بریده‌ای از کتاب سلول شیشه ای اثر پاتریشیا های اسمیت

بریدۀ کتاب

صفحۀ 203

"دارم به این فکر می‌کنم که همه‌‌ی دنیا مثل یه زندان بزرگه و زندان‌ها فقط شکل اغراق‌آمیزی از اون هستن." آن شب سعی کرد، اما نتوانست منظورش را به‌طور کامل برای هیزل توضیح دهد. منظورش این بود که در جهان بیرون از زندان هم قواعد و مقرراتی حکم‌فرماست که گاهی به نظر می‌رسد معنایی ندارند؛ به‌جز اینکه محصول ترس باشند و در جهت کاهش ترس حرکت کنند. گاهی حس می‌کرد این قواعد و مقررات با هم تلفیق شده و دنیایی دیوانه‌وارتر از زندان ساخته‌اند که در اعماق ذهن همه‌ی افراد لانه کرده است. اگر مابقی دنیا نبودند که به آدم بگویند چه وقتی بخوابد، چه وقتی بخورد، چه وقتی کار کند، چه زمانی دست از کار بکشد و اگر کس دیگری نبود که این چیزها را تقلید کند، چه بسا آدم عقلش را از دست می‌داد.

"دارم به این فکر می‌کنم که همه‌‌ی دنیا مثل یه زندان بزرگه و زندان‌ها فقط شکل اغراق‌آمیزی از اون هستن." آن شب سعی کرد، اما نتوانست منظورش را به‌طور کامل برای هیزل توضیح دهد. منظورش این بود که در جهان بیرون از زندان هم قواعد و مقرراتی حکم‌فرماست که گاهی به نظر می‌رسد معنایی ندارند؛ به‌جز اینکه محصول ترس باشند و در جهت کاهش ترس حرکت کنند. گاهی حس می‌کرد این قواعد و مقررات با هم تلفیق شده و دنیایی دیوانه‌وارتر از زندان ساخته‌اند که در اعماق ذهن همه‌ی افراد لانه کرده است. اگر مابقی دنیا نبودند که به آدم بگویند چه وقتی بخوابد، چه وقتی بخورد، چه وقتی کار کند، چه زمانی دست از کار بکشد و اگر کس دیگری نبود که این چیزها را تقلید کند، چه بسا آدم عقلش را از دست می‌داد.

35

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.