بریده کتابهای فاطمه فاطمه 1403/9/24 فرمانده در سایه: مروری بر زندگی و شهادت حاج عماد مغنیه وحید خضاب 3.8 9 صفحۀ 118 0 0 فاطمه 1403/9/23 فرمانده در سایه: مروری بر زندگی و شهادت حاج عماد مغنیه وحید خضاب 3.8 9 صفحۀ 105 0 1 فاطمه 1403/9/19 فرمانده در سایه: مروری بر زندگی و شهادت حاج عماد مغنیه وحید خضاب 3.8 9 صفحۀ 55 0 0 فاطمه 1403/9/16 فرمانده در سایه: مروری بر زندگی و شهادت حاج عماد مغنیه وحید خضاب 3.8 9 صفحۀ 28 0 0 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 52 پانزده دقیقهای طول کشید تا توانستم خودم را راضی کنم که بروم از یک سیاهپوست عذرخواهی کنم. ولی این کار را کردم، و بعد از آن هم هرگز از این کارم پشیمان نشدم. دیگر جیم را اذیت نکردم، و اگر میدانستم آنقدر میرنجد، همان بارِ آخر هم نمیکردم. 0 3 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 307 خلاصه ما هم راهمان را کشیدیم و برگشتیم، ولی من دیگر مثل اول آنجور سرحال نبودم، پکر و پلاسیده بودم، انگار پیش خودم کِنِف شده بودم -هرچند هیچ کاری نکرده بودم. ولی خُب، همیشه همینجور است، هیچ فرقی نمیکند که آدم کار خوب بکند یا کار بد؛ وجدانِ آدمیزاد که شعور ندارد، همینجور آدم را آزار میدهد. من اگر یک سگِ زرد داشتم که به اندازهٔ وجدانِ آدمیزاد بیشعور بود، زهر میدادم میکُشتمش. توی دلِ آدم پُر از وجدان است. وجدان بیشتر از همهٔ چیزهای تو دلِ آدم جا میخواهد؛ تازه هیچ فایدهای هم ندارد. تامسایر هم همین را میگوید. 0 1 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 93 مادام مرا که دید زد زیر گریه و گفت تو برّهٔ گمشدهٔ منی؛ اسم چند جکوجانور دیگر هم روی من گذاشت، ولی منظور بدی نداشت. بعد از شام هم کتابش را میآورد و نَقلِ موسی و گاوچرانها را به من درس میداد و من هِی به مغز خودم فشار میآوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مُرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن، مهم نیست؛ چون که من به مُردهها هیچ اهمیتی نمیدهم. چیزی نگذشت که هوس کردم چُپُق بکشم. به مادام گفتم اجازه هست، گفت نه. گفت این کار زشت است و کثیف است، باید از این کار دست برداری. بعضی از آدمها این جوریاند؛ با چیزی که اصلاً نمیدانند چیست بیخودی بد میشوند. آن مادام خودش داشت سر مرا با نَقلِ موسی میبُرد، که نه قوم و خویشش بود و نه چیزی؛ هیچ فایدهای هم به حال کسی نداشت، چون که گفتم مُرده بود، اما به چپقکشیدن که فایده هم دارد ایراد میگرفت. تازه خودش هم انفیه میکشید. البته آن هیچ عیبی نداشت، چون خودش میکشید. 0 1 فاطمه 1403/6/16 کافکا در کرانه هاروکی موراکامی 3.9 64 صفحۀ 64 طوفان که فرونشست، یادت نمیآید چی به سرت آمد و چطور زنده ماندهای. درحقیقت حتی مطمئن نخواهی شد که طوفان واقعاً به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است. از طوفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی. معنی این طوفان همین است. 2 19 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 86 لبشکری معذرت خواست و خیلی هم قشنگ معذرت خواست. اینقدر قشنگ معذرت خواست که من گفتم کاش هزار تا دروغ دیگر هم میگفتم که او باز معذرتخواهی کند. 0 0 فاطمه 1403/6/16 ناتور دشت جی. دی. سلینجر 3.7 158 صفحۀ 72 پیژامهمو پام کردم و لباسخوابمو پوشیدم، کلاه شکارمم گذاشتم سرم و نشستم به انشانوشتن. دردسر این بود که نمیتونستم اونجور که استرادلِیتِر میخواست خونه یا اتاقی رو تو ذهنم مجسم کنم. راستش کُشتهمُردهٔ توصیفِ اتاق و خونه نیستم. واسه همینم دربارهٔ دستکشِ بِیسبالِ برادرم الی نوشتم. جون میداد واسه توصیف. جدی میگم. برادرم یه دستکشِ بیسبالِ مخصوصِ بازیکنِ توپگیر داشت. دستکشْ مال دستِ چپ بود. برادرم چپدست بود. نکتهٔ توصیفی دربارهٔ دستکشه این بود که برادرم رو انگشتا و جاهای دیگهٔ دستکش شعر نوشته بود. با جوهرِ سبز. شعرا رو نوشته بود رو دستکش تا موقعی که تو زمین کسی مشغولِ بازی نیست، یه چیزی داشته باشه واسه خوندن. 