بریدۀ کتاب
1403/5/31
صفحۀ 85
وقتی روزم به پایان میرسد و به قدر کافی اندیشیدهام، نوشتهام، خواندهام، خیالپردازی کردهام و خمیازه کشیدهام، وقتی از کار مستم و آخر شب مثل کارگری حس خستگی به سراغم میآید، با خیال تو آسایش مییابم، درست مثل اینکه روی تخت راحتی لم داده باشم. خودم را در تو رها میکنم تو را میطلبم و جانی دوباره میگیرم و کیف میکنم، مثل نسیمهای خوب و خنک شبانه که موجب میشوند زندگی و جوانی در وجودمان رخنه کند.
وقتی روزم به پایان میرسد و به قدر کافی اندیشیدهام، نوشتهام، خواندهام، خیالپردازی کردهام و خمیازه کشیدهام، وقتی از کار مستم و آخر شب مثل کارگری حس خستگی به سراغم میآید، با خیال تو آسایش مییابم، درست مثل اینکه روی تخت راحتی لم داده باشم. خودم را در تو رها میکنم تو را میطلبم و جانی دوباره میگیرم و کیف میکنم، مثل نسیمهای خوب و خنک شبانه که موجب میشوند زندگی و جوانی در وجودمان رخنه کند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.