بریده‌های کتاب S.A

پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست. نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد.

وقتی مردم اغلب میگویند خیلی جوان منظورشان چیست؟ بیریا ،بودن جذاب بودن یا بیچاره بودن اما جوانی این چیزها نیست جوانی بی تجربگی است جوانی قدرت است جوانی نیرومندی است بله و بی رحمی و یک چیز ... دیگر ... جوانی آسیب پذیری است.

جامعه یا دست کم جامعه متمدن اصلا آماده نیست حرفی را علی آدم هایی که هم ثروتمند و هم جذاب اند باور کند.جامعه به طور حسی احساس می‌کند رفتار های ظاهری مهم تر از اصول اخلاقی است و به نظرش محترم بودن ارزشش با مراتب کمتر از داشتن آشپز و آشپزخانه ای خوب است

دل دخترها رو شکستن باعث مرگشون می شه.» شانس بریده بریده :گفت چیزهای دیگه ای هستن که باعث مرگ دخترها میشن گرسنگی بیماری حوادث زایمان و خشونت چیزهایی بیشتر از غم و غصه به دختر رو به کشتن میده. دخترها مثل سنگ قوی ان

گاهی آدمها راحت ترند از چیزی که نمیتوانند به دست بیاورند متنفر باشند تا اینکه قبول کنند آن را خیلی میخواهند.

《چطور می‌شود ملتی رد نابود کرد؟فرهنگشون رو ازشون بگیر، چطور میشه چنین کاری کرد؟ باید زبانشون رو بگیری،تاریخ و هویتشون رو بگیری،چطور این کارو میکنی؟》 دوباره لب هایم را رو هم فشار دادم و نگاهش کردم.《کتاب هاشون رو ممنوع کنی》

《چون یه چیزی قانونه دلیل نمیشه درست باشه》

گفت:《روی زمین،چیزی به اسم آزادی وجود ندارد.فقط انواع مختلفی از زنجیر ها وجود دارد و آدم ها آن ها را با هم مقایسه میکنند.تو الان فکر میکنی آزادی، چون از نوع عجیب و تحمل ناپذیری از زنجیر فرار کرده ای،اما واقعا آزادی؟ تو عاشق منی،این خودش یک نوع زنجیر است.》

_کسی را به دلیل دیوانگی نمی‌توان تبرئه کرد.

داس ولتا زمانی به روئن گفته بود《اگه همه ی آدم های عوضی دنیارو خوشه چینی کنیم که دیگه عملا کسی باقی نمیمونه》

از زمانی که نخستین گروه آدم های غارنشین کسی را با سنگ از پا درآوردند،بشریت عادت کرد مشکلات پیچیده را به گردن کسی بیاندازد که مقصر دانستش آسان است.

روئن گفت:《دوستت دارم》 سیترا جواب داد:《منم همینطور.حالا گم شو》

(یعنی کال شما رو کشوند برد توی قبرستون بزرگ ماشین ها،دنبال باباش بگردین و بعدش هم یه عنصری بهتون بهتون حمله کرد،ولی کال همچنان بهتون نگفت دشمن مرگه؟)

حقیقت چیز زیبا و وحشتناکیه، و باید یا احتیاط باهاش برخورد کرد"دامبلدور... _واسه گفتن به یه بچه حرف عجیبیه _نه وقتی میدونی اون بچه مجبوره واسه نجات دادن جهان بمیره.

اسکورپیوس:بیا بریم رفیق،اکه یه کارو خوب بلد باشیم اون فهمیدن اینه که کجا مارو نمی‌خوان.

کایل گفت:(آقای لمونچو خیلی شبیه ویلی وانکاست) آکیمی گفت:(یعنی دیوونست؟) (من صفت غیر عادی رو ترجیح میدم)

(یه کتابخونه نیازی به پنجره نداره اندرو! ما اینجا کتابا رو داریم که مثل پنجره های ما به دنیاهایی هستن که حتی تو رویاهامون اونارو ممکن نمیبینیم)

او کم کم نگران دنیایی شده بود که انگار هیچ آدم خوبی در آن نمانده بود. انگار تنها تفاوت آدم های دنیا،در کوتاه و بلند بودن فهرست کارهای شرورانه آنها بود..‌

(یه چیزی پیدا کن که دلت بخواد تمام عمرت انجام بدی. حتی اگه خوب بلد نباشی.بعدش اگه شانس بیاری،با یه عالمه تمرین، یه روزی میاد که توش استاد میشی) (باید کاری رو بکنی که عاشقشی،نه کاری که توش خوبی) :)♡