0 0 فاطمه 1403/6/16 ناتور دشت جی. دی. سلینجر 3.7 158 صفحۀ 33 این حالمو به هم میزنه. همیشه دارم به یکی میگم «از ملاقاتت خوشحال شدم» درحالیکه هیچم از ملاقاتش خوشحال نشدهم. گرچه، فکر میکنم اگه آدم میخواد زنده بمونه، باس از این حرفام بزنه. 0 0 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 46 بعد خانوم واتسون مرا برداشت برد توی نمازخانه و دعا خواند، ولی دعایش نتیجهای نداشت.به من گفت که اگر هر روز دعا بخوانم هر چه دلم بخواهد گیرم میآید. اما اینجور نشد.من دعا خواندم. یک بار یک ریسمان ماهیگیری گیرم آمد، ولی قلاب نداشت. ریسمان بدون قلاب چه فایده دارد؟ سه چهار بار هم برای قلاب دعا خواندم، ولی فایدهای نکرد. بالاخره یک روز از میس واتسون خواهش کردم بهجای من دعا بخواند، ولی گفت عجب خری هستی. نگفت چرا. من هم هر چه فکر کردم نفهمیدم چرا خرم. 0 0 فاطمه 1403/6/16 1984 جورج اورول 4.2 148 صفحۀ 25 در اقلیت بودن -حتی اقلیتِ یکنفره- مایهی دیوانگی نیست. حقیقت در میان بود، غیر حقیقت هم؛ و اگر کسی یکتنه به ریسمان حقیقت چنگ میزد، دیوانه نبود. 0 0 فاطمه 1403/6/16 ولگردی در کوچه های زبان: یادداشت هایی درباره پدیده های زبانی کورش علیانی 4.5 2 صفحۀ 30 ما برای زندگیکردن و زندهماندن ناچاریم عاقل باشیم. اگر عقل را کنار بگذاریم و در سرمای پاییزی ساعتها زیر باران قدم بزنیم، بعد ذاتالریه میکنیم. اگر عقل را بفرستیم مرخصی و از بالای ساختمان سیطبقه پر بگشاییم، مغزمان پخش آسفالت میشود. ناچاریم تن به عقل بدهیم و عقل بسیاری جاها ما را محدود میکند. میگوید سرد است، زیر باران نمان. میگوید بلند است و پرواز نمیتوانی کنی، نپر. بعد ادبیات میآید میگوید میخواهی از بالای بام پرواز کنی و نمیشود؟ بیا با هم خیالش را راحت کنیم. میخواهی زیر باران قدم بزنی؟ نمیشود؟ بیا من شعرش را گفتهام. میخواهی آسمان را توی مشتت بگیری؟ میخواهی آخر پریشانی باشی و سرگردانی، اما نمیشود و صبح به صبح باید بروی سر کار؟ باشد، من شعرش را برایت گفتهام. بیا با هم بخوانیمش. و چیزهایی از این دست. دنیای خوشی که ناممکن است و عقل و منطق ما را از آن دور میدارد، هدیهی ادبیات است به ما. و برای همین ما ادبیات را دوست داریم. 0 0 فاطمه 1403/6/9 ابداع مورل آدولفو بیویی کاسارس 3.8 14 صفحۀ 30 0 1 فاطمه 1402/6/3 شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 241 صفحۀ 104 خدای من، یک دقیقهٔ تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟ 0 25 فاطمه 1402/6/3 وارث پیامبر: زندگانی علی بی ابی طالب حسن عباس 3.9 4 صفحۀ 259 هانری کربن ضمن تعریف وَلایت بهعنوان «بُعد باطنی نبوت» به زیبایی اضافه میکند که: «ولایتْ دینِ متکی بر شریعت را به مذهب عشق بدل میکند». 0 4 فاطمه 1402/5/28 یادگاران: کتاب همت مریم برادران حقیر 4.5 2 صفحۀ 33 0 2 فاطمه 1402/5/28 یادگاران: کتاب همت مریم برادران حقیر 4.5 2 صفحۀ 89 0 0 فاطمه 1402/5/28 یادگاران: کتاب همت مریم برادران حقیر 4.5 2 صفحۀ 57 0 0
