بریدههای کتاب Jupiter Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 309 شدی گلویش را صاف کرد: «بسیارخب. خداوندا، امید بهترین سلاحی است که در اختیار انسان گذاشتهای، پس امیدمان را پایدار نگهدار.» همه یکصدا گفتند «آمین.» 0 2 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 279 «... حالا میفهمم چرا من و هک و هولر در یک هنگ هستیم، ما دوندههای خوبی بودیم. یک نفر دیگر هم هست به اسم ادی لاوسون. گروهبان ما را مأمور رفتوآمد بین هنگ و اردوگاه اصلی کرد. این کار داوطلبانه بود، اما ما مشتاق دویدن بودیم. ادی از همه تندتر میدود و همیشه برنده میشود. نمیدانی چهقدر سریع میدود! از گودالی مجاور هولر ند قهرمان خارج از وطن. ۲۹ جون ۱۹۱۸ ادی دیشب کشته شد. گلولهای از یک مایلی به او شلیک شد. ادی یک مایل را در عرض چهار دقیقه طی میکرد.» 0 0 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 253 دوشیزه سادی با صدایی سنگین، انگار که در تودهای مه غلیظ گیر کرده باشد، گفت: «مرگ مثل یک انفجار است. مردم را وادار میکند متوجه چیزهایی بشوند که قبلاً متوجهش نبودهاند.» 0 2 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 208 فکر کردم، با وجود اینکه فهرستی از عادتها و رفتارهای جهانی دارم، مردم را خوب نمیشناسم. شاید دنیا و مردمش را نمیشد در یک بستهبندی جهانی گنجاند. شاید دنیا پر از مردمی بود با خصلتهای مختلف، مردمی خسته، زخمخورده، تنها و مهربان که هرکدام در دورهای با روشهای خودشان زندگی کرده بودند و میکردند. 0 1 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 116 خاطرات مثل آفتاب هستند. گرمتان میکنند، حس خوبی میدهند، اما نمیتوانید آنها را نگه دارید. 0 2 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 49 بلند، طوری که همه بشنوند، گفتم: «مادرم غزل خداحافظی را خوانده.» در صورت بعضیها حس همدردی نمایان شد. فکر نکردم که دروغ گفتم، چون کسی چه میدانست خواندن غزل خداحافظی چه معنایی دارد. بیشتر مردم فکر میکنند غزل خداحافظی معنای مردن و رفتن یه یک دنیای بهتر را میدهد. اما در فرهنگ لغت من معنایش این بود که او دیگر دوست نداشت همسر پدرم و مادر من باشد و به همین دلیل، وقتی دوساله بودم مارا ترک کرد و به نیواورلئان رفت تا زندگی بهتری داشته باشد. ولی برای من که خاطرهای از او نداشتم، دلتنگی معنایی نداشت. 0 21 Jupiter 1404/3/7 هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر حبیبه جعفریان 4.1 83 صفحۀ 58 چند شب پیش محسن کمالیان از من پرسید: آیا فکر میکنم تو زندهای؟ من با سرزنش نگاهش کردم و گفتم که مگر به نظر تو غیر از این میرسد؟ جواب داد: اگر واقعا فکر میکنی پدرت زنده است چطور میتوانی بشینی؟ بخوابی؟ چطور میتوانی هرروز کیفت را دستت بگیری و بروی دفتر کار کنی؟ چرا نمیروی توی خیابان فریاد بزنی؟ چرا نمیدوی؟ چرا نشستهای؟ 