بریدۀ کتاب
1403/3/7
صفحۀ 78
همیشه یک من بود، منی که تنهایی اینور و آنور میرفت و کارهایش را تنهایی انجام میداد. همهی آدمهای دیگر مایی داشتند که به آن احساس تعلق میکردند، همه به جز او. وقتی برنیس میگفت ما، منظورش هانی و بیگماما بود یا کلبهاش یا که کلیسایش. ما ی پدرش مغازهاش بود. اعضای همهی کلوبها به یک ما تعلق دارند و دربارهاش حرف میزنند. سربازان ارتش و حتی محکومانی که بههم زنجیر شدهاند هم میتوانند از ما حرف بزنند. ولی فرانکی سابق هیچ ما یی نداشت که متعلق به آن باشد، به جز ما ی نفرتانگیز او و جانهنری و برنیس که تابستانها شکل میگرفت؛ و آن آخرین ما ی دنیا بود که میخواست جزئی از آن باشد.
همیشه یک من بود، منی که تنهایی اینور و آنور میرفت و کارهایش را تنهایی انجام میداد. همهی آدمهای دیگر مایی داشتند که به آن احساس تعلق میکردند، همه به جز او. وقتی برنیس میگفت ما، منظورش هانی و بیگماما بود یا کلبهاش یا که کلیسایش. ما ی پدرش مغازهاش بود. اعضای همهی کلوبها به یک ما تعلق دارند و دربارهاش حرف میزنند. سربازان ارتش و حتی محکومانی که بههم زنجیر شدهاند هم میتوانند از ما حرف بزنند. ولی فرانکی سابق هیچ ما یی نداشت که متعلق به آن باشد، به جز ما ی نفرتانگیز او و جانهنری و برنیس که تابستانها شکل میگرفت؛ و آن آخرین ما ی دنیا بود که میخواست جزئی از آن باشد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.