بریدۀ کتاب

در جست وجوی یک پیوند
بریدۀ کتاب

صفحۀ 26

جایی نه چندان دور در شهر شیپوری آهنگی بلوز می‌نواخت. نوای شیپور محزون و بم بود. صدای سوزناک پسربچه‌ای سیاه‌پوست بود که فرنکی نمی‌شناختش. فرنکی سیخ ایستاد، سرش به جلو خم شده و چشم‌هایش بسته بود و گوش می‌داد. آهنگ حال‌و‌هوایی داشت که او را به بهار برد: گل‌ها، چشم‌های غریبه‌ها، باران.

جایی نه چندان دور در شهر شیپوری آهنگی بلوز می‌نواخت. نوای شیپور محزون و بم بود. صدای سوزناک پسربچه‌ای سیاه‌پوست بود که فرنکی نمی‌شناختش. فرنکی سیخ ایستاد، سرش به جلو خم شده و چشم‌هایش بسته بود و گوش می‌داد. آهنگ حال‌و‌هوایی داشت که او را به بهار برد: گل‌ها، چشم‌های غریبه‌ها، باران.

51

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.