بریدههای کتاب حانیه وحیدزاده حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 112 صفحۀ 177 _چی باید بهش بدهم؟ باید بهش عروسک بدهم؟... دخترها عروسک دوست دارند. _من نمی دانم هر کی یک چیز دوست دارد چیزی بهش بده که خودت دوست داری. اگر خودت دوستش داشته باشی خیلی احتمال دارد که او هم خوشش بیاید. بهش هدیه ای از ته دل از صمیم قلب بده. برادلی پرسید: «پرده ی حمام چطوره؟ کارلا گفت: به شرطی که از ته دل باشد! برادلی لبخند زد. 0 1 حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 112 صفحۀ 176 آره، خیال می کنی سیندرلایی، شب نشینی باشکوهی دعوت شده ای و می ترسی که نکند درست وسط جشن تولد كولين، يكهو، همه چیز از این رو به آن رو شود! ص۱۷۶ 0 4 حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 112 صفحۀ 165 کارلا گفت: جایی خواندم که در ذن مهم ترین قانون این است که وقتی کسی بهت سلام می کند، حتماً باید جوابش را بدهی.» ص۱۶۵ 0 1 حانیه وحیدزاده 1403/2/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 399 من انسانیتم رو نگه میدارم هر چند نتونستم قول ها مو نگه دارم و عشق.....عشق هیچ وقت از رگهای من بیرون نمیره ..... 0 2 حانیه وحیدزاده 1403/2/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 378 هدی اشتباه میکنه مگه میشه دنیا این همه کشت و کشتارو نبینه؟ نمیشه دنیا این همه وحشیگری و خرابی رو نبینه دیر یا زود همه میفهمن و یه کاری میکنن همه چی تموم میشه همه چی عوض میشه 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/6 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 269 آپارتمانای بلندی رو نشون میداد که تو یه لحظه، مثل گلدونای سفالی می شکستند و با همه ی ساکنانشون پودر می شدن و زمین می ریختند و تیتر روزنامه ها بود: اسرائیل به حملات پی ال .ا ، یک گروه تروریستی که سعی در کشتار جمعی یهودیان داشت، مانند همان اتفاقی که در مونیخ افتاده بود پاسخ داد. اسرائیل از خودش دفاع کرده بود تا پی ال ا رو از بین ببره. یه گروه شش هزار نفری رو. 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/6 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 262 مجید، تو رو خدا باهام بیا حبیبی، تو رو خدا، نذار تنها برم . الان همه چی رو ول کنم الان مردم بیشتر ازه حبيبتي نمی شه هرچیزی به تک نیاز دارن . نمیتونم ولشون کنم. آرزو کردم که کاش شوهرم ترسو بود. - قول میدم هرچی که شد تو بیمارستان بمونم اصلا همون جا میخوانم قولی اسرائیل هم بیمارستانو بمبارون نمیکنه تا چشم به هم بزنی، اومدم دوستت دارم امل .... عشقم به تو ابدیه برای همیشه است. پیشت بچمونو با هم بزرگ میکنیم، شاید هم یکی دیگه بیاریم، خیلی دوستت دارم امل....عشقم به ت ابدیه، برای همیشه است. عشق ... ابدی ... برای همیشه 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/3 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 179 از بیت المقدس، منو از تاریخ و تمدنی مطمئن میکرد که من بخشی ازش بودم به اون وابسته بودم. این شهر که بارها خراب شده بود، از نو ساخته شده بود، از بین رفته بود و دوباره سر پا شده بود هنوز بین خدا و خون و زمان نفس میکشید و زنده بود. بیت المقدس به من حسی میداد که بدون هیچ شکی باورم میشد من از این خاکم مهم نبود که کی اشغالش کرده و کی توش زندگی میکنه. این خاک ، ریشه های منو محکم نگه داشته بود استخونای پدر و مادرم رو این خاک از اجداد من از تخت خوابشون از شهوتا و خواسته هاشون خبر داشت و من میوه این خاک بودم و بیت المقدس بیشتر از هرچیز و هرکسی این حس رو به من می داد، بیشتر از اون سندای زرد و کهنه شده گوشه خونه ها، بیشتر از کلیدای بزرگ و بی استفاده خونه هامون و بیشتر از تمام راه حلای سازمان ملل جای بدی برای زندگی نیست، مگه نه؟ دوستش داری؟ 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/12/1 نامزد گلوله ها مرتضی سرهنگی 4.2 33 صفحۀ 71 رهبری خطبه را خواندند. از عروس خانم پرسیدند: «آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد آقای فلان... در آورم؟ دختر در جواب گفت: «اگر قول میدهید در آخرت شفیعم باشید، بله به شما وکالت می دهم.» رهبری فرمودند: چرا من باید شفیع شما باشم به قاسم سلیمانی اشاره کردند و ادامه دادند: «مقام حاج قاسم سلیمانی نزد خدا از من بالاتر و بیشتر است ایشان شهید زنده است. خودش شفیع شما می شود! 0 3 حانیه وحیدزاده 1402/11/28 رویا آگاتا کریستی 3.4 2 صفحۀ 208 _فکرش را بکن او به اندازه کافی هم فرصتش را داشته و هم انگیزه اش را که کلک پدرش را بکند. _پوآرو گفت: انگیزه و فرصت کافی نیستند باید خلق و خوی آدمکشی هم باشد. 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/11/18 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 55 صفحۀ 167 0 2 حانیه وحیدزاده 1402/11/9 درختانی برای یادبود سمانه کدخدایی مرغزار 5.0 0 صفحۀ 20 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/25 کابوس یک رویا لیلا علوی 4.5 3 صفحۀ 64 خون شهید درخت حقیقت را آبیاری می کند. درختی که ریشه و تنه ی آن قوی و آسیب ناپذیر است. 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/25 کابوس یک رویا لیلا علوی 4.5 3 صفحۀ 21 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/23 سکه های ویرانگر محسن عباسی ولدی 4.1 4 صفحۀ 126 دشمن، دشمنه. هیچ وقت به خدمتی که دشمن در حق آدم می کنه، نمی شه اعتماد کرد. 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/22 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 34 صفحۀ 161 جانی که به سرتاسر اتاق نگاه می کرد، چشمش افتاد به تصویر مسجد الاقصی در اورشلیم و شعار «خداوند وطنمان را حفظ کند»، که در اطراف تصویر با نخ قرمز، به صورت ضربدری گلدوزی شده بود. چشمان جانی به سرعت از روی تصویر گذشت و روی کلید بزرگی که از میخی آویزان بود، ثابت ماند. پدر بزرگ دید که جانی به چه چیز خیره شده است. سری تکان داد و گفت: کلید خونه مونه .» جانی زیر چشمی به در فلزی نگاه کرد کلید ظاهراً خیلی سنگین تر و قدیمی تر از آن بود که به این در بخورد. پیرمرد گفت: «مال» این خونه که نه مال خونه مون تو رمله است.» جانی تعجب کرد. ولی رمله که تو اسرائیله فکر میکردم اجازه نمی دن کسی بره اونجا. پدر بزرگ با بدخلقی :گفت میخوان اجازه بدن، میخوان ندن. هنوز که هنوزه یادم نرفته چه جوری ما رو از اونجا بیرون انداختن! بیشتر از پنجاه سال گذشته، اما واسه من انگار همین دیروزه درد و رنج، ترس و وحشت و تیراندازی های بی هدف ما شانس آوردیم که چیزی مون نشد. خیلی ها تیر خوردن. خونه رو که ترک میکردیم مادرم درش رو قفل کرد، کلیدش رو بهم داد و گفت: مواظبش باش به زودی بر میگردیم. شاید تا چند هفته ی دیگه. وقتی آب ها از آسیاب بیفته بیچاره از کجا می دونست اون ها خونه زندگی مون رو صاحب می شن و دیگه نمی زارن پامون رو اونجا بذاریم؟؟؟ 0 5 حانیه وحیدزاده 1402/10/7 روزگار دراز رنج (از دعوت آشکار تا آغاز هجرت به حبشه) رضا رهگذر 5.0 0 صفحۀ 41 گویی نادانان و کوردلان هر قوم در هر دوران کم و بیش تبریک گونه بودند. پس اگر هزار بار هم پاسخ آنان داده می شد. انگار برایشان کافی نبود زیرا گوشی برای شنیدن و عقلی برای سنجیدن و اندیشیدن و دلی برای عبرت گرفتن نداشتند. علاوه بر اینها، آشکار بود که پرسشهایشان نه از سر ابهام و در جست و جوی پاسخ بلکه همه بهانه جویی و به قصد رد و انکار بود. به هر حال، هر چه بود، حقیقت جویی و میل به دانستن نبود تا پیامبر به آنها پاسخ بگوید. اینان از آن گروه مردمانی بودند که نه میدانستند و نه میخواستند که بدانند. خفتگانی نبودند تا بتوان بیدارشان کرد. کوردلانی بودند که خود را به خواب زده بودند. و چنین خواب زدگانی را چه کسی می توانست بیدار کند؟ 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/3 ادموند آمنه پازکی 4.3 14 صفحۀ 287 0 7 حانیه وحیدزاده 1402/9/23 بازگشت به رام الله مريد برغوثي 3.6 11 صفحۀ 213 0 1 حانیه وحیدزاده 1402/9/20 بازگشت به رام الله مريد برغوثي 3.6 11 صفحۀ 144 0 2
