بریده کتابهای سعید احمدی نژاد سعید احمدی نژاد 1403/5/31 نامه های فلوبر رنه دشارم 0.0 صفحۀ 85 وقتی روزم به پایان میرسد و به قدر کافی اندیشیدهام، نوشتهام، خواندهام، خیالپردازی کردهام و خمیازه کشیدهام، وقتی از کار مستم و آخر شب مثل کارگری حس خستگی به سراغم میآید، با خیال تو آسایش مییابم، درست مثل اینکه روی تخت راحتی لم داده باشم. خودم را در تو رها میکنم تو را میطلبم و جانی دوباره میگیرم و کیف میکنم، مثل نسیمهای خوب و خنک شبانه که موجب میشوند زندگی و جوانی در وجودمان رخنه کند. 0 1 سعید احمدی نژاد 1403/5/22 قابوس نامه کیکاوس بن اسکندر عنصرالمعالی 4.2 4 صفحۀ 14 تمامی لذات در آنست، که نادیده بینی و ناخورده خوری و نایافته بیابی، و این جز در سفر نباشد، که مردم سفری جهاندیده و کارآزموده و روزبه و دانا باشند. بریدهای از باب چهارم 0 2 سعید احمدی نژاد 1403/5/22 نامه های فلوبر رنه دشارم 0.0 صفحۀ 90 من زندگیام را به تماشای اقیانوس هنر سپری خواهم کرد، جایی که دیگران در آن دریانوردی میکنند یا میجنگند، و گهگاه خوش دارم به اعماق آب در پی صدفهای سبز و زردی بروم که هیچکس طالبشان نیست، و فقط برای خودم نگاهشان دارم و دیوارهای آلونکم را با آنها بپوشانم. 0 2 سعید احمدی نژاد 1403/5/22 نامه های فلوبر رنه دشارم 0.0 صفحۀ 89 عشق شبیه گیاهی بهاریست که همهچیز را با امیدش عطرآگین میکند، حتی ویرانههایی را که به آنها میآویزد. 0 4 سعید احمدی نژاد 1403/3/16 مبانی اسطوره شناسی عباس مخبر 4.5 2 صفحۀ 140 انبوه بیسابقهی کیشهای عرفانی، فرقههای مذهبی، آیینهای رازورزانه و مکاتب فلسفی گوناگونی که در طول چندین قرن انقلاب و آشفتگی تاریخی، به سرزمینهای حوزهی مدیترانه و شرق باستان هجوم آوردند، نشانهی افزایش بیشمار کسانی است که در آن روزگار در اندیشهی نجات و خلاصی خود از چنگ تاریخ بودهاند. در روزگار ما، هنگامی که فشار تاریخ، راه را بر هرگونه گریز و رهایی بسته است، انسان چگونه میتواند هراسها و فجایع تاریخی بیشماری نظیر تبعیدهای دستهجمعی، قتل عامها و بمبارانهای اتمی را تحمل کند، وقتی که قادر نیست فراتر از آنها نشانه و معنایی برتر از خود تاریخ ببیند؟ 0 2 سعید احمدی نژاد 1403/3/10 در جست وجوی یک پیوند کارسون مکالرز 3.3 4 صفحۀ 26 جایی نه چندان دور در شهر شیپوری آهنگی بلوز مینواخت. نوای شیپور محزون و بم بود. صدای سوزناک پسربچهای سیاهپوست بود که فرنکی نمیشناختش. فرنکی سیخ ایستاد، سرش به جلو خم شده و چشمهایش بسته بود و گوش میداد. آهنگ حالوهوایی داشت که او را به بهار برد: گلها، چشمهای غریبهها، باران. 