0 2 Jupiter 1404/3/7 هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر حبیبه جعفریان 4.1 83 صفحۀ 8 آدمها بعضی وقتا جلوتر از دماغشان را نمیتوانند ببینند. همه را با میزان خودشان میسنجند. آقا موسی بابت اینها هزینه داد. چه وقتی ایران بود، چه بعدها در لبنان؛ بابت اینکه جلوتر از زمانه بود و بابت اینکه آزاد بود. بیباکی میکرد در مواجه با افکار عامه. آدمی بود که حرف نو زیاد داشت و هر حرف نویی بحرانی با خودش دارد. چون معنی حرف نو این است که دیگران قبلا آن را نگفتهاند. افکار عمومی آماده نیست برای آن. برای همین کارها و روشهای آقا موسی جلب توجه میکرد. 0 3 Jupiter 1403/12/28 دیزی دارکر آلیس فینی 4.1 154 صفحۀ 29 دنیایی که امروز در آن زندگی میکنیم، نسبت به خاطراتش بیش از حد بیتفاوت است. 0 1 Jupiter 1403/12/28 دیزی دارکر آلیس فینی 4.1 154 صفحۀ 14 اقیانوسهای ناشناختهی قلب و ذهن ما معمولا نتیجهی کمبود وقت و عدم اعتماد به رؤیاهایی است که در کودکی میدیدیم. اما بزرگسالان فراموش میکنند که چگونه باور کنند که رؤیاهای آنها هنوز ممکن است به حقیقت بینجامد. 0 1 Jupiter 1403/12/28 دیزی دارکر آلیس فینی 4.1 154 صفحۀ 10 خانوادهها مانند اثر انگشت هستند: هیچ دوتای آنها یکسان نیستند و تمایل دارند اثری از خود بهجای بگذارند. تابلوفرش خانوادهی من همیشه چندتا نخ شل داشته است. مدتها قبل از تولد من لبههای آن کمی ساییده شده بود و اگر به دقت نگاه میکردی حتی ممکن بود چند سوراخ در آن پیدا کنی. برخی از مردم قادر به دیدن زیبایی در میان نقصها نیستند، اما من همیشه مادربزرگ، پدر، مادر و خواهرانم را دوست داشتم؛ صرفنظر از اینکه آنها چه احساسی نسبت به من داشتند و علیرغم آنچه اتفاق افتاد. 0 1 Jupiter 1403/12/28 دیزی دارکر آلیس فینی 4.1 154 صفحۀ 8 دانستن نام یک شخص با شناخت یک شخص یکسان نیست، اما نام اولین برداشتی است که همهی ما از یک فرد داریم و براساس آن او را قضاوت میکنیم. دیزی دارکر نامی بود که زندگی به من داد و فکر میکنم به آن تبدیل شدم. 0 1 Jupiter 1403/11/15 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 69 صفحۀ 22 تا تصمیمم را برای دایی بگویم، میگوید جرئتش را نداری! اما باید جلوی همه بایستم. جلوی مادر، جلوی خودم، جلوی روند مسخرهی زندگی که دارد من را میفرستد ته چاه. نمیخواهم همیشه ته چاه بمانم. 0 2 Jupiter 1403/11/15 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 69 صفحۀ 21 چرا این خاک دست از سر من بر نمیداشت؟ اگر این خاک هوس نکرده بود بابایم را درسته قورت بدهد، من الآن هیچ کاری به دایی نداشتم. شاید خود بابا حرف صدیقه را با دایی پیش میکشید. بابا حتما به من میگفت: «آقاالیاس.» امان از دست خاک... سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوری که هیچ ردی از من باقی نماند. این خاک کی را قورت نداده...؟ 0 1 Jupiter 1403/8/29 این کتاب را ممنوع کنید آلن گرتز 4.3 54 صفحۀ 76 برای همین بود که ساکت بودم و هیچوقت هیچکاری نمیکردم. آدمهایی که دربارهی فکرهای توی کلهشان حرف میزدند، توی دردسر میافتادند. 0 3 Jupiter 1403/8/29 زایو مصطفی رضایی 3.9 84 صفحۀ 104 از پنجرهی هوارو به بیرون نگاه کرد و همانطور که به سرزمین اساطیر چشم دوخته بود، شمرده شمرده گفت: وقتی جسمی سرطان بگیره، تک تک سلولهای اون درگیر میشن؛ تا جایی که این غده منجر به مرگ جسم میشه. سپس دکتر پارسا حرف توماس را قطع کرد و سوالی پرسید: - یعنی مرگ دنیا؟! توماس با شنیدن سوال دکتر پارسا، نگاه از پنجره برداشت و در چشمان او خیره شد؛ طوری که گویا چیزی در چشمان مصمم دکتر پارسا میدید! 