بریدههای کتاب دانه در تمنای جوانه دانه در تمنای جوانه 1404/1/4 سلول شیشه ای پاتریشیا های اسمیت 3.7 0 صفحۀ 323 هر جدایی چیزی رو از آدم کم میکنه... کارتر فکر کرد که : و هر جنایتی. 0 6 دانه در تمنای جوانه 1404/1/4 سلول شیشه ای پاتریشیا های اسمیت 3.7 0 صفحۀ 203 "دارم به این فکر میکنم که همهی دنیا مثل یه زندان بزرگه و زندانها فقط شکل اغراقآمیزی از اون هستن." آن شب سعی کرد، اما نتوانست منظورش را بهطور کامل برای هیزل توضیح دهد. منظورش این بود که در جهان بیرون از زندان هم قواعد و مقرراتی حکمفرماست که گاهی به نظر میرسد معنایی ندارند؛ بهجز اینکه محصول ترس باشند و در جهت کاهش ترس حرکت کنند. گاهی حس میکرد این قواعد و مقررات با هم تلفیق شده و دنیایی دیوانهوارتر از زندان ساختهاند که در اعماق ذهن همهی افراد لانه کرده است. اگر مابقی دنیا نبودند که به آدم بگویند چه وقتی بخوابد، چه وقتی بخورد، چه وقتی کار کند، چه زمانی دست از کار بکشد و اگر کس دیگری نبود که این چیزها را تقلید کند، چه بسا آدم عقلش را از دست میداد. 0 5 دانه در تمنای جوانه 1403/12/1 یادداشت های راننده ی نیمه شب جردن ساننبلیک 3.5 1 صفحۀ 142 سهم بعضی آدمها عشق است، سهم بعضیها هم زغالسنگ برای شام. 0 7 دانه در تمنای جوانه 1403/11/28 پسر خوب جانگ یو جانگ 4.4 6 صفحۀ 244 از دست دادن اعتماد او از آدم کشتن هم بدتر بود. 0 5 دانه در تمنای جوانه 1403/11/28 پسر خوب جانگ یو جانگ 4.4 6 صفحۀ 202 رماننویسی گفته بود تمام مشکلات بشریت ریشه در این حقیقت دارد که انسان نمیتواند ساکت و آرام در جایی بنشیند و هیچکاری انجام ندهد. 0 5 دانه در تمنای جوانه 1403/6/2 عطر پاتریک زوسکیند 3.9 5 صفحۀ 194 انسانها فقط با یک بو آشنا هستند و آن هم بوی گند و پیشپاافتادهای است که خود ساطع میکنند؛ بویی که در آن زندگی میکنند، در پناهش امنیت مییابند و فقط کسی را از تیره و تبار خویش به شمار میآورند که این بو از ناحیهاش منتشر شود. 0 8 دانه در تمنای جوانه 1403/2/28 نفرینی بس شوم و غریب بریجید کمرر 3.9 3 صفحۀ 236 "خواهرم خیلی یه دفعهای مُرد. اصلاً فرصت نشد ازش خداحافظی کنم؛ ولی میدونست که من چقدر دوستش دارم. منم میدونستم که اون چقدر منو دوست داره. لحظهی مرگ اونقدرا هم مهم نیست، لحظات قبل از مرگ مهمه." 0 11 دانه در تمنای جوانه 1403/2/27 بیمار خاموش الکس میکیلیدس 4.1 117 صفحۀ 50 میگفت ما از تکههای مختلفی ساخته شدهایم؛ بعضیهایش خوب و بعضیهایش بد. ذهن سالم میتواند این ملغمه را تحمل کند و همزمان هم خوب باشد و هم بد. بیماری روانی دقیقاً یعنی فقدان این نوع درآمیختگی. در نهایت تماسمان را با بخشهای ناپذیرفتنی خویشتنمان از دست میدهیم. 0 14 دانه در تمنای جوانه 1403/2/16 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 276 "بهم یاد داد همزمان به سه چیز فکر کنم : گذشته، چون مهمه که یادت باشه قبلاً چی پیش اومده تا ببینی چی ممکنه دوباره پیش بیاد؛ حال، چون آدم تا اول ندونه چه منابعی در اختیار داره، نمیتونه برنامه ریزی کنه؛ و آینده، برای اینکه بدونی حریفت میخواد چیکار کنه و چهموقع اون کار رو بکنه و در موقعیتی قرار بگیری که با تک تک حرکاتش مقابله کنی." 1 34 دانه در تمنای جوانه 1403/2/10 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 161 بیان کردن امید با صدای بلند کار