بریدهای از کتاب ولگردی در کوچه های زبان: یادداشت هایی درباره پدیده های زبانی اثر کورش علیانی
1403/6/16
صفحۀ 30
ما برای زندگیکردن و زندهماندن ناچاریم عاقل باشیم. اگر عقل را کنار بگذاریم و در سرمای پاییزی ساعتها زیر باران قدم بزنیم، بعد ذاتالریه میکنیم. اگر عقل را بفرستیم مرخصی و از بالای ساختمان سیطبقه پر بگشاییم، مغزمان پخش آسفالت میشود. ناچاریم تن به عقل بدهیم و عقل بسیاری جاها ما را محدود میکند. میگوید سرد است، زیر باران نمان. میگوید بلند است و پرواز نمیتوانی کنی، نپر. بعد ادبیات میآید میگوید میخواهی از بالای بام پرواز کنی و نمیشود؟ بیا با هم خیالش را راحت کنیم. میخواهی زیر باران قدم بزنی؟ نمیشود؟ بیا من شعرش را گفتهام. میخواهی آسمان را توی مشتت بگیری؟ میخواهی آخر پریشانی باشی و سرگردانی، اما نمیشود و صبح به صبح باید بروی سر کار؟ باشد، من شعرش را برایت گفتهام. بیا با هم بخوانیمش. و چیزهایی از این دست. دنیای خوشی که ناممکن است و عقل و منطق ما را از آن دور میدارد، هدیهی ادبیات است به ما. و برای همین ما ادبیات را دوست داریم.
ما برای زندگیکردن و زندهماندن ناچاریم عاقل باشیم. اگر عقل را کنار بگذاریم و در سرمای پاییزی ساعتها زیر باران قدم بزنیم، بعد ذاتالریه میکنیم. اگر عقل را بفرستیم مرخصی و از بالای ساختمان سیطبقه پر بگشاییم، مغزمان پخش آسفالت میشود. ناچاریم تن به عقل بدهیم و عقل بسیاری جاها ما را محدود میکند. میگوید سرد است، زیر باران نمان. میگوید بلند است و پرواز نمیتوانی کنی، نپر. بعد ادبیات میآید میگوید میخواهی از بالای بام پرواز کنی و نمیشود؟ بیا با هم خیالش را راحت کنیم. میخواهی زیر باران قدم بزنی؟ نمیشود؟ بیا من شعرش را گفتهام. میخواهی آسمان را توی مشتت بگیری؟ میخواهی آخر پریشانی باشی و سرگردانی، اما نمیشود و صبح به صبح باید بروی سر کار؟ باشد، من شعرش را برایت گفتهام. بیا با هم بخوانیمش. و چیزهایی از این دست. دنیای خوشی که ناممکن است و عقل و منطق ما را از آن دور میدارد، هدیهی ادبیات است به ما. و برای همین ما ادبیات را دوست داریم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.