بریده کتابهای امیری امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 162 پسران اسرائیل عذاب و جهنم الهی را بر خود حرام میدانستند و میاندیشیدند که خداوند آنها را به رایگان هم دوست دارد! 0 0 امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 146 _ما به قربانیهای زیادی نیاز داریم. خونهای بسیاری ریخته خواهد شد تا ما به اهدافِ برترِ قومِ برگزیده برسیم. _ ما از طرف دوستامون در آمریکا اروپا هم حمایت میشویم؟ او نیشخندی زد و گفت: اونها طرفدار هر جنگی هستند که ما آغازگرش باشیم! 0 1 امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 128 صدای خطبه امام جماعت از سوی مسجد الاقصی به گوشم رسید. بیاختیار چند قدم عقب رفتم و سرم را به طرف مسجد برگرداندم. جمعه بود و به زودی مراسم نماز جمعه برگزار میشد. با اینکه قدس به کلی از بافت مسلمان نشین شهر جدا شده بود و مسلمانان با محدودیتهای زیادی برای برگزاری نماز جماعت در مسجد روبرو بودند، حاضر نبودند به هیچ وجه این فریضه را که نشان دهنده موجودیتشان بود، از دست بدهند. پنجهام را باز کردم و روی سنگ داغ دیوار گذاشتم. چشمهایم را بستم و خیال کردم در مسجدالقصی هستم. دلم به تلاطم افتاد. آه، اگر این خانه ویران میشد.... یا قدس یا مدینه الاحزان 0 0 امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 130 آنجا قبرستان مردان و زنانی بود که به وحشیانهترین شکل ممکن در پی تصرف خاک فلسطین، خون بیگناهان زیادی را بر زمین جاری کرده بودند. فقط قلبهای سختتر از سنگ ایشان میتوانست چنین نفرتی را در خود بپروراند و از این ننگ، حس غرور و افتخار بسازد 0 0 امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 176 وقتی گنبد طلایی قبة الصخره را دیدم، قدمهایم از حرکت باز ماند. از تقابل این نقطه از جهان با مطامعِ معاندترین دشمنان حق و عدالت حیرت کردم. اشک بیاختیار چشمهایم را خیس کرد. در اولین صفحه کتابچه شعرم نوشته بودم : " القدس" 0 0 امیری 1403/6/10 مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران فائقه میرصمدی 3.6 42 صفحۀ 394 از بازی مار و پله بدم میآید. اما بد جوری در این صفحه چهارخانه پر از نیش و نردبانِ برعکس گیر افتادم. در این دو روز هم نیش خوردم و هم برگشتم عقب، عقبتر از جایی که بودم. 0 0 امیری 1403/6/10 مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران فائقه میرصمدی 3.6 42 صفحۀ 387 همیشه از بازی مار و پله متنفر بودم ا ز نیش خوردن و سقوط و برگشتن به نقطه اول بدم میآید. 0 0 امیری 1403/6/9 مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران فائقه میرصمدی 3.6 42 صفحۀ 379 سیمین، مثل هوای توی گل فروشی است. آدم حتی اگر برای ختم هم گل بخرد و غمگین باشد ، هوای گلفروشی حالش را خوب میکند. 0 0 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 56 قلب خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد. اگر ذرهای نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. اگر دانهای از محبت نشاندی ، خرمنها بر خواهی داشت.. 0 2 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 16 بعضیها در ۲۵ _۲۶ سالگی و بعضیها حتی در ۶۰_ ۷۰ سالگی جرات و قدرت پیدا میکنند که محاکمهیی درونی ترتیب بدهند و به حساب خود برسند. 0 0 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 11 ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم 0 0 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 9 زندگی مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند. حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بیخاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری در برابر ظالمی که دیگران روی آن انجام میدهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگرِ ناتوانِ مظلومِ بیپناه بنمایی. 0 0 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 9 گودال را هر چه بکنی، چاه و چاه تر می شود 0 0 امیری 1403/5/13 بادام 3.9 6 صفحۀ 97 کتاب فروشی مکانی است پرجمعیت با دهها هزار نویسنده مرده و زنده که همگی در کنار هم زندگی میکنند. اما کتابها ساکت هستند. آنها سکوت میکنند تا وقتی که کسی صفحهای را باز کند. آن موقع است که داستانهای خود را تا زمانی که بخواهیم در کمال آرامش و به طور کامل بازگو میکنند. 