفتم: مشکل بزرگی برایم به وجود آمده و آن این است که نمیدانم آیا به مشهد و پیش پدرم بروم یا قم بمانم. اگر قم بمانم، پدرم در مشهد تنها است و خیلی به ایشان سخت میگذرد و دلم برای ایشان میسوزد. اگر بخواهم بروم مشهد بمانم، قم را از دست خواهم داد و من دنیا و آخرتم را در قم میبینم. همین تعبیر را کردم. گفتم: انصراف از قم برای من به معنای اصراف از دنیا و آخرت است. این مرد جملهای گفت که عجیب در دل من اثر بخشید. گفت: تو برای خاطر خدا بیا برو مشهد، کنار پدرت بمان؛ خدا دنیا و آخرت تو را از قم برمیدارد و میآورد مشهد. من اینجا ناگهان اصلاً منقلب شدم؛ دیدم عجب حرفی زد، همین جا است که میشود انسان با خدا معامله کند... همان لحظه تصمیم گرفتم و گفتم: قبول کردم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.