خطرناکی بود. اگر در دل میماند، میشد سرکوب و انکارش کرد؛ ولی به محض بیرون آمدن دیگر نمیشد آن را پس گرفت. 0 8 دانه در تمنای جوانه 1403/2/8 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 143 "آدم یا میتونه اجازه بده شکستهاش تعریفش کنن یا اون شکستها رو با هر چی که براش باقی مونده، تعریف کنه." 0 12 دانه در تمنای جوانه 1403/2/7 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 74 آین سرش را به علامت منفی تکان داد. "برای تبدیل شدن به یه شخصیت شرور باید یه عمر پلید باشی؛ ولی تبدیل شدن به یه قهرمان فقط کار یه لحظهست." ظاهرا این تنها چیزی بود که پسر حاضر بود در این خصوص بگوید و چو مدتی به حرفهایش فکر کرد. به نظرش آمد که پسر برعکس گفته است. 0 8 دانه در تمنای جوانه 1403/2/6 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 28 چو به خوبی میدانست که هیولاهایی در این دنیا وجود دارند؛ ولی هیچکدامشان در هیولا بودن به گرد پای انسان نمیرسند. 0 11 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 فداکاری مظنون X کیگو هیگاشینو 4.0 40 صفحۀ 88 "از نظر من که کاملا منطقیه. حتی بجا. اگه کسی نباشه که وضع موجود رو زیر سوال ببره، چطور میتونیم امیدوار باشیم به تصمیمات کاملاً منطقی برسیم؟" 0 22 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 در شب هر خونی سیاه است داوید دیوپ 3.6 3 صفحۀ 87 به قول فولاییها :"خلق شدن انسان تا زمان مرگش کامل نمیشود." 0 6 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 در شب هر خونی سیاه است داوید دیوپ 3.6 3 صفحۀ 46 فهمیدم، خدا شاهد است فهمیدم، که آنها در میدان جنگ تنها دیوانگی زودگذر میخواهند. دیوانههای خشم، دیوانههای درد، دیوانههای خشن، اما موقت. بدون هیچ دیوانهای دائمی. همین که نبرد تمام شد باید خشم، درد، و خشونتمان را بایگانی کنیم. 0 4 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 در شب هر خونی سیاه است داوید دیوپ 3.6 3 صفحۀ 42 اینکه آدم خودش مستقل فکر کند، به این معنی نیست که همهچیز را بفهمد. 0 4 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 در شب هر خونی سیاه است داوید دیوپ 3.6 3 صفحۀ 41 باید مراقب باشید، وقتی باور دارید که آزادید به آنچه میخواهید فکر کنید، نباید اجازه دهید افکار دیگران پنهانی وارد ذهن شما بشوند، افکار غلط پدر و مادرتان، افکار جعلی پدربزرگتان، افکار نقابدار برادر یا خواهرتان، یا دوستانتان، یک کلام، دشمنانتان. 0 5 دانه در تمنای جوانه 1403/1/1 گرگ های پوشالی لارن ولک 4.2 2 صفحۀ 246 مادرم سرش را تکان داد. "نمیدونم آنابل... ولی فکرش رو بکن چه حسیه وقتی دستهات از شدت سرما بیحس میشن. درست وقتی دارن گرم میشن، تازه میفهمی چه دردی دارن." 0 4 دانه در تمنای جوانه 1403/1/1 گرگ های پوشالی لارن ولک 4.2 2 صفحۀ 203 به این نتیجه رسیدم که چیزهایی ممکن است وجود داشته باشند که هرچقدر هم تلاش کنم، هیچوقت قادر به درکشان نخواهم بود. البته که باید سعی خودم را میکردم. و آدمهایی هستند که هیچ وقت صدای حقیر من را نمیشنوند و فرقی نمیکند چه حرفهایی برای گفتن داشته باشم. و بعد فکر بهتری به ذهنم رسید؛ همان فکری که آنروز با خودم از آنجا بردم: اگر زندگی من تنها نُتی از یک سمفونی طولانی بود، چه دلیلی داشت آن را هر چه طولانیتر و بلندتر ننوازم؟ 0 4