0 1 Jupiter 1403/8/29 زایو مصطفی رضایی 3.9 84 صفحۀ 94 توماس با شعف به حافظ و سپس به چشمان دکتر پارسا خیره شد. با وجد و خوشحالی به او نگاه میکرد. سپس آرام و از اعماق وجود گفت: مدت بسیار زیادیه که ما دنبال شما میگردیم، دکتر پارسا! مدت خیلی زیادی! 0 1 Jupiter 1403/8/29 ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.3 51 صفحۀ 19 توی دفتر، ساکت مینشینم و از پنجره زل میزنم به بیرون. یعنی اگر مجبور نبودم از تمام لحظههای مدرسه بترسم، چه حسی داشتم؟ کش دفتر نقاشیهای غیرممکن پیشم بود. تنها چیزی است که باعث میشود حس نکنم به هیچ دردی نمیخورم. 0 1 Jupiter 1403/8/29 ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.3 51 صفحۀ 16 خانم سیلور میگوید: «اَلی اگه میخوای بقیه بهت توجه کنن، این راهش نیست.» اشتباه متوجه شده. هروقت ماهیها برای زنده ماندن کپسول اکسیژن بخواهند، من هم توجه دیگران را میخواهم. 0 1 Jupiter 1403/8/29 اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجس 3.7 1 صفحۀ 106 یعنی واقعا جلوی این همه آدم گریهام گرفته بود؟ آب دهانم را قورت دادم تا جلوی اشکهایم را بگیرم. از قورت دادن آتش هم دردناکتر بود، ولی من اژدها بودم. قوی بودم. به سختی پلک زدم. راهم را از میان جمعیت باز کردم و همهمه و بوهایشان را پشت سر گذاشتم. من هنوز هم قویترین موجود این شهر بودم. ولی دیگر نگذاشتم نگاهم دوباره به کوه بیفتد. 0 1
بریدههای کتاب Jupiter Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 309 شدی گلویش را صاف کرد: «بسیارخب. خداوندا، امید بهترین سلاحی است که در اختیار انسان گذاشتهای، پس امیدمان را پایدار نگهدار.» همه یکصدا گفتند «آمین.» 0 2 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 279 «... حالا میفهمم چرا من و هک و هولر در یک هنگ هستیم، ما دوندههای خوبی بودیم. یک نفر دیگر هم هست به اسم ادی لاوسون. گروهبان ما را مأمور رفتوآمد بین هنگ و اردوگاه اصلی کرد. این کار داوطلبانه بود، اما ما مشتاق دویدن بودیم. ادی از همه تندتر میدود و همیشه برنده میشود. نمیدانی چهقدر سریع میدود! از گودالی مجاور هولر ند قهرمان خارج از وطن. ۲۹ جون ۱۹۱۸ ادی دیشب کشته شد. گلولهای از یک مایلی به او شلیک شد. ادی یک مایل را در عرض چهار دقیقه طی میکرد.» 0 0 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 253 دوشیزه سادی با صدایی سنگین، انگار که در تودهای مه غلیظ گیر کرده باشد، گفت: «مرگ مثل یک انفجار است. مردم را وادار میکند متوجه چیزهایی بشوند که قبلاً متوجهش نبودهاند.» 0 2 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 208 فکر کردم، با وجود اینکه فهرستی از عادتها و رفتارهای جهانی دارم، مردم را خوب نمیشناسم. شاید دنیا و مردمش را نمیشد در یک بستهبندی جهانی گنجاند. شاید دنیا پر از مردمی بود با خصلتهای مختلف، مردمی خسته، زخمخورده، تنها و مهربان که هرکدام در دورهای با روشهای خودشان زندگی کرده بودند و میکردند. 