بریدهای از کتاب روایت آقا اثر سید علی حسینی خامنهای
6 روز پیش
صفحۀ 208
یک جدال درونی و یک قصه در من پیدا شد که من این پیرمرد نابینا را تنها بگذارم و او را به مشهد بفرستم و خودم به قم بروم؟ چطور میشود؟ از طرفی هم دلکندن از قم برای من واقعاً قابل تصور نبود؛ نه برای یک برههای از زمان، بلکه برای تا آخر عمر اصلاً قصد نداشتم از قم به جای دیگری بروم و فکر نمیکردم که هیچ جای دیگری جز قم بشود بمانم...بخصوص بعضی از اساتیدی که در قم داشتم، اصرار داشتند که من از قم نروم. میگفتند تو اگر قم بمانی، ممکن است برای آینده مفید باشی. به همین جهت هم با اینکه پدرم خیلی مایل بود که من به قم نروم اما هم او و هم مادرم اصلاً جرئت نمیکردند به من بگویند که تو از قم بیا و مشهد بمان؛ چون یقین داشتند که من قبول نخواهم کرد... بدون اینکه آنها بگویند،خودم به فکر فرو رفتم که آیا جایز است من پدرم را با این وضع تنها بگذارم؟
یک جدال درونی و یک قصه در من پیدا شد که من این پیرمرد نابینا را تنها بگذارم و او را به مشهد بفرستم و خودم به قم بروم؟ چطور میشود؟ از طرفی هم دلکندن از قم برای من واقعاً قابل تصور نبود؛ نه برای یک برههای از زمان، بلکه برای تا آخر عمر اصلاً قصد نداشتم از قم به جای دیگری بروم و فکر نمیکردم که هیچ جای دیگری جز قم بشود بمانم...بخصوص بعضی از اساتیدی که در قم داشتم، اصرار داشتند که من از قم نروم. میگفتند تو اگر قم بمانی، ممکن است برای آینده مفید باشی. به همین جهت هم با اینکه پدرم خیلی مایل بود که من به قم نروم اما هم او و هم مادرم اصلاً جرئت نمیکردند به من بگویند که تو از قم بیا و مشهد بمان؛ چون یقین داشتند که من قبول نخواهم کرد... بدون اینکه آنها بگویند،خودم به فکر فرو رفتم که آیا جایز است من پدرم را با این وضع تنها بگذارم؟
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.