بریدههای کتاب دانه در تمنای جوانه دانه در تمنای جوانه 1404/1/4 سلول شیشه ای پاتریشیا های اسمیت 3.7 0 صفحۀ 323 هر جدایی چیزی رو از آدم کم میکنه... کارتر فکر کرد که : و هر جنایتی. 0 6 دانه در تمنای جوانه 1404/1/4 سلول شیشه ای پاتریشیا های اسمیت 3.7 0 صفحۀ 203 "دارم به این فکر میکنم که همهی دنیا مثل یه زندان بزرگه و زندانها فقط شکل اغراقآمیزی از اون هستن." آن شب سعی کرد، اما نتوانست منظورش را بهطور کامل برای هیزل توضیح دهد. منظورش این بود که در جهان بیرون از زندان هم قواعد و مقرراتی حکمفرماست که گاهی به نظر میرسد معنایی ندارند؛ بهجز اینکه محصول ترس باشند و در جهت کاهش ترس حرکت کنند. گاهی حس میکرد این قواعد و مقررات با هم تلفیق شده و دنیایی دیوانهوارتر از زندان ساختهاند که در اعماق ذهن همهی افراد لانه کرده است. اگر مابقی دنیا نبودند که به آدم بگویند چه وقتی بخوابد، چه وقتی بخورد، چه وقتی کار کند، چه زمانی دست از کار بکشد و اگر کس دیگری نبود که این چیزها را تقلید کند، چه بسا آدم عقلش را از دست میداد. 0 5 دانه در تمنای جوانه 1403/12/1 یادداشت های راننده ی نیمه شب جردن ساننبلیک 3.5 1 صفحۀ 142 سهم بعضی آدمها عشق است، سهم بعضیها هم زغالسنگ برای شام. 0 7 دانه در تمنای جوانه 1403/11/28 پسر خوب جانگ یو جانگ 4.4 6 صفحۀ 244 از دست دادن اعتماد او از آدم کشتن هم بدتر بود. 0 5 دانه در تمنای جوانه 1403/11/28 پسر خوب جانگ یو جانگ 4.4 6 صفحۀ 202 رماننویسی گفته بود تمام مشکلات بشریت ریشه در این حقیقت دارد که انسان نمیتواند ساکت و آرام در جایی بنشیند و هیچکاری انجام ندهد. 0 5 دانه در تمنای جوانه 1403/6/2 عطر پاتریک زوسکیند 3.9 5 صفحۀ 194 انسانها فقط با یک بو آشنا هستند و آن هم بوی گند و پیشپاافتادهای است که خود ساطع میکنند؛ بویی که در آن زندگی میکنند، در پناهش امنیت مییابند و فقط کسی را از تیره و تبار خویش به شمار میآورند که این بو از ناحیهاش منتشر شود. 0 8 دانه در تمنای جوانه 1403/2/28 نفرینی بس شوم و غریب بریجید کمرر 3.9 3 صفحۀ 236 "خواهرم خیلی یه دفعهای مُرد. اصلاً فرصت نشد ازش خداحافظی کنم؛ ولی میدونست که من چقدر دوستش دارم. منم میدونستم که اون چقدر منو دوست داره. لحظهی مرگ اونقدرا هم مهم نیست، لحظات قبل از مرگ مهمه." 0 11 دانه در تمنای جوانه 1403/2/27 بیمار خاموش الکس میکیلیدس 4.1 117 صفحۀ 50 میگفت ما از تکههای مختلفی ساخته شدهایم؛ بعضیهایش خوب و بعضیهایش بد. ذهن سالم میتواند این ملغمه را تحمل کند و همزمان هم خوب باشد و هم بد. بیماری روانی دقیقاً یعنی فقدان این نوع درآمیختگی. در نهایت تماسمان را با بخشهای ناپذیرفتنی خویشتنمان از دست میدهیم. 0 14 دانه در تمنای جوانه 1403/2/16 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 276 "بهم یاد داد همزمان به سه چیز فکر کنم : گذشته، چون مهمه که یادت باشه قبلاً چی پیش اومده تا ببینی چی ممکنه دوباره پیش بیاد؛ حال، چون آدم تا اول ندونه چه منابعی در اختیار داره، نمیتونه برنامه ریزی کنه؛ و آینده، برای اینکه بدونی حریفت میخواد چیکار کنه و چهموقع اون کار رو بکنه و در موقعیتی قرار بگیری که با تک تک حرکاتش مقابله کنی." 1 34 دانه در تمنای جوانه 1403/2/10 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 161 بیان کردن