0 29 امیری 1403/5/13 بادام 3.9 6 صفحۀ 92 کسی نیست که نتوان نجاتش داد. این آدمها هستند که از نجات کسی دست می کشند. 0 1 امیری 1403/5/11 بادام 3.9 6 صفحۀ 39 تو را دوست خواهم داشت. حتی اگه هرگز نتوانم بفهمم این عشق گناه است، زهر است یا عسل، سفر به دوست داشتن تو را متوقف نخواهد کرد. 0 1 امیری 1403/5/10 زخم داوود سوزان ابوالهواء 0.0 39 صفحۀ 362 چشمهایمان را هر روز به زیارت تو میفرستیم..... تا درد کلیساهایت را فرو بنشانیم و غم مسجدهایت را جارو بکشیم.... 0 0 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 0.0 39 صفحۀ 309 انتفاضه، قیام خودجوشی که به صورت ترسناک و همیشه پیروز اسرائیل سنگ پرت میکرد. آنها با تمام چیزی که برایشان مانده بود، با سنگ و چوبی که زمین به آوارهها میداد، میجنگیدند. سرائیل جواب سنگ را با گلوله و زندان و شکنجه میداد 0 0 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 0.0 39 صفحۀ 307 این کودکان فرزندان شما نیستند. آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند لیکن از شما نیایند. همراهیتان کنند اما از شما نباشند. به آنان عشق خود توانید داد ما اندیشهتان را هرگز که ایشان را افکاری دیگر در سر است، افکاری از آن خویشتن. شما جسمشان را پناهی توانید داد، اما روحشان را نه که روح آنها ساکن خانههای فرداست و دیدار فردا بر شما میسر نگردد حتی به رویاهایتان شما را شاید تلاشی سخت باید همسان آنان شوید، اما نتوانید که ایشان را شبیه خویش کنید که زندگانی نه واپس رود و نه در انتظار دیروز درنگ کند و باری شما چون کمانید و فرزندانتان، چون پیکانهای سرشار از زندگی که از آن رها شوند و به پیش روند و تیرانداز، نشانه را در طریقت بیانتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند پس شادمان میبایدتان خمیدن در ستهای کماندار، زیرا که او هم شفیق تیر است که میرود و هم رفیق کمان که میماند. 0 0 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 0.0 39 صفحۀ 305 شیشه دل چو بشکنی، سود ندارد رفو 0 0
بریده کتابهای امیری امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 162 پسران اسرائیل عذاب و جهنم الهی را بر خود حرام میدانستند و میاندیشیدند که خداوند آنها را به رایگان هم دوست دارد! 0 0 امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 146 _ما به قربانیهای زیادی نیاز داریم. خونهای بسیاری ریخته خواهد شد تا ما به اهدافِ برترِ قومِ برگزیده برسیم. _ ما از طرف دوستامون در آمریکا اروپا هم حمایت میشویم؟ او نیشخندی زد و گفت: اونها طرفدار هر جنگی هستند که ما آغازگرش باشیم! 0 1 امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 128 صدای خطبه امام جماعت از سوی مسجد الاقصی به گوشم رسید. بیاختیار چند قدم عقب رفتم و سرم را به طرف مسجد برگرداندم. جمعه بود و به زودی مراسم نماز جمعه برگزار میشد. با اینکه قدس به کلی از بافت مسلمان نشین شهر جدا شده بود و مسلمانان با محدودیتهای زیادی برای برگزاری نماز جماعت در مسجد روبرو بودند، حاضر نبودند به هیچ وجه این فریضه را که نشان دهنده موجودیتشان بود، از دست بدهند. پنجهام را باز کردم و روی سنگ داغ دیوار گذاشتم. چشمهایم را بستم و خیال کردم در مسجدالقصی هستم. دلم به تلاطم افتاد. آه، اگر این خانه ویران میشد.... یا قدس یا مدینه الاحزان 0 0 امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 130 آنجا قبرستان مردان و زنانی بود که به وحشیانهترین شکل ممکن در پی تصرف خاک فلسطین، خون بیگناهان زیادی را بر زمین جاری کرده بودند. فقط قلبهای سختتر از سنگ ایشان میتوانست چنین نفرتی را در خود بپروراند و از این ننگ، حس غرور و افتخار بسازد 0 0 امیری 1403/6/12 چشم هایم، در اورشلیم مریم مقانی 3.8 7 صفحۀ 176 وقتی گنبد طلایی قبة الصخره را دیدم، قدمهایم از حرکت باز ماند. از تقابل این نقطه از جهان با مطامعِ معاندترین دشمنان حق و عدالت حیرت کردم. اشک بیاختیار چشمهایم را خیس کرد. در اولین صفحه کتابچه شعرم نوشته بودم : " القدس" 0 0 امیری 1403/6/10 مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران فائقه میرصمدی 3.6 42 صفحۀ 394 از بازی مار و پله بدم میآید. اما بد جوری در این صفحه چهارخانه پر از نیش و نردبانِ برعکس گیر افتادم. در این دو روز هم نیش خوردم و هم برگشتم عقب، عقبتر از جایی که بودم. 0 0 امیری 1403/6/10 مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران فائقه میرصمدی 3.6 42 صفحۀ 387 همیشه از بازی مار و پله متنفر بودم ا ز نیش خوردن و سقوط و برگشتن به نقطه اول بدم میآید. 