0 1 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 116 خاطرات مثل آفتاب هستند. گرمتان میکنند، حس خوبی میدهند، اما نمیتوانید آنها را نگه دارید. 0 2 Jupiter دیروز ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول 4.0 12 صفحۀ 49 بلند، طوری که همه بشنوند، گفتم: «مادرم غزل خداحافظی را خوانده.» در صورت بعضیها حس همدردی نمایان شد. فکر نکردم که دروغ گفتم، چون کسی چه میدانست خواندن غزل خداحافظی چه معنایی دارد. بیشتر مردم فکر میکنند غزل خداحافظی معنای مردن و رفتن یه یک دنیای بهتر را میدهد. اما در فرهنگ لغت من معنایش این بود که او دیگر دوست نداشت همسر پدرم و مادر من باشد و به همین دلیل، وقتی دوساله بودم مارا ترک کرد و به نیواورلئان رفت تا زندگی بهتری داشته باشد. ولی برای من که خاطرهای از او نداشتم، دلتنگی معنایی نداشت. 0 21 Jupiter 1404/3/7 هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر حبیبه جعفریان 4.1 83 صفحۀ 58 چند شب پیش محسن کمالیان از من پرسید: آیا فکر میکنم تو زندهای؟ من با سرزنش نگاهش کردم و گفتم که مگر به نظر تو غیر از این میرسد؟ جواب داد: اگر واقعا فکر میکنی پدرت زنده است چطور میتوانی بشینی؟ بخوابی؟ چطور میتوانی هرروز کیفت را دستت بگیری و بروی دفتر کار کنی؟ چرا نمیروی توی خیابان فریاد بزنی؟ چرا نمیدوی؟ چرا نشستهای؟ 0 2 Jupiter 1404/3/7 هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر حبیبه جعفریان 4.1 83 صفحۀ 8 آدمها بعضی وقتا جلوتر از دماغشان را نمیتوانند ببینند. همه را با میزان خودشان میسنجند. آقا موسی بابت اینها هزینه داد. چه وقتی ایران بود، چه بعدها در لبنان؛ بابت اینکه جلوتر از زمانه بود و بابت اینکه آزاد بود. بیباکی میکرد در مواجه با افکار عامه. آدمی بود که حرف نو زیاد داشت و هر حرف نویی بحرانی با خودش دارد. چون معنی حرف نو این است که دیگران قبلا آن را نگفتهاند. افکار عمومی آماده نیست برای آن. برای همین کارها و روشهای آقا موسی جلب توجه میکرد. 0 3 Jupiter 1403/12/28 دیزی دارکر آلیس فینی 4.1 154 صفحۀ 29 دنیایی که امروز در آن زندگی میکنیم، نسبت به خاطراتش بیش از حد بیتفاوت است. 0 1 Jupiter 1403/12/28 دیزی دارکر آلیس فینی 4.1 154 صفحۀ 14 اقیانوسهای ناشناختهی قلب و ذهن ما معمولا نتیجهی کمبود وقت و عدم اعتماد به رؤیاهایی است که در کودکی میدیدیم. اما بزرگسالان فراموش میکنند که چگونه باور کنند که رؤیاهای آنها هنوز ممکن است به حقیقت بینجامد. 0 1 Jupiter 1403/12/28 دیزی دارکر آلیس فینی 4.1 154 صفحۀ 10 خانوادهها مانند اثر انگشت هستند: هیچ دوتای آنها یکسان نیستند و تمایل دارند اثری از خود بهجای بگذارند. تابلوفرش خانوادهی من همیشه چندتا نخ شل داشته است. مدتها قبل از تولد من لبههای آن کمی ساییده شده بود و اگر به دقت نگاه میکردی حتی ممکن بود چند سوراخ در آن پیدا کنی. برخی از مردم قادر به دیدن زیبایی در میان نقصها نیستند، اما من همیشه مادربزرگ، پدر، مادر و خواهرانم را دوست داشتم؛ صرفنظر از اینکه آنها چه احساسی نسبت به من داشتند و علیرغم آنچه اتفاق افتاد. 