بریده‌ای از کتاب روزگار دراز رنج (از دعوت آشکار تا آغاز هجرت به حبشه) اثر رضا رهگذر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

گویی نادانان و کوردلان هر قوم در هر دوران کم و بیش تبریک گونه بودند. پس اگر هزار بار هم پاسخ آنان داده می شد. انگار برایشان کافی نبود زیرا گوشی برای شنیدن و عقلی برای سنجیدن و اندیشیدن و دلی برای عبرت گرفتن نداشتند. علاوه بر اینها، آشکار بود که پرسشهایشان نه از سر ابهام و در جست و جوی پاسخ بلکه همه بهانه جویی و به قصد رد و انکار بود. به هر حال، هر چه بود، حقیقت جویی و میل به دانستن نبود تا پیامبر به آنها پاسخ بگوید. اینان از آن گروه مردمانی بودند که نه میدانستند و نه میخواستند که بدانند. خفتگانی نبودند تا بتوان بیدارشان کرد. کوردلانی بودند که خود را به خواب زده بودند. و چنین خواب زدگانی را چه کسی می توانست بیدار کند؟

گویی نادانان و کوردلان هر قوم در هر دوران کم و بیش تبریک گونه بودند. پس اگر هزار بار هم پاسخ آنان داده می شد. انگار برایشان کافی نبود زیرا گوشی برای شنیدن و عقلی برای سنجیدن و اندیشیدن و دلی برای عبرت گرفتن نداشتند. علاوه بر اینها، آشکار بود که پرسشهایشان نه از سر ابهام و در جست و جوی پاسخ بلکه همه بهانه جویی و به قصد رد و انکار بود. به هر حال، هر چه بود، حقیقت جویی و میل به دانستن نبود تا پیامبر به آنها پاسخ بگوید. اینان از آن گروه مردمانی بودند که نه میدانستند و نه میخواستند که بدانند. خفتگانی نبودند تا بتوان بیدارشان کرد. کوردلانی بودند که خود را به خواب زده بودند. و چنین خواب زدگانی را چه کسی می توانست بیدار کند؟

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.