0 0 امیری 1403/6/9 مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران فائقه میرصمدی 3.6 42 صفحۀ 379 سیمین، مثل هوای توی گل فروشی است. آدم حتی اگر برای ختم هم گل بخرد و غمگین باشد ، هوای گلفروشی حالش را خوب میکند. 0 0 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 56 قلب خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد. اگر ذرهای نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. اگر دانهای از محبت نشاندی ، خرمنها بر خواهی داشت.. 0 2 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 16 بعضیها در ۲۵ _۲۶ سالگی و بعضیها حتی در ۶۰_ ۷۰ سالگی جرات و قدرت پیدا میکنند که محاکمهیی درونی ترتیب بدهند و به حساب خود برسند. 0 0 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 11 ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم 0 0 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 9 زندگی مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند. حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بیخاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری در برابر ظالمی که دیگران روی آن انجام میدهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگرِ ناتوانِ مظلومِ بیپناه بنمایی. 0 0 امیری 1403/5/20 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 68 صفحۀ 9 گودال را هر چه بکنی، چاه و چاه تر می شود 0 0 امیری 1403/5/13 بادام 3.9 6 صفحۀ 97 کتاب فروشی مکانی است پرجمعیت با دهها هزار نویسنده مرده و زنده که همگی در کنار هم زندگی میکنند. اما کتابها ساکت هستند. آنها سکوت میکنند تا وقتی که کسی صفحهای را باز کند. آن موقع است که داستانهای خود را تا زمانی که بخواهیم در کمال آرامش و به طور کامل بازگو میکنند. 0 29 امیری 1403/5/13 بادام 3.9 6 صفحۀ 92 کسی نیست که نتوان نجاتش داد. این آدمها هستند که از نجات کسی دست می کشند. 0 1 امیری 1403/5/11 بادام 3.9 6 صفحۀ 39 تو را دوست خواهم داشت. حتی اگه هرگز نتوانم بفهمم این عشق گناه است، زهر است یا عسل، سفر به دوست داشتن تو را متوقف نخواهد کرد. 0 1 امیری 1403/5/10 زخم داوود سوزان ابوالهواء 0.0 39 صفحۀ 362 چشمهایمان را هر روز به زیارت تو میفرستیم..... تا درد کلیساهایت را فرو بنشانیم و غم مسجدهایت را جارو بکشیم.... 0 0 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 0.0 39 صفحۀ 309 انتفاضه، قیام خودجوشی که به صورت ترسناک و همیشه پیروز اسرائیل سنگ پرت میکرد. آنها با تمام چیزی که برایشان مانده بود، با سنگ و چوبی که زمین به آوارهها میداد، میجنگیدند. سرائیل جواب سنگ را با گلوله و زندان و شکنجه میداد 0 0 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 0.0 39 صفحۀ 307 این کودکان فرزندان شما نیستند. آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند لیکن از شما نیایند. همراهیتان کنند اما از شما نباشند. به آنان عشق خود توانید داد ما اندیشهتان را هرگز که ایشان را افکاری دیگر در سر است، افکاری از آن خویشتن. شما جسمشان را پناهی توانید داد، اما روحشان را نه که روح آنها ساکن خانههای فرداست و دیدار فردا بر شما میسر نگردد حتی به رویاهایتان شما را شاید تلاشی سخت باید همسان آنان شوید، اما نتوانید که ایشان را شبیه خویش کنید که زندگانی نه واپس رود و نه در انتظار دیروز درنگ کند و باری شما چون کمانید و فرزندانتان، چون پیکانهای سرشار از زندگی که از آن رها شوند و به پیش روند و تیرانداز، نشانه را در طریقت بیانتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند پس شادمان میبایدتان خمیدن در ستهای کماندار، زیرا که او هم شفیق تیر است که میرود و هم رفیق کمان که میماند. 0 0 امیری 1403/5/9 زخم داوود سوزان ابوالهواء 0.0 39 صفحۀ 305 شیشه دل چو بشکنی، سود ندارد رفو 0 0