بریدههای کتاب پارسا پارسا 3 روز پیش خشم و هیاهو ویلیام فاکنر 3.8 46 صفحۀ 122 پدرمان میگفت که انسان مساوی است با حاصل جمع بدبختیهایش. ممکن است گمان بری که روزی عاقبت بدبختی خسته میشود، اما آن وقت خود زمان مایهی بدبختیات خواهد شد. مظهر محرومیتت را بر میداری و با خود به ابدیت میبری. 0 1 پارسا 3 روز پیش سرگیجه ژوئل اگلوف 3.8 26 صفحۀ 98 هوای بد یک شب قطبی را تصور کنید. روزهای آفتابی ما به آن شباهت دارد. 0 3 پارسا 4 روز پیش سرگیجه ژوئل اگلوف 3.8 26 صفحۀ 29 میدانی، انگار تمامی نداشت. زمان نمیگذشت…حیوانها همه دعوا میکردند…همه جا را گند زده بودیم…به خودم میگفتم این بار دیگر دوام نمیآورم. فریاد میزدم یک تیر هم توی سر من خالی کنید…راه افتادیم. هرچه بیشتر جلو میرفتیم، کمتر میدانستیم کجا میرویم و کی هستیم. گاهی یک نفر را که از خستگی میافتاد و پوزهاش به قیر میمالید، در راه از دست میدادیم. اما برای برداشتنش توقف نمیکردیم. حتی بر هم نمیگشتیم. ممکن بود قدرت کمی را هم که برایمان مانده بود از دست بدهیم. 0 1 پارسا 5 روز پیش خشم و هیاهو ویلیام فاکنر 3.8 46 صفحۀ 91 این [ساعت] را به تو نه از این بابت میدهم که زمان را به خاطر بسپاری، بلکه از این بابت میدهم که گاه و بیگاه، لحظهای هم که شده، از یادش ببری و تمام هم و غم خودت را بر سر غلبه بر آن نگذاری. گفت چون هیچ نبردی به پیروزی نمیرسد. اصلا نبردی در نمیگیرد. عرصه نبرد جز حماقت و نومیدی بشر را بر او آشکار نمیکند و پیروزی پندار فیلسوفان و لعبتکان است. 0 3 پارسا 7 روز پیش من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 41 صفحۀ 76 شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان میگویند ، فقط به خودشان:«آیا من حق اشتباه کردن دارم؟» فقط همین چند واژه. شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبهرو و هیچ هماهنگی و سازگاریای در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن… به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی… پس چه؟ غریزهی بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟ شهامت با خود رو به رو شدن. دست کم یک بار در زندگی. روبهرو با خود. تنها خود. همین. «حق اشتباه». ترکیب کوچکی از واژهها، بخش کوچکی از یک جمله. اما چه کسی این حق را به تو میدهد؟ چه کسی جز خودت؟ 0 0 پارسا 7 روز پیش من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 41 صفحۀ 46 روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش میتوانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم، آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم و تا آنجا که ممکن است دور و دورتر برود. آنقدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد. اما من حتی شوت زدن بلد نیستم. 0 3
بریدههای کتاب پارسا پارسا 3 روز پیش خشم و هیاهو ویلیام فاکنر 3.8 46 صفحۀ 122 پدرمان میگفت که انسان مساوی است با حاصل جمع بدبختیهایش. ممکن است گمان بری که روزی عاقبت بدبختی خسته میشود، اما آن وقت خود زمان مایهی بدبختیات خواهد شد. مظهر محرومیتت را بر میداری و با خود به ابدیت میبری. 0 1 پارسا 3 روز پیش سرگیجه ژوئل اگلوف 3.8 26 صفحۀ 98 هوای بد یک شب قطبی را تصور کنید. روزهای آفتابی ما به آن شباهت دارد. 0 3 پارسا 4 روز پیش سرگیجه ژوئل اگلوف 3.8 26 صفحۀ 29 میدانی، انگار تمامی نداشت. زمان نمیگذشت…حیوانها همه دعوا میکردند…همه جا را گند زده بودیم…به خودم میگفتم این بار دیگر دوام نمیآورم. فریاد میزدم یک تیر هم توی سر من خالی کنید…راه افتادیم. هرچه بیشتر جلو میرفتیم، کمتر میدانستیم کجا میرویم و کی هستیم. گاهی یک نفر را که از خستگی میافتاد و پوزهاش به قیر میمالید، در راه از دست میدادیم. اما برای برداشتنش توقف نمیکردیم. حتی بر هم نمیگشتیم. ممکن بود قدرت کمی را هم که برایمان مانده بود از دست بدهیم. 0 1 پارسا 5 روز پیش خشم و هیاهو ویلیام فاکنر 3.8 46 صفحۀ 91 این [ساعت] را به تو نه از این بابت میدهم که زمان را به خاطر بسپاری، بلکه از این بابت میدهم که گاه و بیگاه، لحظهای هم که شده، از یادش ببری و تمام هم و غم خودت را بر سر غلبه بر آن نگذاری. گفت چون هیچ نبردی به پیروزی نمیرسد. اصلا نبردی در نمیگیرد. عرصه نبرد جز حماقت و نومیدی بشر را بر او آشکار نمیکند و پیروزی پندار فیلسوفان و لعبتکان است. 0 3 پارسا 7 روز پیش من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 41 صفحۀ 76 شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان میگویند ، فقط به خودشان:«آیا من حق اشتباه کردن دارم؟» فقط همین چند واژه. شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبهرو و هیچ هماهنگی و سازگاریای در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن… به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی… پس چه؟ غریزهی بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟ شهامت با خود رو به رو شدن. دست کم یک بار در زندگی. روبهرو با خود. تنها خود. همین. «حق اشتباه». ترکیب کوچکی از واژهها، بخش کوچکی از یک جمله. اما چه کسی این حق را به تو میدهد؟ چه کسی جز خودت؟ 0 0 پارسا 7 روز پیش من او را دوست داشتم آنا گاوالدا 3.2 41 صفحۀ 46 روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش میتوانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم، آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم و تا آنجا که ممکن است دور و دورتر برود. آنقدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد. اما من حتی شوت زدن بلد نیستم. 0 3