بریدههای کتاب حانیه وحیدزاده حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 112 صفحۀ 177 _چی باید بهش بدهم؟ باید بهش عروسک بدهم؟... دخترها عروسک دوست دارند. _من نمی دانم هر کی یک چیز دوست دارد چیزی بهش بده که خودت دوست داری. اگر خودت دوستش داشته باشی خیلی احتمال دارد که او هم خوشش بیاید. بهش هدیه ای از ته دل از صمیم قلب بده. برادلی پرسید: «پرده ی حمام چطوره؟ کارلا گفت: به شرطی که از ته دل باشد! برادلی لبخند زد. 0 1 حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 112 صفحۀ 176 آره، خیال می کنی سیندرلایی، شب نشینی باشکوهی دعوت شده ای و می ترسی که نکند درست وسط جشن تولد كولين، يكهو، همه چیز از این رو به آن رو شود! ص۱۷۶ 0 4 حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 112 صفحۀ 165 کارلا گفت: جایی خواندم که در ذن مهم ترین قانون این است که وقتی کسی بهت سلام می کند، حتماً باید جوابش را بدهی.» ص۱۶۵ 0 1 حانیه وحیدزاده 1403/2/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 399 من انسانیتم رو نگه میدارم هر چند نتونستم قول ها مو نگه دارم و عشق.....عشق هیچ وقت از رگهای من بیرون نمیره ..... 0 2 حانیه وحیدزاده 1403/2/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 378 هدی اشتباه میکنه مگه میشه دنیا این همه کشت و کشتارو نبینه؟ نمیشه دنیا این همه وحشیگری و خرابی رو نبینه دیر یا زود همه میفهمن و یه کاری میکنن همه چی تموم میشه همه چی عوض میشه 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/6 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 269 آپارتمانای بلندی رو نشون میداد که تو یه لحظه، مثل گلدونای سفالی می شکستند و با همه ی ساکنانشون پودر می شدن و زمین می ریختند و تیتر روزنامه ها بود: اسرائیل به حملات پی ال .ا ، یک گروه تروریستی که سعی در کشتار جمعی یهودیان داشت، مانند همان اتفاقی که در مونیخ افتاده بود پاسخ داد. اسرائیل از خودش دفاع کرده بود تا پی ال ا رو از بین ببره. یه گروه شش هزار نفری رو. 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/6 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 262 مجید، تو رو خدا باهام بیا حبیبی، تو رو خدا، نذار تنها برم . الان همه چی رو ول کنم الان مردم بیشتر ازه حبيبتي نمی شه هرچیزی به تک نیاز دارن . نمیتونم ولشون کنم. آرزو کردم که کاش شوهرم ترسو بود. - قول میدم هرچی که شد تو بیمارستان بمونم اصلا همون جا میخوانم قولی اسرائیل هم بیمارستانو بمبارون نمیکنه تا چشم به هم بزنی، اومدم دوستت دارم امل .... عشقم به تو ابدیه برای همیشه است. پیشت بچمونو با هم بزرگ میکنیم، شاید هم یکی دیگه بیاریم، خیلی دوستت دارم امل....عشقم به ت ابدیه، برای همیشه است. عشق ... ابدی ... برای همیشه 0 0 حانیه وحیدزاده 1403/2/3 زخم داوود سوزان ابوالهواء 4.3 71 صفحۀ 179 از بیت المقدس، منو از تاریخ و تمدنی مطمئن میکرد که من بخشی ازش بودم به اون وابسته بودم. این شهر که بارها خراب شده بود، از نو ساخته شده بود، از بین رفته بود و دوباره سر پا شده بود هنوز بین خدا و خون و زمان نفس میکشید و زنده بود. بیت المقدس به من حسی میداد که بدون هیچ شکی باورم میشد من از این خاکم مهم نبود که کی اشغالش کرده و کی توش زندگی میکنه. این خاک ، ریشه های منو محکم نگه داشته بود استخونای پدر و مادرم رو این خاک از اجداد من از تخت خوابشون از شهوتا و خواسته هاشون خبر داشت و من میوه این خاک بودم و بیت المقدس بیشتر از هرچیز و هرکسی این حس رو به من می داد، بیشتر از اون سندای زرد و کهنه شده گوشه خونه ها، بیشتر از کلیدای بزرگ و بی استفاده خونه هامون و بیشتر از تمام راه حلای سازمان ملل جای بدی برای زندگی نیست، مگه نه؟ دوستش داری؟ 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/12/1 نامزد گلوله ها مرتضی سرهنگی 4.2 33 صفحۀ 71 رهبری خطبه را خواندند. از عروس خانم پرسیدند: «آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد آقای فلان... در آورم؟ دختر در جواب گفت: «اگر قول میدهید در آخرت شفیعم باشید، بله به شما وکالت می دهم.» رهبری فرمودند: چرا من باید شفیع شما باشم به قاسم سلیمانی اشاره کردند و ادامه دادند: «مقام حاج قاسم سلیمانی نزد خدا از من بالاتر و بیشتر است ایشان شهید زنده است. خودش شفیع شما می شود! 0 3 حانیه وحیدزاده 1402/11/28 رویا آگاتا کریستی 3.4 2 صفحۀ 208 _فکرش را بکن او به اندازه کافی هم فرصتش را داشته و هم انگیزه اش را که کلک پدرش را بکند. _پوآرو گفت: انگیزه و فرصت کافی نیستند باید خلق و خوی آدمکشی هم باشد. 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/11/18 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 55 صفحۀ 167 0 2 حانیه وحیدزاده 1402/11/9 درختانی برای یادبود سمانه کدخدایی مرغزار 5.0 0 صفحۀ 20 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/25 کابوس یک رویا لیلا علوی 4.5 3 صفحۀ 64 خون شهید درخت حقیقت را آبیاری می کند. درختی که ریشه و تنه ی آن قوی و آسیب ناپذیر است. 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/25 کابوس یک رویا لیلا علوی 4.5 3 صفحۀ 21 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/23 سکه های ویرانگر محسن عباسی ولدی 4.1 4 صفحۀ 126 دشمن، دشمنه. هیچ وقت به خدمتی که دشمن در حق آدم می کنه، نمی شه اعتماد کرد. 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/22 یک تکه زمین کوچک الیزابت لرد 4.1 34 صفحۀ 161 جانی که به سرتاسر اتاق نگاه می کرد، چشمش افتاد به تصویر مسجد الاقصی در اورشلیم و شعار «خداوند وطنمان را حفظ کند»، که در اطراف تصویر با نخ قرمز، به صورت ضربدری گلدوزی شده بود. چشمان جانی به سرعت از روی تصویر گذشت و روی کلید بزرگی که از میخی آویزان بود، ثابت ماند. پدر بزرگ دید که جانی به چه چیز خیره شده است. سری تکان داد و گفت: کلید خونه مونه .» جانی زیر چشمی به در فلزی نگاه کرد کلید ظاهراً خیلی سنگین تر و قدیمی تر از آن بود که به این در بخورد. پیرمرد گفت: «مال» این خونه که نه مال خونه مون تو رمله است.» جانی تعجب کرد. ولی رمله که تو اسرائیله فکر میکردم اجازه نمی دن کسی بره اونجا. پدر بزرگ با بدخلقی :گفت میخوان اجازه بدن، میخوان ندن. هنوز که هنوزه یادم نرفته چه جوری ما رو از اونجا بیرون انداختن! بیشتر از پنجاه سال گذشته، اما واسه من انگار همین دیروزه درد و رنج، ترس و وحشت و تیراندازی های بی هدف ما شانس آوردیم که چیزی مون نشد. خیلی ها تیر خوردن. خونه رو که ترک میکردیم مادرم درش رو قفل کرد، کلیدش رو بهم داد و گفت: مواظبش باش به زودی بر میگردیم. شاید تا چند هفته ی دیگه. وقتی آب ها از آسیاب بیفته بیچاره از کجا می دونست اون ها خونه زندگی مون رو صاحب می شن و دیگه نمی زارن پامون رو اونجا بذاریم؟؟؟ 0 5 حانیه وحیدزاده 1402/10/7 روزگار دراز رنج (از دعوت آشکار تا آغاز هجرت به حبشه) رضا رهگذر 5.0 0 صفحۀ 41 گویی نادانان و کوردلان هر قوم در هر دوران کم و بیش تبریک گونه بودند. پس اگر هزار بار هم پاسخ آنان داده می شد. انگار برایشان کافی نبود زیرا گوشی برای شنیدن و عقلی برای سنجیدن و اندیشیدن و دلی برای عبرت گرفتن نداشتند. علاوه بر اینها، آشکار بود که پرسشهایشان نه از سر ابهام و در جست و جوی پاسخ بلکه همه بهانه جویی و به قصد رد و انکار بود. به هر حال، هر چه بود، حقیقت جویی و میل به دانستن نبود تا پیامبر به آنها پاسخ بگوید. اینان از آن گروه مردمانی بودند که نه میدانستند و نه میخواستند که بدانند. خفتگانی نبودند تا بتوان بیدارشان کرد. کوردلانی بودند که خود را به خواب زده بودند. و چنین خواب زدگانی را چه کسی می توانست بیدار کند؟ 0 0 حانیه وحیدزاده 1402/10/3 ادموند آمنه پازکی 4.3 14 صفحۀ 287 0 7 حانیه وحیدزاده 1402/9/23 بازگشت به رام الله مريد برغوثي 3.6 11 صفحۀ 213 0 1 حانیه وحیدزاده 1402/9/20 بازگشت به رام الله مريد برغوثي 3.6 11 صفحۀ 144 0 2