بریده کتابهای فاطمه فاطمه 1403/9/24 فرمانده در سایه: مروری بر زندگی و شهادت حاج عماد مغنیه وحید خضاب 3.8 9 صفحۀ 118 0 0 فاطمه 1403/9/23 فرمانده در سایه: مروری بر زندگی و شهادت حاج عماد مغنیه وحید خضاب 3.8 9 صفحۀ 105 0 1 فاطمه 1403/9/19 فرمانده در سایه: مروری بر زندگی و شهادت حاج عماد مغنیه وحید خضاب 3.8 9 صفحۀ 55 0 0 فاطمه 1403/9/16 فرمانده در سایه: مروری بر زندگی و شهادت حاج عماد مغنیه وحید خضاب 3.8 9 صفحۀ 28 0 0 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 52 پانزده دقیقهای طول کشید تا توانستم خودم را راضی کنم که بروم از یک سیاهپوست عذرخواهی کنم. ولی این کار را کردم، و بعد از آن هم هرگز از این کارم پشیمان نشدم. دیگر جیم را اذیت نکردم، و اگر میدانستم آنقدر میرنجد، همان بارِ آخر هم نمیکردم. 0 3 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 307 خلاصه ما هم راهمان را کشیدیم و برگشتیم، ولی من دیگر مثل اول آنجور سرحال نبودم، پکر و پلاسیده بودم، انگار پیش خودم کِنِف شده بودم -هرچند هیچ کاری نکرده بودم. ولی خُب، همیشه همینجور است، هیچ فرقی نمیکند که آدم کار خوب بکند یا کار بد؛ وجدانِ آدمیزاد که شعور ندارد، همینجور آدم را آزار میدهد. من اگر یک سگِ زرد داشتم که به اندازهٔ وجدانِ آدمیزاد بیشعور بود، زهر میدادم میکُشتمش. توی دلِ آدم پُر از وجدان است. وجدان بیشتر از همهٔ چیزهای تو دلِ آدم جا میخواهد؛ تازه هیچ فایدهای هم ندارد. تامسایر هم همین را میگوید. 0 1 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 93 مادام مرا که دید زد زیر گریه و گفت تو برّهٔ گمشدهٔ منی؛ اسم چند جکوجانور دیگر هم روی من گذاشت، ولی منظور بدی نداشت. بعد از شام هم کتابش را میآورد و نَقلِ موسی و گاوچرانها را به من درس میداد و من هِی به مغز خودم فشار میآوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مُرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن، مهم نیست؛ چون که من به مُردهها هیچ اهمیتی نمیدهم. چیزی نگذشت که هوس کردم چُپُق بکشم. به مادام گفتم اجازه هست، گفت نه. گفت این کار زشت است و کثیف است، باید از این کار دست برداری. بعضی از آدمها این جوریاند؛ با چیزی که اصلاً نمیدانند چیست بیخودی بد میشوند. آن مادام خودش داشت سر مرا با نَقلِ موسی میبُرد، که نه قوم و خویشش بود و نه چیزی؛ هیچ فایدهای هم به حال کسی نداشت، چون که گفتم مُرده بود، اما به چپقکشیدن که فایده هم دارد ایراد میگرفت. تازه خودش هم انفیه میکشید. البته آن هیچ عیبی نداشت، چون خودش میکشید. 0 1 فاطمه 1403/6/16 کافکا در کرانه هاروکی موراکامی 3.9 64 صفحۀ 64 طوفان که فرونشست، یادت نمیآید چی به سرت آمد و چطور زنده ماندهای. درحقیقت حتی مطمئن نخواهی شد که طوفان واقعاً به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است. از طوفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی. معنی این طوفان همین است. 2 19 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 86 لبشکری معذرت خواست و خیلی هم قشنگ معذرت خواست. اینقدر قشنگ معذرت خواست که من گفتم کاش هزار تا دروغ دیگر هم میگفتم که او باز معذرتخواهی کند. 0 0 فاطمه 1403/6/16 ناتور دشت جی. دی. سلینجر 3.7 158 صفحۀ 72 پیژامهمو پام کردم و لباسخوابمو پوشیدم، کلاه شکارمم گذاشتم سرم و نشستم به انشانوشتن. دردسر این بود که نمیتونستم اونجور که استرادلِیتِر میخواست خونه یا اتاقی رو تو ذهنم مجسم کنم. راستش کُشتهمُردهٔ توصیفِ اتاق و خونه نیستم. واسه همینم دربارهٔ دستکشِ بِیسبالِ برادرم الی نوشتم. جون میداد واسه توصیف. جدی میگم. برادرم یه دستکشِ بیسبالِ مخصوصِ بازیکنِ توپگیر داشت. دستکشْ مال دستِ چپ بود. برادرم چپدست بود. نکتهٔ توصیفی دربارهٔ دستکشه این بود که برادرم رو انگشتا و جاهای دیگهٔ دستکش شعر نوشته بود. با جوهرِ سبز. شعرا رو نوشته بود رو دستکش تا موقعی که تو زمین کسی مشغولِ بازی نیست، یه چیزی داشته باشه واسه خوندن. 