0 5 سعید احمدی نژاد 1403/3/7 در جست وجوی یک پیوند کارسون مکالرز 3.3 4 صفحۀ 78 همیشه یک من بود، منی که تنهایی اینور و آنور میرفت و کارهایش را تنهایی انجام میداد. همهی آدمهای دیگر مایی داشتند که به آن احساس تعلق میکردند، همه به جز او. وقتی برنیس میگفت ما، منظورش هانی و بیگماما بود یا کلبهاش یا که کلیسایش. ما ی پدرش مغازهاش بود. اعضای همهی کلوبها به یک ما تعلق دارند و دربارهاش حرف میزنند. سربازان ارتش و حتی محکومانی که بههم زنجیر شدهاند هم میتوانند از ما حرف بزنند. ولی فرانکی سابق هیچ ما یی نداشت که متعلق به آن باشد، به جز ما ی نفرتانگیز او و جانهنری و برنیس که تابستانها شکل میگرفت؛ و آن آخرین ما ی دنیا بود که میخواست جزئی از آن باشد. 0 1 سعید احمدی نژاد 1403/2/26 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.2 31 صفحۀ 46 عجیبوغریبترین آدمها هم میتوانند محرکی برای عشق باشند. پیرمردی که دستوپایش میلرزد میتواند هنوز هم عاشق دختر غریبهای باشد که بیست سال پیش در بعدازظهری توی کوچههای چیهاو دیده بود. کشیش ممکن است عاشق زنی گمراه شود. معشوق میتواند حقهبازی با سرووضع ژولیده باشد و دست به هر کار بدی زده باشد. بله، عاشق هم مثل باقی آدمها اینها را میبیند، اما کارهای معشوق ذرهای در میزان عشقش اثر نمیکند. آدمی خیلی معمولی میتواند محرک عشقی دیوانهوار و پرشور شود، عشقی به زیبایی زنبقهای سمی مرداب. آدمی خوشقلب میتواند محرکی برای عشقی حقارتبار و آزارنده باشد یا دیوانهمردی که تند و نامفهوم حرف میزند میتواند در درون کسی چکامهای لطیف و بیتکلف را طنینانداز کند. بنابراین تنها خود عاشق است که قدر و منزلت عشق را تعیین میکند. 0 1
بریده کتابهای سعید احمدی نژاد سعید احمدی نژاد 1403/5/31 نامه های فلوبر رنه دشارم 0.0 صفحۀ 85 وقتی روزم به پایان میرسد و به قدر کافی اندیشیدهام، نوشتهام، خواندهام، خیالپردازی کردهام و خمیازه کشیدهام، وقتی از کار مستم و آخر شب مثل کارگری حس خستگی به سراغم میآید، با خیال تو آسایش مییابم، درست مثل اینکه روی تخت راحتی لم داده باشم. خودم را در تو رها میکنم تو را میطلبم و جانی دوباره میگیرم و کیف میکنم، مثل نسیمهای خوب و خنک شبانه که موجب میشوند زندگی و جوانی در وجودمان رخنه کند. 0 1 سعید احمدی نژاد 1403/5/22 قابوس نامه کیکاوس بن اسکندر عنصرالمعالی 4.2 4 صفحۀ 14 تمامی لذات در آنست، که نادیده بینی و ناخورده خوری و نایافته بیابی، و این جز در سفر نباشد، که مردم سفری جهاندیده و کارآزموده و روزبه و دانا باشند. بریدهای از باب چهارم 0 2 سعید احمدی نژاد 1403/5/22 نامه های فلوبر رنه دشارم 0.0 صفحۀ 90 من زندگیام را به تماشای اقیانوس هنر سپری خواهم کرد، جایی که دیگران در آن دریانوردی میکنند یا میجنگند، و گهگاه خوش دارم به اعماق آب در پی صدفهای سبز و زردی بروم که هیچکس طالبشان نیست، و فقط برای خودم نگاهشان دارم و دیوارهای آلونکم را با آنها بپوشانم. 0 2 سعید احمدی نژاد 1403/5/22 نامه های فلوبر رنه دشارم 0.0 صفحۀ 89 عشق شبیه گیاهی بهاریست که همهچیز را با امیدش عطرآگین میکند، حتی ویرانههایی را که به آنها میآویزد. 