امید با صدای بلند کار خطرناکی بود. اگر در دل میماند، میشد سرکوب و انکارش کرد؛ ولی به محض بیرون آمدن دیگر نمیشد آن را پس گرفت. 0 8 دانه در تمنای جوانه 1403/2/8 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 143 "آدم یا میتونه اجازه بده شکستهاش تعریفش کنن یا اون شکستها رو با هر چی که براش باقی مونده، تعریف کنه." 0 12 دانه در تمنای جوانه 1403/2/7 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 74 آین سرش را به علامت منفی تکان داد. "برای تبدیل شدن به یه شخصیت شرور باید یه عمر پلید باشی؛ ولی تبدیل شدن به یه قهرمان فقط کار یه لحظهست." ظاهرا این تنها چیزی بود که پسر حاضر بود در این خصوص بگوید و چو مدتی به حرفهایش فکر کرد. به نظرش آمد که پسر برعکس گفته است. 0 8 دانه در تمنای جوانه 1403/2/6 هرگز نمیر جلد 1 راب ج. هیز 4.1 13 صفحۀ 28 چو به خوبی میدانست که هیولاهایی در این دنیا وجود دارند؛ ولی هیچکدامشان در هیولا بودن به گرد پای انسان نمیرسند. 0 11 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 فداکاری مظنون X کیگو هیگاشینو 4.0 40 صفحۀ 88 "از نظر من که کاملا منطقیه. حتی بجا. اگه کسی نباشه که وضع موجود رو زیر سوال ببره، چطور میتونیم امیدوار باشیم به تصمیمات کاملاً منطقی برسیم؟" 0 22 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 در شب هر خونی سیاه است داوید دیوپ 3.6 3 صفحۀ 87 به قول فولاییها :"خلق شدن انسان تا زمان مرگش کامل نمیشود." 0 6 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 در شب هر خونی سیاه است داوید دیوپ 3.6 3 صفحۀ 46 فهمیدم، خدا شاهد است فهمیدم، که آنها در میدان جنگ تنها دیوانگی زودگذر میخواهند. دیوانههای خشم، دیوانههای درد، دیوانههای خشن، اما موقت. بدون هیچ دیوانهای دائمی. همین که نبرد تمام شد باید خشم، درد، و خشونتمان را بایگانی کنیم. 0 4 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 در شب هر خونی سیاه است داوید دیوپ 3.6 3 صفحۀ 42 اینکه آدم خودش مستقل فکر کند، به این معنی نیست که همهچیز را بفهمد. 0 4 دانه در تمنای جوانه 1403/1/9 در شب هر خونی سیاه است داوید دیوپ 3.6 3 صفحۀ 41 باید مراقب باشید، وقتی باور دارید که آزادید به آنچه میخواهید فکر کنید، نباید اجازه دهید افکار دیگران پنهانی وارد ذهن شما بشوند، افکار غلط پدر و مادرتان، افکار جعلی پدربزرگتان، افکار نقابدار برادر یا خواهرتان، یا دوستانتان، یک کلام، دشمنانتان. 0 5 دانه در تمنای جوانه 1403/1/1 گرگ های پوشالی لارن ولک 4.2 2 صفحۀ 246 مادرم سرش را تکان داد. "نمیدونم آنابل... ولی فکرش رو بکن چه حسیه وقتی دستهات از شدت سرما بیحس میشن. درست وقتی دارن گرم میشن، تازه میفهمی چه دردی دارن." 0 4 دانه در تمنای جوانه 1403/1/1 گرگ های پوشالی لارن ولک 4.2 2 صفحۀ 203 به این نتیجه رسیدم که چیزهایی ممکن است وجود داشته باشند که هرچقدر هم تلاش کنم، هیچوقت قادر به درکشان نخواهم بود. البته که باید سعی خودم را میکردم. و آدمهایی هستند که هیچ وقت صدای حقیر من را نمیشنوند و فرقی نمیکند چه حرفهایی برای گفتن داشته باشم. و بعد فکر بهتری به ذهنم رسید؛ همان فکری که آنروز با خودم از آنجا بردم: اگر زندگی من تنها نُتی از یک سمفونی طولانی بود، چه دلیلی داشت آن را هر چه طولانیتر و بلندتر ننوازم؟ 0 4