0 0 فاطمه 1403/6/16 ناتور دشت جی. دی. سلینجر 3.7 158 صفحۀ 33 این حالمو به هم میزنه. همیشه دارم به یکی میگم «از ملاقاتت خوشحال شدم» درحالیکه هیچم از ملاقاتش خوشحال نشدهم. گرچه، فکر میکنم اگه آدم میخواد زنده بمونه، باس از این حرفام بزنه. 0 0 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 9 صفحۀ 46 بعد خانوم واتسون مرا برداشت برد توی نمازخانه و دعا خواند، ولی دعایش نتیجهای نداشت.به من گفت که اگر هر روز دعا بخوانم هر چه دلم بخواهد گیرم میآید. اما اینجور نشد.من دعا خواندم. یک بار یک ریسمان ماهیگیری گیرم آمد، ولی قلاب نداشت. ریسمان بدون قلاب چه فایده دارد؟ سه چهار بار هم برای قلاب دعا خواندم، ولی فایدهای نکرد. بالاخره یک روز از میس واتسون خواهش کردم بهجای من دعا بخواند، ولی گفت عجب خری هستی. نگفت چرا. من هم هر چه فکر کردم نفهمیدم چرا خرم. 0 0 فاطمه 1403/6/16 1984 جورج اورول 4.2 148 صفحۀ 25 در اقلیت بودن -حتی اقلیتِ یکنفره- مایهی دیوانگی نیست. حقیقت در میان بود، غیر حقیقت هم؛ و اگر کسی یکتنه به ریسمان حقیقت چنگ میزد، دیوانه نبود. 0 0 فاطمه 1403/6/16 ولگردی در کوچه های زبان: یادداشت هایی درباره پدیده های زبانی کورش علیانی 4.5 2 صفحۀ 30 ما برای زندگیکردن و زندهماندن ناچاریم عاقل باشیم. اگر عقل را کنار بگذاریم و در سرمای پاییزی ساعتها زیر باران قدم بزنیم، بعد ذاتالریه میکنیم. اگر عقل را بفرستیم مرخصی و از بالای ساختمان سیطبقه پر بگشاییم، مغزمان پخش آسفالت میشود. ناچاریم تن به عقل بدهیم و عقل بسیاری جاها ما را محدود میکند. میگوید سرد است، زیر باران نمان. میگوید بلند است و پرواز نمیتوانی کنی، نپر. بعد ادبیات میآید میگوید میخواهی از بالای بام پرواز کنی و نمیشود؟ بیا با هم خیالش را راحت کنیم. میخواهی زیر باران قدم بزنی؟ نمیشود؟ بیا من شعرش را گفتهام. میخواهی آسمان را توی مشتت بگیری؟ میخواهی آخر پریشانی باشی و سرگردانی، اما نمیشود و صبح به صبح باید بروی سر کار؟ باشد، من شعرش را برایت گفتهام. بیا با هم بخوانیمش. و چیزهایی از این دست. دنیای خوشی که ناممکن است و عقل و منطق ما را از آن دور میدارد، هدیهی ادبیات است به ما. و برای همین ما ادبیات را دوست داریم. 0 0 فاطمه 1403/6/9 ابداع مورل آدولفو بیویی کاسارس 3.8 14 صفحۀ 30 0 1 فاطمه 1402/6/3 شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 241 صفحۀ 104 خدای من، یک دقیقهٔ تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟ 0 25 فاطمه 1402/6/3 وارث پیامبر: زندگانی علی بی ابی طالب حسن عباس 3.9 4 صفحۀ 259 هانری کربن ضمن تعریف وَلایت بهعنوان «بُعد باطنی نبوت» به زیبایی اضافه میکند که: «ولایتْ دینِ متکی بر شریعت را به مذهب عشق بدل میکند». 0 4 فاطمه 1402/5/28 یادگاران: کتاب همت مریم برادران حقیر 4.5 2 صفحۀ 33 0 2 فاطمه 1402/5/28 یادگاران: کتاب همت مریم برادران حقیر 4.5 2 صفحۀ 89 0 0 فاطمه 1402/5/28 یادگاران: کتاب همت مریم برادران حقیر 4.5 2 صفحۀ 57 0 0