0 4 سعید احمدی نژاد 1403/3/16 مبانی اسطوره شناسی عباس مخبر 4.5 2 صفحۀ 140 انبوه بیسابقهی کیشهای عرفانی، فرقههای مذهبی، آیینهای رازورزانه و مکاتب فلسفی گوناگونی که در طول چندین قرن انقلاب و آشفتگی تاریخی، به سرزمینهای حوزهی مدیترانه و شرق باستان هجوم آوردند، نشانهی افزایش بیشمار کسانی است که در آن روزگار در اندیشهی نجات و خلاصی خود از چنگ تاریخ بودهاند. در روزگار ما، هنگامی که فشار تاریخ، راه را بر هرگونه گریز و رهایی بسته است، انسان چگونه میتواند هراسها و فجایع تاریخی بیشماری نظیر تبعیدهای دستهجمعی، قتل عامها و بمبارانهای اتمی را تحمل کند، وقتی که قادر نیست فراتر از آنها نشانه و معنایی برتر از خود تاریخ ببیند؟ 0 2 سعید احمدی نژاد 1403/3/10 در جست وجوی یک پیوند کارسون مکالرز 3.3 4 صفحۀ 26 جایی نه چندان دور در شهر شیپوری آهنگی بلوز مینواخت. نوای شیپور محزون و بم بود. صدای سوزناک پسربچهای سیاهپوست بود که فرنکی نمیشناختش. فرنکی سیخ ایستاد، سرش به جلو خم شده و چشمهایش بسته بود و گوش میداد. آهنگ حالوهوایی داشت که او را به بهار برد: گلها، چشمهای غریبهها، باران. 0 5 سعید احمدی نژاد 1403/3/7 در جست وجوی یک پیوند کارسون مکالرز 3.3 4 صفحۀ 78 همیشه یک من بود، منی که تنهایی اینور و آنور میرفت و کارهایش را تنهایی انجام میداد. همهی آدمهای دیگر مایی داشتند که به آن احساس تعلق میکردند، همه به جز او. وقتی برنیس میگفت ما، منظورش هانی و بیگماما بود یا کلبهاش یا که کلیسایش. ما ی پدرش مغازهاش بود. اعضای همهی کلوبها به یک ما تعلق دارند و دربارهاش حرف میزنند. سربازان ارتش و حتی محکومانی که بههم زنجیر شدهاند هم میتوانند از ما حرف بزنند. ولی فرانکی سابق هیچ ما یی نداشت که متعلق به آن باشد، به جز ما ی نفرتانگیز او و جانهنری و برنیس که تابستانها شکل میگرفت؛ و آن آخرین ما ی دنیا بود که میخواست جزئی از آن باشد. 0 1 سعید احمدی نژاد 1403/2/26 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.2 31 صفحۀ 46 عجیبوغریبترین آدمها هم میتوانند محرکی برای عشق باشند. پیرمردی که دستوپایش میلرزد میتواند هنوز هم عاشق دختر غریبهای باشد که بیست سال پیش در بعدازظهری توی کوچههای چیهاو دیده بود. کشیش ممکن است عاشق زنی گمراه شود. معشوق میتواند حقهبازی با سرووضع ژولیده باشد و دست به هر کار بدی زده باشد. بله، عاشق هم مثل باقی آدمها اینها را میبیند، اما کارهای معشوق ذرهای در میزان عشقش اثر نمیکند. آدمی خیلی معمولی میتواند محرک عشقی دیوانهوار و پرشور شود، عشقی به زیبایی زنبقهای سمی مرداب. آدمی خوشقلب میتواند محرکی برای عشقی حقارتبار و آزارنده باشد یا دیوانهمردی که تند و نامفهوم حرف میزند میتواند در درون کسی چکامهای لطیف و بیتکلف را طنینانداز کند. بنابراین تنها خود عاشق است که قدر و منزلت عشق را تعیین میکند. 0 1