0 1 Jupiter 1403/12/28 دیزی دارکر آلیس فینی 4.1 154 صفحۀ 8 دانستن نام یک شخص با شناخت یک شخص یکسان نیست، اما نام اولین برداشتی است که همهی ما از یک فرد داریم و براساس آن او را قضاوت میکنیم. دیزی دارکر نامی بود که زندگی به من داد و فکر میکنم به آن تبدیل شدم. 0 1 Jupiter 1403/11/15 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 69 صفحۀ 22 تا تصمیمم را برای دایی بگویم، میگوید جرئتش را نداری! اما باید جلوی همه بایستم. جلوی مادر، جلوی خودم، جلوی روند مسخرهی زندگی که دارد من را میفرستد ته چاه. نمیخواهم همیشه ته چاه بمانم. 0 2 Jupiter 1403/11/15 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 69 صفحۀ 21 چرا این خاک دست از سر من بر نمیداشت؟ اگر این خاک هوس نکرده بود بابایم را درسته قورت بدهد، من الآن هیچ کاری به دایی نداشتم. شاید خود بابا حرف صدیقه را با دایی پیش میکشید. بابا حتما به من میگفت: «آقاالیاس.» امان از دست خاک... سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوری که هیچ ردی از من باقی نماند. این خاک کی را قورت نداده...؟ 0 1 Jupiter 1403/8/29 این کتاب را ممنوع کنید آلن گرتز 4.3 54 صفحۀ 76 برای همین بود که ساکت بودم و هیچوقت هیچکاری نمیکردم. آدمهایی که دربارهی فکرهای توی کلهشان حرف میزدند، توی دردسر میافتادند. 0 3 Jupiter 1403/8/29 زایو مصطفی رضایی 3.9 84 صفحۀ 104 از پنجرهی هوارو به بیرون نگاه کرد و همانطور که به سرزمین اساطیر چشم دوخته بود، شمرده شمرده گفت: وقتی جسمی سرطان بگیره، تک تک سلولهای اون درگیر میشن؛ تا جایی که این غده منجر به مرگ جسم میشه. سپس دکتر پارسا حرف توماس را قطع کرد و سوالی پرسید: - یعنی مرگ دنیا؟! توماس با شنیدن سوال دکتر پارسا، نگاه از پنجره برداشت و در چشمان او خیره شد؛ طوری که گویا چیزی در چشمان مصمم دکتر پارسا میدید! 0 1 Jupiter 1403/8/29 زایو مصطفی رضایی 3.9 84 صفحۀ 94 توماس با شعف به حافظ و سپس به چشمان دکتر پارسا خیره شد. با وجد و خوشحالی به او نگاه میکرد. سپس آرام و از اعماق وجود گفت: مدت بسیار زیادیه که ما دنبال شما میگردیم، دکتر پارسا! مدت خیلی زیادی! 0 1 Jupiter 1403/8/29 ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.3 51 صفحۀ 19 توی دفتر، ساکت مینشینم و از پنجره زل میزنم به بیرون. یعنی اگر مجبور نبودم از تمام لحظههای مدرسه بترسم، چه حسی داشتم؟ کش دفتر نقاشیهای غیرممکن پیشم بود. تنها چیزی است که باعث میشود حس نکنم به هیچ دردی نمیخورم. 0 1 Jupiter 1403/8/29 ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.3 51 صفحۀ 16 خانم سیلور میگوید: «اَلی اگه میخوای بقیه بهت توجه کنن، این راهش نیست.» اشتباه متوجه شده. هروقت ماهیها برای زنده ماندن کپسول اکسیژن بخواهند، من هم توجه دیگران را میخواهم. 0 1 Jupiter 1403/8/29 اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجس 3.7 1 صفحۀ 106 یعنی واقعا جلوی این همه آدم گریهام گرفته بود؟ آب دهانم را قورت دادم تا جلوی اشکهایم را بگیرم. از قورت دادن آتش هم دردناکتر بود، ولی من اژدها بودم. قوی بودم. به سختی پلک زدم. راهم را از میان جمعیت باز کردم و همهمه و بوهایشان را پشت سر گذاشتم. من هنوز هم قویترین موجود این شهر بودم. ولی دیگر نگذاشتم نگاهم دوباره به کوه بیفتد. 0 1